من روي كاغذ نور ميبينم
نويد محمودي
براي كاري به اداره كل اتباع و مهاجرين خارجي استانداري تهران مراجعه كردم. همينطور كه از پلهها بالا ميرفتم تا خانم لك، مدير روابط عمومي اداره را ببينم، پلاكاردهاي سازمان ملل روي ديوار اداره از مقابل چشمم رد ميشد؛ پلاكاردهايي درباره آموزش و اينكه نبايد كسي بيسواد بماند. جالبتر اينكه روي يكي از پلاكاردها نوشته شده بود: «حتي يك كودك آواره بيسواد در دنيا، نشانه خوبي نيست، براي آينده دنيا». ياد قصه يك فيلم كوتاه افتادم كه هفت، هشت سال پيش توي جشنواره فيلم رشد ديدم؛ قصه معلم مهربان و فداكاري كه صبح تا ظهر در آموزشوپرورش كار ميكرد و بعدازظهرها بچههاي مهاجر افغاني را از توي خيابانها جمع ميكرد و سه ساعت در مسجد كنار مدرسه به آنها درس ميداد. نميدانم چه تعداد از اين معلمها در دنيا وجود دارد، اما تنها چيزي كه ميدانم اين است كه جوانههاي مهرباني و انسانيت هيچوقت در دنيا خشك نميشود. تنها چيزي كه ميدانم اين است كه تفكري در دنيا نيست كه بگويد هيچ آدمي در دنيا، حق يادگيري و سوادآموزي ندارد. بعضي وقتها اتفاق كاغذها و نوشتهها و اتفاقات مسير مهرباني را سخت ميكنند. سخت ميكنند مسير الف، ب، پ و... سخت ميكنند درك واژه آب باران، باران آمد را. و شايد بعضي آدمها هنوز درك نكردهاند آدمهايي كه ياد ميگيرند چطور آب را بنويسند يا بابا را و... در زندگي مسيرهاي اشتباه كمتري را ميروند. بچههايي كه سواد ياد ميگيرند، خواندن و نوشتن ياد ميگيرند، حتما فردا ميتوانند با قلمهاي خود دستورهاي خوب بنويسند، حتما فردا ميتوانند به آباد كردن كوچكترين جا در حد توانشان كمك كنند. ياد گرفتن جزو بهترين اتفاقهاي زندگي است. مادربزرگ من در 65 سالگي و وقتي نهضت سوادآموزي در اوج دورانش بود، در ورزشگاه قدس تهران، تصميم گرفت كه برود و سواد ياد بگيرد. بعد از پنج ماه يك روز به من گفت: «تا چند وقت پيش وقتي به كاغذها و نوشتهها نگاه ميكردم، يه سري نقطه سياه ميديدم. اما الان وقتي به كاغذها نگاه ميكنم، نور ميبينم». مادربزرگ من در 65 سالگي با سوادآموزي، روي كاغذ نور ميديد. تصور كنيد يك كودك هفت ساله با يادگيري، چه چيزهايي ميبيند.
پينوشت: نويد محمدي، تهيهكننده فيلم «چند متر مكعب عشق» كه داستاني درباره مهاجران افغان در ايران داشت، بعد از خبر آزاد شدن تحصيل و سوادآموزي كودكان مهاجر قانوني و غيرقانوني در ايران، اين يادداشت را براي «اعتماد» نوشته است.