• ۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4790 -
  • ۱۳۹۹ يکشنبه ۲۵ آبان

تحليلي بر آخرين ساخته رُي اندرشون سوئدي «درباره بي‌كرانگي»

كنشمندي بصري با موتيف‌هاي الحادي

رضا بهكام

آخرين ساخته رُي اندرشون سوئدي با عنوان «درباره بي‌كرانگي» About endlessness محصول 2019 سوئد مرثيه‌اي است براي سه‌گانه زندگي‌اش در 20 سال اخير. كارگرداني گزيده‌كار و صاحب سبك با نگرش عميق فلسفي كه كمتر از 10 فيلم در پرونده 50 ساله او ديده مي‌شود كه تعدادي از آنها نيز فيلم كوتاه و برخي هم در مقام تهيه‌كننده در آنها ظاهر شده است. او استقلال و ثبات ژانري خود را از سال 2000 و با ساخت فيلم «آوازهايي از طبقه دوم» به دست آورد.

تيتراژ اوليه اثر با پرواز زن و مردي در آسمان و بر فراز شهري خفته در سحرگاهان آغاز مي‌شود. انسان‌هايي مضطرب و بي‌هدف كه به عنوان نقاطي نوراني چون ستاره‌اي در دل بي‌كرانگي آسمان دوخته شده‌اند. تك اُبژه‌اي كه به اُبژه‌هاي ستاره‌گون در دل سياهي شب تكثير مي‌شوند، موسيقي كر با ساز قالب ارگ كليسا كه تركيبي از پرتره‌اي آهنگين كه به تنهايي نام فيلم را در خود تداعي مي‌كند.
ساختمان موسيقايي فيلم به عهده هنريك اسكرام نروژي است كه موسيقي فيلم‌هاي «90دقيقه» و «پسران راكتي» را در كارنامه خود دارد كه با نوايي ملايم و ملوديك در پاره‌اي از سكانس‌ها طنازي و تاثيرگذاري شگفتي بر مخاطب خود دارد.
كل اثر چون بومي سفيد با تركيبات رنگي كارگردان چون هنري انتزاعي در قامت آبستره به مرحله تكويني خود قدم مي‌گذارد.در اينجا نه داستان واحدي وجود دارد و نه قهرماني همانند آثار سه‌گانه زندگي‌اش فيلم با خرده‌رواياتي در باب زندگي روزمره پيش مي‌رود تا در مسيري ابسورد به دركي فلسفي از زندگي معاصر دست يابيم. خرده‌پيرنگ‌هايي كه با حلقه فرامتني به هم متصلند. نقاشي‌هاي زنده و تكرار شونده در كنه مفهوم زيستن و فلسفه زندگي و گمگشتگي او در پايان‌ناپذيري لايزال هستي تا با ميل به ايستايي زمان در قاب‌هاي خود درنگي براي مخاطب بصري خود باشد تا او را با خود به عمقي ببرد تا ريشه‌هاي عريان شده ارزش‌هاي انساني را ببيند. هستي‌گرايي مدرني كه در تعارض با اصالت وجودي خود درگير چنگال شهرهاي صنعتي بزرگ از واپس‌زدگي انسان‌هايش مي‌گويد. مجمع‌القصصي از اُبژه‌هاي واحد چون كولاژي با تركيبات آبستره‌اي خود، سرگردان بين اگزيستانسياليسم خداناباوري و مسيحيت كه در كش و قوسي نابرابر چون توپي در بازي اسكواش كه گاهي از محفظه شيشه‌اي خود بيرون مي‌افتد و به پوچ‌گرايي محض دچار مي‌شود.
راوي به باور فيلمساز كه نقش شهرزاد قصه‌گو را بازي مي‌كند، قصه انسان‌هايي را بازگو مي‌كند كه ميان جبر زندگي و وازدگي از آن قرار مي‌گيرند. روايت طبقات بورژوازي و پرولتاريا منطقه اسكانديناوي در قاب‌هاي واحد كه نگاه‌شان خيره به فراسوست، نيل به ماورايي كه ماحصل آن واژه انتظار است. انتظاري كه به مفهوم بكتي خود صُلب مي‌شود.تناليته رنگي خاكستري و بژ غالب بر تصاوير فيلم كه از منظر رواني همسو با جانمايه فيلم و انديشه كارگردان سوئدي، نقاشي او را جان‌بخشي مي‌كند تا با تسلسل اين فرآيند، ذهن و احساس مخاطب نيز به سمت و سويي برود كه او در بي‌مقصدي محض پنداشته است. به موازات واحدهاي رنگي، دوربين ثابت با نماهاي مديوم و لانگ و غالبا تك نما و بدون تقطيع تصويري الگوي دكوپاژي مستمر و استاتيكي را مسيردهي مي‌كند كه برآيند آن از مأخذ فلسفه فكري او آبشخور دارد. پلان- سكانس‌هاي ملال‌آور و ايستا به موازات ابسورديسم ادبي اثر. نماهاي ثابت و تك‌شات كه در امتداد سينماي تصويري هوشيائو شين، بلاتار، كيارستمي، انسان معاصر را با بهره‌مندي از ميني‌مال‌هاي خود به دره ژرف و تاريك درد و رنج حيات بشري پرتاب كند تا او و در تعاملي مضاعف، مخاطبش را بيش از پيش با خود وجودي‌اش تنها و بي‌پناه كند.تصويربرداري ثابت از زندگي ملالت‌بار تيپ‌هاي اجتماعي كه به تكرار عادات روزمره خود مصلوبند، كاراكترهايي كه در ماوراي نگاه‌شان و در حافظه مركب‌شان ردپايي از هستي‌گرايي مسيحي موج مي‌زند. فيلمبرداري اثر به‌ عهده Gergey Palos است كه فيلمبرداري اثر قبلي كارگردان در سال 2014 را نيز به عهده داشته است. كادربندي‌هاي تئاتريكال و عمدتا با پرسپكتيوهايي از ديد ناظر كه احجام روي خط افق قرار مي‌گيرند، گويي مخاطب با زاويه‌اي خاص نسبت به سوژه‌هاي ميداني قرار گرفته است. 
خلط خواب و بيداري، رويابافي و كابوس در كلانشهري كه مردمانش با البسه راحتي خود ديني را به سخره مي‌گيرند تا در كمپزسيون تصويري، سبك پست‌مدرنيسم را به ‌صورت اخص پياده‌سازي كنند.
در چند سكانس غيرمتصل روايت كشيشي را شاهديم كه در خواب به صليب كشيده شده و مردم شهر او را شلاق مي‌زنند، ارجاع ميزانسني هجو به پلان‌هاي مياني فيلم «دميتريوس و گلادياتورها» 1954. او به روانشناس مراجعه و از تكرار خواب‌هايش پرده برمي‌دارد و در جواب به روانشناس مي‌گويد:«من يك كشيشم و براي امرار معاش اين شغل را انتخاب كردم جرقه شروع كابوس‌ها از وقتي آغاز شد كه من ايمانم را از دست دادم و ديگر به خدا اعتقاد نداشتم، شغلم اينه كه كلام خدا را بيان كنم.» روانشناس مي‌گويد:«بدون اينكه به چيزي كه ميگي معتقد باشي اين ميتونه دليل حال بدت باشه، خدا واقعا وجود داره؟» كشيش مي‌گويد:«نه، اين‌طوري خيلي بد ميشه، به چيز ديگه‌اي اعتقاد داري؟» روانشناس:«نظري ندارم، شايد بايد الان خوشحال باشيم كه زنده‌ايم، من اين‌طوري به قضيه نگاه مي‌كنم.» جنگ كلامي حتميت هگلي و طبيعت مبهم و متناقض كگوري و رنگ باختن انديشه‌اي پس انديشه‌اي دگر. بر اساس نظريات كگارد فيلسوف دانماركي منطبق با جريان فلسفي اگزيستانسياليسم مسيحي او كه بر 3 محور فكري بنا مي‌شود.
پرتوافكني طنز تصويري در دل آثار اندرشون ابزاري‌ است براي تلخندهاي مخاطب تا در خلال ژرف‌نگري او به كليدواژه‌هاي هستي، زندگي، پوچي و اخلاقيات با مضامين جنگ، عادات روزمره و چالش صفات انساني گريزگاهي باشد به مثابه تمسخر انساني و ظرف كوچك او در برابر مضروف بي‌كران وجوبي كيهان.
راوي در كشاكش اين كمدي سياه نمادين مي‌گويد:«مردي را ديدم كه ايمانش را از دست داده بود.» او در حالي روايتگر اين حقيقت است كه كشيش مست به حاضران در كليسا وقتي به آنها تكه گوشت‌هاي خشك شده و شراب تعارف مي‌كند با عدم تعادل بدني به آنها خطاب مي‌كند:«جسم عيسي مسيح به خاطر تو خرد شد، خون مسيح به خاطر تو ريخته شد.» او اين جملات را بارها تكرار مي‌كند تا در كنه اين تكرار به فقدان ايمان دچار شود كه حاصل از دست رفتن عقل و هوش اوست. سرگشتگي اُبژه‌هاي انساني بر بوم زندگي چون جوهره رنگ‌هاي روان و التقاط آبستره‌اي بي‌نظم  است كه در سلول‌هاي حافظه سوژه نيز بسيط مي‌شود. 
نقطه عطف نمادين در دقيقه 28 به وقوع مي‌پيوندد و با فلش‌بكي از تيتراژ آغازين مجدد شاهد زن و مرد عاشقي بر فراز شهري خاكستري و مه‌اندود هستيم، «سلنه» ايزدبانوي ماه در آسماني بي‌كران كه معادل اسكانديناوي آن را مي‌توان به نماد اسطوره‌اي «فريگ» بدل كرد كه همراه همسرش «اودين» تمثالي از عشق و خرد است كه به روي بزرگ‌ترين صندلي دنيا مي‌نشينند و از آنجا به تمامي دنيا(در اينجا شهر) مي‌نگرند. او همچنين ايزدبانوي آسمان است كه در حوزه برداشتي پلان‌هاي آغازين و عطف اول مي‌گنجد. در اين ميان راوي مي‌گويد:«من يك زوج را ديدم، دو عاشق، بالاي يك شهر معلق بودند، زن به زيبايي‌اش مشهور بود ولي در حال زوال بود.» فيلمساز سوئدي در اين نقطه نمادين به نقش خانواده و عشق در اين زوال گسترده معترف است و خرده‌روايات خود را غالبا از زبان زوج‌هاي ميانسال بيان مي‌كند. فعل ديدن از زبان راوي به موتيفي در كالبد اثر به كانسپت آن بدل مي‌شود تا درونمايه انتظار را از بطن اثر استخراج كنيم. راوي(در موتيف‌هاي تكرارشونده): مردي را ديدم كه گمراه شده بود، زني را ديدم كه با كفشش مشكل داشت، مردي را ديدم كه التماس مي‌كرد بخشيده بشه، مردي با بچه‌اش را ديدم كه به مهماني تولد مي‌رفتند و غيره. فعل «ديدن» از نگاه ناظر بر قصه، انسان‌هاي آويخته بر شاخسار هستي؛ كنشي گستران بر جهان اثر در لايه‌هاي دروني خود كه به دنبال معبري براي گذر از دنياي فاني است. زنان و مرداني با تكرار روزمرگي‌هاي خود كه گاهي با زبان و تصويري كميك همراه است تا با رهيافت ايماژهايي در ذهن مخاطب و با فاصله‌گذاري روايي او را به تفكري در نهاد عقلاني خود وادار كنند. گويي شعري در جريان است تا با الهام از آن جهان شاعرانه اندرشون شكل و سويي منثور به خود بگيرد، ردپاي مفهومي از شعر «باب ديلن» با عنوان «باران سنگين» در جاي جاي اثر موج مي‌زند.
و اما امضاي شخصي كارگردان سوئدي در فيلم‌هايش تك‌گويي تيپ‌هاي اجتماعي است كه رو به لنز دوربين ادا مي‌شوند تا با اين كار، كاراكترها لختي از جهان فيلم بيرون آيند و به واقعيت غيرمجازي دست يازند.
بازيگران مورد استفاده فيلمساز غالبا چاق، كم‌تحرك و ميانسال هستند كه با چهره‌پردازي اغراق شده و ميل به سفيدي و بي‌روحي به تصوير كشيده شده‌اند، كله‌هايي سنگي تا بيننده با ملال و دلزدگي آنان از روزمرگي و عادات زندگي همراه و در جهان تلخ اندرشوني براي لحظاتي مغروق شود.در يكي از سكانس‌هاي پاياني كه برخي از كاراكترهاي سكانس‌هاي قبلي و حتي فيلم‌هاي پيشين كارگردان در يك قاب از يك كافه حضور دارند فردي ميانسال كه پيش‌تر در نقش فروشنده لوازم اسباب‌بازي در فيلم قبلي او حضور داشته، مي‌گويد:«جالب نيست؟! جالب نيست؟!» و مردي در جواب مي‌گويد:«كجاش؟» و او ادامه مي‌دهد:«همه ‌چيز عاليه» او در حالي كه صحنه بارش برف زمستاني را نشان مي‌دهد جمله‌اش را تكرار مي‌كند و متعاقبا مي‌گويد:«لااقل من اين‌طوري فكر مي‌كنم.»
حصولي از تسلسل فكري اشاعه يافته و تجويز شده روانشناس در سكانس‌هاي پيشين كه مي‌گفت:«من زنده‌ام پس خوشحالم، راستش من اين‌طوري به قضيه نگاه مي‌كنم.» در آخرين سكانس از 32 صحنه مستقل فيلم بر اساس كادربندي پرسپكتيو تك نقطه‌اي همانند سكانس سربازان جنگ، مردي در حال تعمير اتومبيل از كار افتاده‌اش است كه فيلم به انتها مي‌رسد، روايتي از ازل نامعلوم كه منطبق با پرسپكتيو تك‌نقطه‌اي به نقطه دور و نامعيني اشاره مي‌كند تا نماي پاياني دلالتي باشد براي بسط ايده اصلي بي‌كرانگي و پايان‌ناپذيري خرده‌روايات تكرارشونده بشري كه در نگره مولفه خود آخرين برش از پازل بوم نقاشي فيلمساز را به توازن برساند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون