مكتب موزه
سارا كريمان
قرن هفدهم ميلادي و باز شدن درب موزه آشمولين به عنوان مبدا تاريخ موزهاي به مفهوم ساختارهاي شناختهشده امروزين، تاريخي توافقي ميان اكثريت جامعه پژوهشگران اين حوزه است اما تحولات اجتماعي پس از جنگهاي جهاني اول و دوم و باز تعريف و ظهور افقهاي جديد گستره فلسفه و جامعهشناسي، تفاسير و خوانشهاي جديدي از تمامي مفاهيم حوزه علوم انساني را در پيشگاه بشريت قرار داد. دانشآموختگان رشتههاي هنري و علوم انساني متاثر از مكاتب جديد و چالشآفرين انديشههاي نوظهور در ساختارهاي كلاسيك داراي موقعيت شغلي، يا نفوذ شدند و تعريف و خوانش جديد از تمامي پديدهها تبديل به امري فراگير شد. اساس بخش زيادي از مكاتب جديد بر شالوده نقد قرار گرفت. موزه را ميتوان رسانهاي اجتماعي در نظر گرفت كه سبك و روش ويژه خود را در ارتباط با مخاطب تعريف و توليد ميكند. موزهها از بعد بهرهگيري و تعريف نقش براي رشتههاي مختلف هنري رفتاري سينماگون دارند اما بر خلاف سينما كه يكي از اركان هفتگانه هنر است، در اين طبقهبندي جايي مختص به خود كسب ننمودهاند. در نتيجه فرآيندهاي موزهپردازي نتوانستهاند قالبهايي مبتني بر سبك يا مكتب به صورت فراگير به ثبت برسانند. كاركرد علمي و آموزشي، نقش پذيرفتهشدهاي است كه هر موزه به شيوه مخصوص خود آن را ايفا ميكند در نتيجه مسير حركت كماكان بر پايه رئاليسم استوار است. حتي تعداد زيادي از موزههاي هنر مدرن نيز چيدمان و رفتار كلاسيك دارند و تفاوت آنها فقط در موضوع ارائه است و نه در زبان و شيوه. از دهه شصت ميلادي به اين سو نگرش پستمدرنيسم در جايگاه يكي از پرنفوذترين مكاتب هنري و اجتماعي قد علم كرد. اگرچه تبيين ابعاد مختلف پستمدرنسيم مستلزم مباحث طولاني است اما بر پايه محورهاي اصلي عنوان شده توسط نظريهپردازان صاحبنام علوم اجتماعي ميتوان نهاد موزه را از برخي وجوه اين مكتب مورد بررسي قرار داد. عمومي شدن فرهنگ يا از ميان رفتن تمايز بين فرهنگ و جامعه به اين مفهوم كه نشانههاي فرهنگ عامه و تصاوير موجود در رسانهها بهطور فزاينده بر درك ما از واقعيت و تعريف ما از خود و دنياي اطراف مان تاثير ميگذارند. و اين مساله تحت عنوان سطحي شدن فرهنگ بررسي ميشود. سيطره تصاوير بر روايتها كه از آن تحت عنوان تاكيد سبك بر محتوا نام برده ميشود اگرچه اختصاص به رسانههاي تصويري جديد و اساسا مواجه اجتماعي امروزه با رسانهها باشد اما نبايد از نظر دور داشت كه موزهها نيز به هر حال رسانه محسوب ميشوند و برنامههاي عمومي رايج در موزهها همراه با زمانبندي فشرده و كوتاه در ازدحام جمعيتي به نوعي سطحينگري و مصرف تصويري آثار است. عموما مردم با نگاهي كلي به فضاي موزه و حركت سريع از برابر ويترينها لذت سطحي و مقطعي از آثار هنري و تاريخي ميبرند و به ارزشهاي عميقتري كه ممكن است در آنها وجود داشته باشد، توجه نميكنند. نتيجهاي كه به دنبال رواج اهميت سبك به جاي محتوا در پي دارد از ميان رفتن تمايز ميان فرهنگ بالا و فرهنگ عامه است. امروزه هنر با گسترش نقشي كه در تبليغات ايفا ميكند، براي تشويق مردم به مصرف به كار ميرود و خود به يك كالاي تجاري تبديل شده است. به هم ريختگي زماني و مكاني كه حاصل دسترسي و عمومي شدن رسانهها هستند در تجلي موزهاي خود به شكل روايتهاي متوالي ظهور مييابد. بر اين اساس موزهها را ميتوان كانون التقاط زمان و مكان دانست. هرگونه تلاش براي گريز از اين دايره محدود به فضا و معماري موزه شده و عملي نخواهد بود. از مهمترين تاثيرات موزه در نمايش و تحليل مواد و تاريخ، افول فراروايتها است. ويترين موزه را ميتوان مصداقي بر پايان هر عصر و انديشه دانست گويي ديواري شيشهاي حايل گذر مكاتب است و نگاه بازديدكننده آنسوي ديوار را ميبيند. افول اعتبار و صلاحيت فراروايتها و ادعاهاي مطلق در حوزه جامعه از ويژگيهاي اصلي دوران پستمدرن است. موزهها ها با آرشيو كردن و معرفي سطح به سطح انديشهها و مكاتب كلان در حقيقت پايان دوران آنها را بازنمايي ميكنند. فرهنگ پسامدرن را فرهنگي پاره پاره دانستهاند كه به صورت تصادفي كنار هم قرار ميگيرد و موزه ميتواند تجلي اين چيدمان باشد.