• ۱۴۰۳ يکشنبه ۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4866 -
  • ۱۳۹۹ دوشنبه ۲۷ بهمن

نگاهي به نمايشنامه «جوديث و رخ‌دادني‌ها» نوشته هاوارد باركر

دروغي كه با صداقت بيان شود يك حقيقت است

محمد مهاجري

بزرگ‌ترين حماقت‌هاي ما ممكن است بسيار خردمندانه باشند. اين جمله يك گزاره‌ تكان‌دهنده از فلسفه ويتگنشتاين است كه در يك چشم‌انداز كلان مي‌تواند افسانه‌ جوديث را كه ريشه در روايت‌هاي عهد عتيق دارد در بر بگيرد. افسانه‌اي كه جذابيت آن باعث شده تا بارها بن‌مايه‌ بسياري از آثار مهم ادبي و هنري شود. دستاويزي كه اين بار خود را در كتابي با عنوان «جوديث و  رخ‌دادني‌ها» بازسرايي كرده است. اين كتاب به تازگي توسط نشر سيب سرخ و با ترجمه خوب عليرضا فخركننده منتشر شده است. اثري كه تا مدت‌ها مي‌تواند ذهن خودآگاه خواننده را در تلاطم نگاه دارد. كتاب نوشته هاوارد باركر است. نويسنده‌اي كه از نظر منتقدين بزرگ‌ترين تراژدي‌نويس تاريخ انگلستان از دوران  شكسپير  است.
«جوديث و رخ‌دادني‌ها» از دو بخش مجزا در روايت و غير مجزا در ساختار شكل مي‌گيرد. با اين حال هر دو بخش داراي انسجامي مشترك هستند كه شامل ابهام و چندوجهي ‌بودن مفاهيم مطرح شده در آنهاست. بخش اول، جوديث كه يك داستان دراماتيك تاريخي است و بخش دوم، رخ‌دادني‌ها كه خود مشتمل بر 10 پرده كوتاه است و به تمامي زاييده تخيل نويسنده. هر دو بخش با پرداختن به پيچيده‌ترين لايه‌هاي رواني انسان «عشق، لذت، مرگ» درصد بركشيدن آن ذات قائم به حقيقتي است كه آدمي براي رسيدن به آن بايد از تن هزينه كند. جراحت‌هايي كه تاثيرش بر روح و روان انسان نه تنها در همان هنگامه وقوع حادثه كه عميق‌تر از آن بر اندام تاريخي او بر جاي مي‌ماند. نمايشنامه جوديث يك روايت بي‌نقص اساطيري است كه باركر درنهايت چيرگي زبان، آن را در قاب‌هايي به يادماندني به تصوير مي‌كشد. تصاويري كه هر خواننده با توجه به دايره مطالعاتي‌اش آنها را روي صحنه ذهن خود به تماشا مي‌نشيند، آن‌هم با آن سه شخصيت كاريزماتيك كه هر كدام به شكلي تخيل خواننده را به تسخير خود در مي‌آورند. در اعترافي بي‌پيرايه بايد گفت، از منظر نگارش، صلابت بيان باركر به وضوح بر فرم و محتواي اثر برتري دارد. تمهيدي كه تا پايان كتاب رعايت شده است. اين نمايشنامه تك‌پرده‌اي با محوريت بيوه زني مسحور‌كننده و زيبا به نام جوديث است كه در عين زيبايي صورت، بسيار پارسا و احترام‌برانگيز نيز هست. دو شخصيت ديگر، هولوفرنس كه يك فرمانده آشوري است و نديمه كه در داستان به عنوان يك ايدئولوگ معرفي مي‌شود (بسياري از مورخانِ خاورشناس معتقدند افسانه جوديث ريشه‌ ايراني دارد). هر سه شخصيت اما در واقع اضلاع مثلثي به نام مرگ را تشكيل مي‌دهند. مثلثي با سه ضلعِ تمنا، اغوا و عشق كه تمامي روابط اين سه تن را در محيطي كه چادر نظامي فرمانده  هولوفرنس است در بر مي‌گيرد.
داستان از اين قرار است كه جوديث تصميم مي‌گيرد تا براي نجات قوم خود نزد هولوفرنس (فرماندهي كه قصد حمله به آنها را دارد) برود و با اغوا كردن او، او را بكشد. اين خلاصه ماجراست. اما كاري كه تخيل باركر با اين داستان كرده است بسيار فراتر از اين سطح است. او با ظرافت خاص قلم خود، دست به خلق يك زيبايي‌شناسي بينامتني مي‌زند. يعني پاي تئاتر فاجعه را به تراژدي نهفته در اين داستان باز مي‌كند. چيزي كه هم منجر به پاياني تكان‌دهنده در اثر مي‌شود و هم عامل انحلال هر نوع منطق عقلي و اخلاق انساني در بزنگاه‌هاي رواني شخصيت مي‌شود. نمايشنامه با يك توفان فلسفي‌ آغاز مي‌شود. فلسفه‌اي كه زمام ذهن خواننده را تا پايان داستان رها نمي‌كند و او را مدام در برابر مفاهيمي قرار مي‌دهد كه بي‌اعتنايي به آنها تمسخر تنهايي است. مفاهيمي همچون توانايي دروغ گفتن كسي كه جانب حقيقت ايستاده است. استيصال در برابر شرمي كه مواجهه با آن انتخابِ ميان عشق و مرگ است. مكاشفه با خويشتن براي درك لحظه‌اي كه عقل بر جنون چيره مي‌شود درحالي‌كه قضاوت ديگران عكس اين موضوع را گواهي مي‌دهند و اين مفاهيم جملگي در قالب ديالوگ‌هايي بيان مي‌شوند كه از همان آغاز متن شبيه فوران آتش‌فشاني لحظه به لحظه خود را بر تن خواننده گداخته مي‌كنند. نگاه مبتني بر زيبايي‌شناسي نويسنده در همان سطرهاي نخستين، خود را به شكل پارادوكس بروز مي‌دهند. اين تضاد معنايي از آنجا شكل مي‌گيرد كه نويسنده چرخه مرگ را از روال طبيعي خود خارج مي‌كند. يعني مرگي كه طبق قاعده بايد پايان هر رابطه‌اي را رقم بزند در اينجا به عنوان آغاز رابطه ظهور مي‌كند، آن هم مرگي عريان‌تر از عرياني تن. غايت تيزبيني باركر آنجاست كه گفت‌وگوهاي ميان جوديث و هولوفرنس در برهنگي شكل مي‌گيرد و اين خود نمادي از صداقتي بي‌رحمانه است كه نويسنده قصد دارد تا درنهايت تعليق، خواننده خود را در چنين موقعيتي به دام اندازد. به عبارتي ديالوگ‌هاي ميان اين سه شخصيت مفاهيمي را در خود پنهان كرده‌اند كه درك آنها مستلزم كاوش خويشتن آدمي در اعماق تاريك زندگي است. آنجا كه جرات روبه‌رو شدن با آنها متفاوت از فهم آنهاست. بايد گفت در غالب آثاري كه ريشه در اسطوره دارند همواره ميان تراژدي و حماسه كشمكشي وجود دارد كه روند داستان بر ساحت آنها گاه پيش و گاه پس مي‌نشيند؛ اما در اين اثر، داستان در فضايي اتفاق مي‌افتد كه تراژدي در مِه‌اي غليظ به تعليقِ حماسه مي‌انجامد. به عبارتي، قدرت تراژدي بر حماسه مي‌چربد. هر چند در پاره‌اي مواقع مجالي براي عرض اندام حماسه نيز ايجاد مي‌شود. شايد شالوده اصلي اين نمايشنامه را بشود در يك جمله‌ كوتاه خلاصه كرد: «در خدمت و خيانت ايدئولوژي». چيزي كه هر سه شخصيت داستان به نحوي خود را بر محور آن مهار مي‌كنند. هولوفرنس در خدمت به ايدئولوژي قدرت، خود را آگاهانه در انحطاط لذت قرار مي‌دهد و همين امر باعث مي‌شود تا همزمان و ناخواسته به آن خيانت كند: «تن دادن به تمنايي كه حاصل اغواست.» از سويي ديگر جوديث نيز در خدمت به ايدئولوژي ايثار، خود را آگاهانه به ورطه‌ عشق مي‌كشاند و همين امر باعث مي‌شود تا او نيز همزمان و ناخواسته به آن خيانت كند: البته از پس همين خيانت‌هاي ناخواسته‌ است كه رگه‌هاي زيبايي‌شناسي اين اثر برجسته مي‌شود. تا جايي كه آن را به يك شاهكار دراماتيك در تاريخ تئاتر فاجعه بدل مي‌كند. اين كتاب بي‌ترديد يك اثر هستي‌شناسانه از خويشتن انساني ماست با همه فضيلت‌ها و فرومايگي‌هاي‌مان. آنجا كه حقيقت دستاويزي براي آغاز يك دروغ مي‌شود. در پايان و در كنار ستايش از ترجمه اين كتاب بايد به اين نكته نيز اشاره كرد كه استفاده بي‌محابا از برخي كلمات بسيار عاميانه براي سطرهايي كه چندان عاميانه نيستند، لغزشي در خوانش ايجاد كرده است كه گاه پاي برخي از اين لغزش‌ها را تا مرز ابتذال هم مي‌كشاند. براي نمونه: صفحه 59 «تقريبن داشتم‌تر مي‌زدم به همه‌چيز». با اين همه اما اين را هم بايد گفت كه انتشار اين كتاب بي‌ترديد يك تحسين ماندگار را براي ناشر آن به ارمغان خواهد آورد، چراكه خواندن آن مخاطب حرفه‌اي  ادبيات را  به وجد خواهد  آورد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون