• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4827 -
  • ۱۳۹۹ دوشنبه ۸ دي

نقد يكتا انگاري

بيخو پارخ

در بخش‌هاي گذشته 3 سنت اصلي از يكتاانگاري را مورد بحث قرار داديم و نشان داديم كه هيچ‌يك قادر به اثبات مدعاي خود نيستند. ادعاي‌شان اين بود كه تنها يك راه و روش زندگي درست و يك نوع فهم از انسان هست. دليل ناتواني اين متفكران مهم ضعف در نقص فلسفي ديدگاه آنهاست. درحالي كه انسان موجودي پروريده در فرهنگ است و هر فرهنگ علاوه بر اينكه به خصوصيات مشترك ميان انسان‌ها آهنگ و ساختار به‌خصوصي مي‌بخشد از درون خودش خصوصيات جديد براي مردم داخل يك فرهنگ به وجودمي آورد. پس فرهنگ‌ها به روش‌هاي متفاوت خود طبيعت انسان را معتدل و بازسازي مي‌كنند، از اين ‌رو نظرات متفكرين مورد بحث درباره روش زندگي درست كه بر اساس يك مفهوم انتزاعي از طبيعت انساني پا گرفته بود، قابل اثبات نبود. علاوه بر اين زندگي اخلاقي لاجرم در بطن و فرهنگ وسيع‌تر جامعه پا مي‌گيرد و نمي‌توان آن را جدا بررسي كرد.

بايد دانست كه بدون ارزيابي دقيق سيستم معنادهي، سنت‌ها و خلق و خو و منابع احساسات و اخلاق جماعتي نمي‌توان درباره روش زندگي آنها قضاوت و آن را بد يا خوب دانست. هر نظريه‌اي درباره يك روش زندگي مناسب انسان كه در خلأ پرداخته شود به ناچار براساس انساني ايده‌آل خواهد بود كه براي هيچ‌كس تعهدي ايجاد نمي‌كند زيرا اين انسان به هيچ جامعه‌اي تعلق ندارد. فراتر از آن همين ايده كه فقط يك روش زندگي عالي و واقعا انساني وجود دارد به لحاظ منطقي انسجام ندارد(Berlin, 1969,p. 145ff; Gray& 1995a, pp.38-76) . زيرا بر اين فرض ضعيف بنا شده است كه همه قابليت‌هاي ارزشمند، آرزوها، فضايل و تمايلات انسان مي‌توانند بدون هيچ تزاحمي با هم به‌ كار گرفته شوند. درحالي كه قابليت‌‌‌هاي انسان حداقل به 3 دليل غريزي، حدود توانايي انسان و فشارهاي اجتماعي با هم تزاحم پيدا مي‌كنند. اول اينكه غرايز انسان باعث بروز مهارت‌ها، رفتار و تمايلات متفاوت و حتي متخالف در انسان مي‌شوند و رشد برخي توسعه بقيه را اگر به كلي غيرممكن نكند تحت‌الشعاع قرار مي‌دهد. دوم اينكه انسان انرژي، انگيزه‌ها و منابع محدودي دارد و هركس فقط مي‌تواند برخي از توانايي‌هاي ارزشمند خود را رشد بدهد. سوم اينكه هر نظم اجتماعي ساختار به خصوص خود را بر انسان تحميل مي‌كند و رشد برخي از قابليت‌ها را تشويق و روش خاصي را براي جمع بين قابليت‌ها اجازه مي‌دهد. بدين ترتيب قابليت‌هاي متعارض در انسان‌ها رشد مي‌كند و در نتيجه مفهوم خوبي را كه هر كدام مي‌تواند بفهمد متعارض مي‌شود.

به همين دليل ارزش‌ها و فضايل هم مثل قابليت‌ها متعارض مي‌شوند. همين‌طور مفاهيم عدالت و ترحم، احترام و دلسوزي، تساوي و برتري، عشق و بي‌طرفي، وظايف اخلاقي نسبت به انسان‌هاي ديگر به وطن و قوم و خويشاوند در هر جامعه‌اي اغلب هدف متفاوتي را نشانه مي‌گيرند كه به آساني قابل تطبيق نيست.

خلاصه، هر روشي از زندگي كه خوب هم باشد باز كاستي‌هايي دارد و سخت است كه بگوييم ارزش‌هاي كدام‌يك از روش‌هاي زندگي(چه به‌طور انتزاعي و چه در محيط خاص) بهتر هستند، اندازه‌گيري كاستي‌هاي روش‌هاي مختلف زندگي ممكن نيست و نمي‌توانيم آنها را با هم مقايسه كنيم. پس اينكه يك روش خاص از زندگي را بهترين، خوب يا عالي بدانيم بي‌معني است.

اين ايده هم كه روش‌هاي متفاوت زندگي مردم جهان را درجه‌بندي كنيم غيرقابل دفاع است. زيرا فرضش بر اين است كه يك روش كامل زندگي را مي‌شود بر اساس يكي از ارزش‌هايش يا اصلي از آن تعريف كرد. هيچ نوع از زندگي تنها بر اساس يك ارزش بنا نشده و هركدام داراي كثيري از ارزش‌ها با روابط پيچيده دروني و يك روش زندگي براي زيستن است. نمي‌شود آن را از قابليت‌ها، سنت‌ها و تمايلات و شرايط تاريخي آن جدا و به يكي از ازرش‌هايش تحويل كرد(Walzer, 1983, pp. 312f) .

يكتا انگاري اخلاقي خطري دايمي براي فهم آشكار نادرست روش‌هاي ديگر زندگي است و مصيبتي هرمنوتيكي ايجاد مي‌كند. يكتاانگار از اول به قضاوت درباره روش زندگي ديگران مي‌پردازد و علاقه كمي به فهم آنها دارد. با چنين چارچوب جانبدارانه و زاويه ديد كج، يكتاانگار نمي‌تواند ارزش تمايز روش‌هاي زندگي ديگر و ساختار پيچيده داخلي آنها را دريابد. به نظر يكتاانگار انسان‌ها فقط به صرف انسان بودن مساويند و به همين دليل هم زندگي‌شان بايد با مدل خاص موردنظر او مطابق باشد وگرنه قانونا مي‌توان آنها را كنترل و هدايت كرد. بسياري از متفكران ليبرال و غيرليبرال مانند توكويل،كانت و هگل و ماركس هم همين استدلال را دارند. يكتاانگاري عيوب ديگري هم دارد. تفاوت‌ها را به مثابه انحراف مي‌بيند. براي افلاطون و ارسطو روش‌هاي زندگي غيريونانيان چيز زيادي براي توصيه نداشت. براي آگوستين و آكوئيناس زندگي‌هاي غيرمسيحي و حتي روش‌هاي زندگي فرق ديگر مسيحي از بن غلط و ارزش فهم نداشت. بسياري از ليبرال‌ها، روش‌هاي زندگي غيرليبرال را غيرعقلاني، قبيلگي و مبهم مي‌دانستند. براي ماركسيست‌ها روش‌هاي ديني، سنتي و ملي زندگي به درد انهدام مي‌خورند. از آنجا كه يكتاانگار هيچ خوبي‌اي در روش‌هاي ديگر زندگي خارج از روش مطلوب خود نمي‌بيند، يا از همه اجتناب مي‌ورزد يا ارتباط كمي با آنها برقرار مي‌كند، يا سعي مي‌كند آنها را به دو طريقه صلح‌آميز و يا خشونت ادغام كند.افلاطون و ارسطو روش صلح‌آميز را پسنديدند زيرا معتقد بودند كه بربر‌ها ذاتا معيوبند و توان تعليم ندارند. مسيحيان، ليبرال‌ها و ماركسيست‌ها ادغام خشونت‌آميز را برگزيدند چون معتقد بودند حقيقت الهي يا عقلاني در حوزه دسترس همگان قرار دارد. اين مطلب كه اين گروه‌ها و اغلب به نام تساوي بشر و محبت عالمگير خشونت فاحش عليه روش‌هاي زندگي متناظر را توجيه يا تاييد كردند بايد هشداري درباره خطر همه انواع يكتاانگاري باشد.

ترجمه و تلخيص: دكتر منير سادات مادرشاهي 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون