• ۱۴۰۳ شنبه ۱۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4854 -
  • ۱۳۹۹ يکشنبه ۱۲ بهمن

قانون و حكايت‌ تصميم‌هاي آني و زودگذر

ابراهيم عمران

هفته گذشته جواد هاشمي‌، شهري را براي تبليغ انتخاب كرد كه به قول ديالوگي در فيلم «خاك آشنا» اثر بهمن فرمان‌آرا؛ اندازه... مگس هم نيست. و در توجيه چنين كرداري گفت، شناختش كم بود و آشنايي كامل نداشت درباره چه موضوعي حرف مي‌زند. خب اگر نيمه پر ليوان نگريسته شود بايد حرف ايشان پذيرفته و ماجرا كش داده نشود ولي چه كنيم كه داستان به اين سادگي‌ها هم نيست. ارزش‌مداري چون ايشان به حتم مي‌داند دوبي كجاست و امارات چه جايگاهي در لايف استايل منطقه دارد. چه كه او در جايگاهي است بسيار فراتر از افراد عادي جامعه و اگر ابتدايي‌ترين معلومات را نداند؛ پس در چنين نقطه‌اي هم ايستادن براي ايشان زياد است. و نفس هر عذرخواهي هم نمي‌تواند كارگشا باشد ولي اينكه بگويد نمي‌دانستم و آگاه نبودم؛ براي مخاطب باورپذير نيست. حتي اگر پول اين تبليغ خرج امور خيرخواهانه شود. عذرخواهي آدابي دارد و صرف بيان ديالوگ‌وار آن نمي‌تواند از قبح ماجرا كم كند. همان موبايلي كه فرد عادي اجتماع دارد و انواع و اقسام تبليغ كشورهاي حوزه خليج فارس در آن فراوان است، جواد هاشمي هم دارد و او هم مي‌داند كه دوبي سال‌هاست در پي كشاندن ايرانيان به آنجاست؛ آنسان كه تركيه اين كار را مي‌نمايد. پس چه بهتر كه از الان جايگاه استانبول و آنكارا و بورسا را هم بداند كه بر فرض تبليغ ناخواسته، مجبور به عذرخواهي باسمه‌اي نشود. اين نگاه ايشان را بگذاريم در كنار آنچه در دروازه دولت تهران براي سرباز آملي رخ داد. جناب نماينده هم به حتم مي‌دانست كه خط ويژه چه جايگاهي در رانندگي دارد و راننده ايشان نيز. ولي آنان نيز شايد آگاه نبودند كه فرمان به جلو راندند و وقتي با مقاومت قانون‌مدارانه سرباز روبه‌رو شدند، چاره كار را در زور ديدند. سرباز آملي 200 كيلومتر از ديار خويش دور شد تا دوران سربازي‌اش را در پايتختي بگذراند كه يكي از دروازه‌هاي قديمي شهر در آن خطه قرار داشت، سال‌هايي كه شايد كمتر كسي از سبزوار ياراي آن داشت به مركز تهران آيد و قد علم كند. سرباز آملي به حتم توجيه شده بود كه قانون چيست. و بزرگ و كوچك نمي‌شناسد. او شايد ميرزا يوسف‌خان مستشارالدوله را نشناسد كه مشكل كشور را همان «يك كلمه قانون» مي‌دانست ولي از خطه‌اي مي‌آمد كه بزرگاني داشته و دارد كه در قانون‌گذاري خبره بودند و قانون‌مدار. سرباز همشهري آرش كمانگير، شايد، نمي‌دانم اين شايد درست باشد، كمي دلش پر بود از مسوولاني كه خونشان را رنگين‌تر مي‌دانند و خواست با توسل و تمسك به قانون، اين خلأ روحي را برطرف كند. و به حتم مي‌دانست ماشين «دنايي» كه نماينده سوار است؛ آرزوي هر جواني چون اوست. حال كه دنا ندارد، دانا به آن است كه دنا سواران را نيز قانون مي‌تواند مانع و رادع باشد. ولي غافل بود از آنكه نماينده مردم، قانون را فقط در صحن مجلس مي‌داند آن هم براي بحث و نظر تئوري و عمل بدان هم براي مردم عادي كوچه و بازار. نماينده مجلس بسان بازيگر عذر نخواست. چه كه خود را محق مي‌دانست  و حيثيتش زير سوال رفته بود. هر چند دوربين‌هاي نظارتي به نحوي غير آنچه او گفته بود؛ ضبط كردند و پاك نشد واقعه روز موعود. بازيگر عذر خواست. سرباز قانون اجرا كرد. نماينده سيلي زد. بازيگر بازي كرد. چه در تبليغ چه در بعد آن. سرباز اما بازي بلد نبود. تابع مجريان بالادستي و قانون بود. نماينده هم سياسي بازي بلد بود. همه اين سه گزاره حكايت اين روزهاي ما در ايران است. حكايت تصميم‌هاي آني و زودگذر كه بسياري از ما چنين هستيم. حكايت اجراي قانون كه اندك هستيم در وفاداري به آن و حكايت رانت و بهره‌برداران سياسي و اجتماعي و اقتصادي كه اگر دستمان برسد همه آن نماينده مي‌شويم. خيابان‌هاي سطح شهر و شبكه‌هاي اجتماعي آيينه نماي ما ايرانيان است. چه عذر بخواهيم چه قانون‌مدار باشيم و چه بهره‌جو. باور كنيم و آيينه نشكنيم. 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون