همسفرِ كوچههاي عشق
جواد طوسي
نميدانم چرا وقتي خبر وخامتِ حال خسرو خان سينايي را از قول حبيب احمدزاده در فضاي مجازي خواندم، حس بدي به وجودم راه يافت و انگار همان موقع آخر خط را خواندم. غروب شنبه كه خانم تينا جلالي در تماس تلفنياش بيمقدمه گفت «نميخواهيد صحبتي در مورد استاد خسرو سينايي داشته باشيد؟»، تعبير زودهنگام آن حس ناگوار را ديدم. حالادر اين ترافيك انبوه پيامهاي تسليت رسمي و كليشهاي و دلنوشتههاي جورواجور كه حكم نوشدار و... را دارد، چه بگويم كه رنگ و بوي مُردهپرستي نداشته باشد؟
طي دو، سه بار دعوتي كه از اين عزيزِ شريف براي حضور در ميزگردهاي سينمايي مجله «سينما و ادبيات» داشتم، همواره با انساني اخلاقمدار و سليمالنفس و دلبسته فرهنگ و هنر روبرو بودم كه بيادعا دلش براي اين آب و خاك ميتپيد و عشق زايدالوصفي به «مردمشناسي و هويت بومي» و ثبت و ضبط تاريخي با نگاهي منصفانه و واقعبينانه داشت. در كارنامه سينمايياش در حوزههاي مستند و داستاني، نمونههايي از اين دست همچون «يار در خانه» (۱۳۶۶)، «در كوچههاي عشق» (۱۳۶۹)، «كوچه پاييز» (۱۳۶۹)، «عروس آتش» (۱۳۷۸)، «جزيره رنگين» (۱۳۹۳) و مستند «مرثيه گمشده»
(۱۳62-۱۳49) كم نيستند. حضور معاصر و به موقع و زمانهشناسِ يك هنرمند ريشهدار ايراني و مسوول را در جزو اين آثار ميتوان حس كرد. در كوران ساختِ «جزيره رنگين» با خوشبيني يك برنامه گسترده براي خودش گذاشته بود تا در سراسر ايران روي فرهنگها، جغرافيا، بازيگران و قصههاي محلي و... با هزينه اندك كار كند كه ورشكستگياش در اين پروژه، همه آن اهداف و برنامهها و آرزوها را نقش بر آب كرد. «گفتوگو با سايه» (۱۳۸۴) او باهمه مخالفين جدياش، نشانهاي از شهامتِ يك انسان فرهنگي دغدغهمند كه وصلهاي به او نميچسبد است، در مواجهه با يك شخصيت معتبر و شناختهشده ادبي كه به قدر كافي در سايه روشن تاريخي (مبتني بر دو نوع نگاه روشنفكرانه و ايدئولوژيك) قرار دارد. اين چند سال آخر همواره آرزوي ساختن فيلمنامه تاريخي «قطار زمستاني» را داشت كه قرار بود زندهياد عزتالله انتظامي نقش اصلي آن را ايفا كند. ولي متاسفانه به لحاظ برآورد هزينه سنگين توليد آن، امكان ساختش (بهرغم برخي مذاكرات اوليه و وعده و وعيدها…) فراهم نشد.
در همين اوضاع و احوالِ افسردهحالي، دو كليپ از شعرخواني شاعر محبوبم هوشنگ ابتهاج را از طريق دوست و همكار منتقدِ پيشكسوتم احمد اميني دريافت كردم. ديدم يكي از اشعار چقدر وصف حال خودم در آن غروب دلگير و دمگرفته است: «خانه دلتنگ غروبي خفه بود/ مثل امروز كه تنگ است دلم.../ آري آن روز چو ميرفت كسي/ داشتم آمدنش را باور/ من نميدانستم معني هرگز را/ تو چرا بازنگشتي ديگر؟/ آه اي واژه شوم/ خو نكرده است دلم با تو هنوز/ من پس از اين همه سال/ چشم دارم در راه/ كه بيايند عزيزانم آه».
در اين سراي بيكسي و بدعهدي ايام، اين مرثيهسرايي را بايد تا كي و در مورد چه افراد ديگري همچنان ادامه دهيم؟ بخشهايي از حرفهاي آن غريبِ آشناي سفر كرده در يكي از همين ميزگردهاي مجله «سينما و ادبيات» ميتواند تصويري واقعي و شفاف از اين انسانِ بيغل و غش و دل سپرده و به شدت «اينجايي» كه در اين سالها مورد بيمهري قرار گرفت، ارايه دهد: «خدا سهراب شهيد ثالث را بيامرزد. يك روز در كافه باهم نشسته بوديم، گفت خسرو كي ميخواهي فيلم سينماييات را بسازي؟ گفتم سهراب من فكر ميكنم آدم بايد ۴۰ سالش بشود تا فيلم بلندش را بسازد. قبل از آن آدمي خام است و آرتيستبازي در ميآورد. آرتيستبازيهايم را ترجيح ميدهم با فيلمهاي كوتاه در بياورم. گفت اين براي جايي است كه حساب و كتابي دارد. در اين مملكت هر وقت شد بايد بسازي، كه عملا ثابت كرد حق با او بود. براي اينكه من ۳۷ سالم بود انقلاب شد و اصلا تمام آن برنامهام كه ۴۰ساله شوم و اولين فيلم سينماييام را بسازم منتفي شد... الان من يكجا ايستادهام. يا فقط يك فيلم ميسازم كه حاصل همه اين ۵۰ سال است(۱)، يا ديگر نميسازم. همهچيز آن حاضر است، ولي نااميدانه ميگويم كه به احتمال ۹۵ درصد ساخته نخواهد شد. طي اين سالها همواره به من ميگويند بودجه نيست. با ده برابر اين بودجه فيلم ساخته شده است... يك زماني گفتم چون جيوه در آب /صيقلِ پيكر من را نتوانيد آلود / و جز اين بود، اگر جيوه نبود. خيليها كوشيدند مرا وارد مجراهايي كنند كه به آنها نه گفتم.. از هيچكس درخواستي ندارم. فقط در مورد اين پروژه (۲) گفتهام كه اگر ساخته شود به نفع اين مملكت است... آدم خيلي خوششانس است، وقتي احساس ميكند كه به ديگران و قبل از همه به خودش دروغ نگفته است.» (۳)
۱و۲- فيلمنامه «قطار زمستاني» كه به سرانجام نرسيد.
۳- مجله سينما وادبيات، شماره ۶۸ تير و مرداد ۱۳۹۷، صفحه ۹۸.