• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۳۰ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4888 -
  • ۱۳۹۹ دوشنبه ۲۵ اسفند

به ماه سپندارمذ روز «ارد»

مهدي افشار

در روز ارد كه روز بيست و پنجم از هر ماه خورشيدي است در ماه اسفند سال 400 هجري فردوسي پيش از آنكه قلم فروگذارد، مي‌نويسد: سرآمد كنون قصه يزدگرد/ به ماه سفندارمد روز ارد/ ز هجرت شده پنج هشتادبار/  به نام جهان‌داور كردگار. 
و حكيم توس اكنون كه‌ اين بلندرويداد را به پايان مي‌برد چه بار اندوهي بر سينه‌اش نشسته، اندوه مرگ يزدگرد، شهرياري كه در آن درياي پرتلاطم و توفاني، سكان درهم شكسته ‌ايران را در دست گرفت به اميد آنكه آن را به ساحل امن و نجات برساند و فردوسي نيك مي‌داند كه ‌اين كشتي در گردابي مهيب فروغلتيده و غرق شده‌، نه به سبب بي‌كفايتي آن شهريار جوان كه به دليل بي‌خردي، خيانت و آزمندي ناجوانمرد بي‌ريشه‌اي كه يزدگرد خود او را به اميري مرو گماشته بود. زبان فردوسي در اين صفحات پاياني پر از اندوه است، ‌پر از خشم و پر از آب چشم. وقتي به ماهوي سوري گزارش مي‌رسد كه يزدگرد در آسيابي پناه گرفته و از آسيابان برسم، خواسته به آيين خويش همان نان و كشكي را بخورد كه او را سزاوار نيست، فرمان مي‌دهد كه بشتابند و سر از تن شهرياري جدا گردانند كه فردوسي اين‌گونه توصيفش مي‌كند:«در آسيا را گشادم به خشم/ چنان دان كه خورشيد ديدم به چشم/ دو نرگس چو نر آهو اندر هراس/ دو ديده چو از شب گذشته سه پاس/ چو خورشيد گشتست زو آسيا/ خورش نان خشك و نشستش گيا/ هر آنكس كه او فر يزدان نديد/  ازين آسيابان ببايد شنيد/ بهاريست گويي در ارديبهشت/ به بالاي او سرو دهقان نكشت» و يزدگرد در آن تاريكي كه سه پاس از شب گذشته است چون آهوي نر نگراني به انتظار برسم است تا واژ بگيرد و پيش از پاسخ گفتن به گرسنگي، دعايي به نجوا بخواند و چون در آسياب گشوده مي‌شود در آن نيمه شبان چهره يزدگرد  خورشيدوار مي‌درخشد. 
ياران ماهوي سوري او را از كشتن يزدگرد بازمي‌دارند و موبدي رادوي نام، خردورز، آينده‌نگر به ماهوي مي‌گويد:«اي بدانديش مرد چرا ديو، چشم خرد تو را كور كرده است، مگر نمي‌داني كه شاهي و پيغمبري دو گوهري هستند در يك انگشتري كه اگر يكي را بشكني روان و خرد را به زير پا افكنده‌اي و نخستين كسي كه از اين خون ريختن آسيب مي‌بيند خود تو خواهي بود سپس فرزندانت كه هر چه به‌ كاري آنان درو خواهند كرد و ميوه‌اي كه از كاشت آن برآيد، سخت تلخ چون كبست است و دير نباشد كه خويش را سرنگون ببيني و ترديد نكن كه دين يزدان از اين خون ريختن تباه مي‌شود و همه ‌ايران تو را نفرين كنند و تا رستخيز زبان‌ها از نفرين خاموشي نگيرد.» رادوي اين اندرزها را به آن نابخرد آزمند با چشماني گريان بگفت و خاموشي گزيد.  بگفت اين و بنشست گريان به درد/ پر از خون دل و مژه پر آب زرد» ديگر پيرامونيان ماهوي نابخرد بسيار گفتند و او را از ريختن خون شهريار ايران بازداشتند اما آن سخنان كمترين بهره‌اي نداشت و سر تهي از انديشه‌اش آرزوي ديهيم كياني داشت و در پاسخ اندرزگويان گفت:«شاه اكنون مي‌داند كه به او خيانت ورزيده‌اند و اگر زنده بماند از جاي جاي ايران سپاهيان و مردمان گرد او آيند و او را نگاه دارند به ‌اين اميد كه مهاجمان را از پاي درآورد و از ايران براند و نخست كسي كه سركوب خواهد شد خود من هستم. پس بايد خون او را ريخت تا خود در امان بمانم.» و با اين انديشه پليد دژخيمان ماهوي جگرگاه او را بشكافتند و جامه از تنش بركنده و او را برهنه در رودباري افكندند و بدين‌گونه چراغي خاموش شد و آتشي فرونشست و روشنايي تيرگي گرفت كه ديگر ايرانيان نتوانند به گردش انجمن شوند به پاسداري ميهن.
و قلم حكيم توس گريان است از مرگ شهريار ايران و نمي‌داند آيا مي‌تواند اين رويدادها را داد بنامد يا بايد كينه از چرخ بلند را به دل گيرد و از سر آزردگي است كه مي‌گويد كه گيتي بر ما مي‌گذرد و هر دم و بازدم ما را مي‌شمرد. آنگاه از روزهاي بدي مي‌گويد كه خود گرفتار آن شده است، از تگرگي كه برسان مرگ فروريخت و اندوه او را دوچندان كرد كه مرگ را بر تگرگ برتري مي‌دهد. «مرا دخل و خرج ار برابر بدي/زمانه مرا چون برادر بدي/ تگرگ آمدي امسال برسان مرگ/  مرا مگر بهتر بدي از تگرگ» و ماهوي سوري كه مي‌پنداشت بر جاي شهريار ايران تكيه زده،گنج‌هاي ايران را ببخشيد و بپاشيد به اميد كسب حمايت اما زمان ماندگاري‌اش كوتاه بود و چراغ دولتش با كشته شدن خود و فرزندانش خاموشي گرفت.  نيك مي‌دانم چه تلخ بوده است براي حكيم توس آن روز ارد در سپندارمذ. اما در دلش كورسويي است كه نويدش مي‌دهد اين نامه باستان، سپهر ايراني را روشني بخشيده است و اگر يك امپراتوري فروريخت، اميد آن هست كه امپراتوري ديگري از دل اين سرزمين سربرآورد و جهاني را تلالويي ديگر بخشد و سرانجام هماني شد كه حكيم توس به آن اميد بسته بود. به ياري همين نامه باستان، ايران زنده ماند و زنده است و زبان همين نامه بعد از حكيم توس، حيات ايراني را توش و تواني تازه بخشيد، نامه‌اي كه تنها يك زبان نيست، يك تاريخ چند هزار ساله را نمايندگي مي‌كند و هستي فرهنگ را بنياد نهاده است. فرهنگي كه از هر سوي دامن گسترده و جاودانگي يافته است كه حكيم توس خود گفته است: «از اين پس نميرم كه من زنده‌ام/ كه تخم سخن را پراكنده‌ام».

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون