• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4682 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۱۲ تير

نگاهي به رمان كلاجان، نوشته سيدمحمد ميرموسوي

بازتابي از فرهنگ مردمان گرگان

ميلاد كريمي

شايد به جرات بتوان گفت، قاب ادبيات به ويژه داستان، آينه تمام‌نماي يك ملت و مردم يك ديار است و داستان و رمان برش هنرمندانه و پررنگي است از بخشي از زندگي، رويدادها، آداب، اعتقادات، باورها و روابط انساني و... و البته تلنگري براي نگاه و توجه جدي و آگاهانه‌تر مسوولان به آن.

با مطالعه آثار داستاني مي‌توان اهالي و جغرافياي يك قوم را به خوبي شناخت و به همين خاطر است كارشناسان ادبي، رمان و داستان را بالاترين قالب ادبي و هنري مي‌دانند. نويسنده‌ براي نگارش هر اثري دغدغه‌ها و ايده‌آل‌هاي زيستي جدي‌ در سر دارد و خود را مديون جامعه خويش مي‌داند و جامعه نيز از او انتظار ويژه‌اي دارد. به ويژه نويسنده‌اي كه قصد نگارش داستان‌هاي بومي و محلي را داشته باشد. هر هنري محصول فرديت و محيط است و اين غيرقابل انكار است. در تاريخچه ادبيات داستاني زيباترين داستان‌ها در فرم بومي و اقليمي نگاشته شده و شايد بتوان گفت سرآغاز داستان‌نويسي همين گونه بوده است و نويسندگان هيچگاه از دغدغه‌هاي زندگي مردم اطراف خود غافل نبوده‌اند.
سيدمحمد ميرموسوي داستان‌هايش را در جغرافياي زيستي خود مي‌آفريند و قصه زندگي و ماجراهاي روستاييان پاك و بي‌آلايش شمال ايران (نويسنده‌ زاده روستاي كلاجان‌سادات گرگان است) را هنرمندانه روايت مي‌كند كه آب و شالي و طبيعت بكر روستا آنها را به هم پيوند داده و پيوندشان بر خلاف رابطه شهري‌ها به راحتي تصنعي و گسستني نيست. بسياري معتقدند كه ماموريت مهم ادبيات داستاني اين است كه دنياي تازه‌اي بيافريند و خواننده در آن دنيا خود را كشف كند و به تفكر منطقي دست يابد. و اين نظريه نوبار و درستي هم است.  همگان مي‌دانند كه واقعيت‌هاي موجود در جامعه، از هم گسيخته و پراكنده‌اند و هنگامي كه به صورت داستان ارايه مي‌شود نظم مي‌يابند و هر چه ساختار آن قوي‌تر باشد، درك دنيايي كه نويسنده قصد القاي آن را دارد، بهتر صورت مي‌گيرد. نويسنده اگر چه نمي‌تواند جلوي بسياري از دردها و مشكلات را بگيرد اما وظيفه مهم او اين است كه آن دردها و صحنه‌ها را پررنگ كرده تا جامعه به آن توجه كند و با دقت به آن بينديشد. به همين خاطر نقش او با مقاله نگار و گزارشگر متفاوت است. مدت‌هاست كه به قصه و رمان روستايي كه سرآغاز داستان‌هاي بومي محلي بود، به صورت جدي توجه زيادي نشده و كم‌كم فضاي داستان‌ها به سوي شهر و خانه‌هاي آپارتماني و زندگي روزمره كنوني و دغدغه‌هاي آن كشيده شده است. انگار بسياري از نويسندگان از روستا و فضاي آن كوچ كرده و به خانه‌هاي قوطي كبريتي شهر پناهنده شده‌اند و تجربه چنداني از محيط روستايي ندارند. در كسادي بازار رمان روستايي، در سال 1397 رماني خواندم به نام كلاجان، از انتشارات روزنه تهران، نوشته سيدمحمد ميرموسوي كه خود روستازاده است و پيش از اين هم آثار داستاني زيادي از او، از جمله رمان‌هاي سرخ باد و نشانه‌هاي بهار و مجموعه داستان‌هاي چمدان سفر، آقاجان سرهنگ و رمان سراسر طنز آقاي مد و... منتشر شده است. در اين رمان 410 صفحه‌اي، نويسنده با نثري زيبا، جان‌دار و پرتصوير، فضا‌سازي مناسب و گفت‌وگوهاي به جا و محكم آرزوها، آداب، اعتقادات و آمال و كار و تلاش مردم روستايي خطه شمال كشور و به ويژه منطقه غرب گرگان را شرح داده و قدم به قدم درد و رنج و ناكامي روستاييان كه توليد ‌كننده اصلي قوت كشور هستند را به زيبايي به تصوير كشيده است. خواننده در شاليزار، در كار نشا و درو و كندن و حفر چاه و كرت‌بندي مزارع، كشت پنبه و عروسي فرزندان هم نفس با روستاييان كار مي‌كند و عرق مي‌ريزد و در كوچه‌هاي روستا همقدم مي‌شوند. در بعضي جاها مزارع توسط زمين‌خواران تكه تكه مي‌شود و به سراي خوشگذراني تبديل مي‌شود و همين روستاييان با تجربه و مولد به سرايداري آنها گماشته مي‌شوند كه درد و مشكل بزرگي براي آينده روستاها خواهد بود. در اين رمان مردم يك روستا كه ساليان سال به خاطر كمبود درآمد كشاورزي و نداشتن آب و امكانات كافي دسته دسته روستا را ترك مي‌كنند و به حاشيه‌نشيني شهرها پناه مي‌برند. روستا متروكه و خالي مي‌شود. اما دل همه اين كوچندگان در گروي زادگاه خويش است و تصميم به بازگشت مي‌گيرند و بايد با نودولتان بيگانه كه اينك زمين و روستا را قبضه كرده‌اند به خاطر قلپي آب مبارزه كنند. كلاجان در واقع آيينه‌اي است از زندگي پرمشقت و اما بسيار زيبا و متنوع روستاييان خطه شمال. با عطري از تازگي هوا و باد و بنفشه. نمايي از جاليزها، پنبه‌زاران، شاليزاران و گندم‌زاران و انبوهي از خاطرات كودكانه‌اي كه هنوز از يادها دور نمانده و در ذهن مردم آن موج مي‌گيرد و تازگي دارد و آنها را به وجد مي‌كشاند. حسي زنده، كه ميل دارد شادمانه بدود و نيش باد به سر و صورتش بوزد و با نفس عميق عطر نِزم، خاك و آسمان را در وجودش عجين كند. در آن روستاي متروكه همه ‌چيز فراهم بود جز آب. كاريزها و چشمه‌سارها خشكيده بود و مزارع تكه تكه شد و بانگ ياري مي‌جست. عده‌اي فكر مي‌كردند كه آن روستا نفرين‌زده است و هيچ‌گاه آباد نخواهد شد و بايد از آنجا گريخت. ميراث عظيمي در آنجا نهفته بود، اما دستاني مي‌خواست كه همتي كند و احيا كند و مثل همه نقاط مخروبه بايد كوچندگان برگردند و آن را احيا كنند و در ابتدا يك نفر به نام مردان پيشقدم شد. مسافران عبوري، خطه شمال را با لايه‌هاي زيباي دريا و جنگل مي‌بينند و فكر نمي‌كنند در غشاي آن فقر مهلكي پنهان شده و كمتر ديده مي‌شود. كلاجان اما ما را با مردم اين خطه همدرد و همنوا مي‌كند. در شاليزار و پنبه‌زار كار مي‌كنيم. هم آغوش فرهنگ، آداب و اعتقادات و باورها مي‌شويم و در عروسي فرزندان شادي و در غم ديگران سوگوار مي‌شويم. مهاجران كم كم برگشتند. دل‌ها يكي و دست‌ها متحد شد. با همت تمام و البته زحمت فراوان آب پديد آمد و دشت تشنه لبخند زد. اكنون همه خوش‌حال بودند و هيجان داشتند. رنگ زندگي سبز شده بود و... شروع داستان با لحن شيرين و تعليق مناسب آغاز مي‌شود: «خبر چنان مهم و شادي بخش بود كه چون نسيم صبحگاهي به همه جا پركشيد. اهالي روستا، با چهره‌هاي آفتاب سوخته، دست‌هاي زمخت و پينه بسته و لبان متبسم دور او حلقه زدند. مردي كه پُشته علف در كول داشت، با لحني كوبنده گفت: «تا نتيجه نگرفتي برنگرد!» يكي ديگر با لحن پرهيجان گفت: «10 روز هم شده بمان!» يكي از زن‌ها گفت: «بالاخره دست خالي برنگرد! » مردان تصميم نهايي‌اش را گرفته بود. عريضه بلندبالايي تهيه كرد و آماده سفر شد. او در انديشه بود. انديشه زراعت و از همه مهم‌تر آب كه اينك كمياب بود و حكم كيميا داشت. مردم با مشاهده شوق و پشتكار او، اميدوار بودند كه از اين پس، گره بسياري از مشكلات حل خواهد شد و... اين اثر با نثري زيبا، جان‌دار، ملايم و تصويرسازي‌هاي هنرمندانه و تعليق مناسب و گاه رگه‌هاي طنز مطبوع، گوشه‌هايي از زندگي را به تصوير كشيده تا علاقه‌مندان به ادبيات داستاني جدي، از زيبايي‌ها و فرهنگ با طراوت آن بياموزند و... اين داستان همچون آهنگ‌سازان كه در ابتدا اثر خود را كوك مي‌كنند متن كوتاهي به نام تحرير دارد كه ما را آماده مي‌كند كه چه فضايي در پيش داريم. و نكته زيباتر اينكه نويسنده به جاي واژه عربي (فصل) از بخش‌هاي داستان به نام پاره ياد كرده است و كار تازه‌اي به ادبيات داستاني بخشيده است. كتاب نثري روان و در عين حال مملو از احساس دارد. ذكر جزييات مربوط به مكان‌ها و همچنين شخصيت‌پردازي دقيق سيدمحمد ميرموسوي باعث شده است تا خواننده با اشتياق داستان را دنبال كند. نگاه اقليم‌گراي ميرموسوي در اين رمان نشاني از رازورزي و خيال‌نگاري كه در بعضي از آثار اين حوزه ادبياتي شبيه به رئاليسم جادويي مي‌آفريند، ندارد به‌خصوص كه نويسنده به ‌صورت جدي و عميق وارد بحث يك‌طرفه تاثير منفي روند مدرنيزاسيون بر زندگي روستايي نمي‌شود و باورهاي غلط ريشه ‌دوانده بين مردم روستا را نيز به چالش مي‌كشد. براي مردمي كه در جهان داستاني ميرموسوي زندگي مي‌كنند و شانه‌ ‌به ‌شانه هم در شاليزار و مرتع و پنبه‌زار به كار مشغولند و انگار دارايي يكي دارايي همه آنهاست، روراستي و محبت و معرفت هنوز رنگ نباخته اما فرهنگ روستا روي ديگري هم دارد؛ اصرار بر حفظ باورها و رسم‌هاي ريشه‌دار و بي‌خمشي كه بيشتر دختران و زن‌ها را هدف مي‌گيرد و زندگي و آينده آنها را محدود مي‌كند. نوشتن از روستا هنوز جاي كار دارد و نويسندگان بايد همت بيشتري بگمارند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون