بار ديگر شهري كه دوست ميداشتم
محمد ذاكري
چندين سال پيش در دوره دانشجويي، در دانشگاه ما برگزاري برنامهها و فعاليتهاي قومي و محلي خيلي پررونق بود. از برگزاري كنسرت و برپايي نمايشگاه و انتشار مجله تا راهاندازي تشكل و گردهمايي هماستانيها و همزبانها. خلاصه بچههاي هر منطقهاي به اقتضاي عِده و عُده و روابطشان با مسوولان دانشگاه هر كاري از دستشان برميآمد ميكردند تا هم خودي نشان بدهند و هم پرچم منطقه و استان و زادبومشان را بالا نگه دارند. در اين ميان بچههاي تهران با اينكه از اكثريت نسبي و پراكندگي مناسبي در همه رشتهها و دانشكدهها هم برخوردار بودند اما عملا حركتي از اين دست در بينشان ديده نميشد يا شايد بر اين باور بودند كه يا همه تهران را ميشناسند يا تهران اصولا چيزي براي عرضه ندارد. از آنجايي كه آن زمان هنوز موضوع اردوهاي دانشجويي مورد غضب و منع واقع نشده بود، پيشنهاد دادم تورهاي يكروزه يا دوروزه تهرانگردي از طرف كانونهاي فرهنگي دانشگاه برنامهريزي و اجرا شود. اولين واكنش را يكي از رفقاي هنرمند جنوبيمان نشان داد و با پوزخندي گفت: «هه؛ مگه تهران غير از جردن و لوازم آرايش و ... چيز ديگهاي هم داره؟» جاي شكرش باقي بود كه آن زمان هنوز خبري از برجهاي سر به فلك كشيده و مالهاي رنگارنگ و خودروهاي آنچناني در خيابانهاي تهران نبود و گرنه به احتمال زياد آن رفيقمان به سياههاي كه براي ابراز مرحمت در مورد تهران رديف كرد آنها را هم ميافزود. ايده آن تورهاي دانشجويي هيچگاه به سرانجام نرسيد اما چراغي در من برافروخت كه بيش از گذشته دل به زيباييهاي تهران بدهم.
شايد از نگاه هر ناظر بيروني يا حتي بسياري از شهروندان تهراني، تهران چيزي جز آن جبه كريهي نباشد كه سالهاست روي تن اين شهر كشيده شده و بدرنگ و غليظ خودنمايي ميكند: ترافيك، آلودگي هوا، كودكان كار، اعتياد و ديگر آسيبهاي اجتماعي، ساخت و سازهاي بيرويه و غيراصولي و بيتوجه به منظر شهري، غلبه وجه سياسي بر شهرداري و مديريت شهري، گستردگي بدنه بروكراسي در سراسر شهر و شكاف وحشتناك طبقاتي كه براي درك آن كافي است يكبار خيابان وليعصر را از تجريش تا راهآهن با دقت و تامل طي كرد. روي ديگر اين جبه كه خوش منظرتر است، دانشگاههاي قديمي و جديد در نقاط مختلف شهر، پاركهاي كوچك و بزرگ، زيارتگاههاي پراكنده در نقاط مختلف شهر به ويژه مرقد حضرت عبدالعظيم (ع)، جنب و جوش اقتصادي از بازار بزرگ تا بازارها و پاساژهاي كوچكتر عمومي و تخصصي و خيابانهايي است كه از قديم بورس عرضه كالاها و خدمات مختلف بودهاند؛ ميتواند باشد. جبهاي كه اين روزها آنقدر بيرحم شده كه ديگر براي بسياري از فرزندان خود نيز جايي به اندازه يك واحد مسكوني كوچك يا متوسط براي يك زندگي آرام و بيدغدغه ندارد و بسياري از آنها را به حاشيه رانده است. اما آيا تهران فقط همينهاست؟
تهران، مثل بسياري ديگر از شهرهاي ايران و جهان يك شهر زنده است. شهري كه روح دارد، قلب دارد، تاريخ دارد، نظام فرهنگي و اجتماعي دارد، در دو قرن اخير مركز تحولات مهم سياسي و اجتماعي و انساني و علمي بوده و افراد بزرگي را در خود پرورانده و جاي داده است. نوروز تهران، فرصت بسيار مغتنمي است براي آنكه آن جبه، دوهفتهاي كنار رود و قلب و روح اين شهر را بهتر بتوان ديد. بدون ترافيك و طرح ترافيك و آلودگي به كوچه پسكوچههاي باريك و خيابانهاي قديمي آن سر زد و از قدم زدن در كوچهها و بين خانههايي كه گاه بيش از يك قرن عمر دارند، لذت برد. موزهها و به ويژه خانهموزههاي تهران بهترين تجلي اين روح فرهنگي و انساني شهر هستند. خانههايي كه يا نمايانگر سبك زندگي و سلوك چهرههاي برجسته سياسي، علمي و فرهنگي اين ديارند يا نشانگر سنتها و ظرافتهاي معماري شهري و مسكوني تهران. احياي خانههاي قديمي و تبديل آنها به موزه يا كافه يا پاتوق فرهنگي يا كاربريهاي عمومي ديگر، سنت بسيار نيكويي است كه هم در مسير كارآفريني تاريخي و فرهنگي است، هم تاريخ شهر را براي نسل فعلي و نسلهاي آتي حفظ ميكند و هم روح تاريخي و انساني اين شهر خسته را جلا ميدهد. خوشبختانه در سالهاي اخير بسياري از علاقهمندان تهران از مديران و كاركنان مديريت شهري و اعضاي شوراي شهر، فعالان فضاي مجازي و فعالان صنعت گردشگري با برپايي تورهاي رايگان و غيررايگان تهرانگردي و معرفي جاذبههاي تاريخي- فرهنگي تهران و نيز جلوگيري از تخريب اين خانهها به روشهاي گوناگون در احياي اين سنت كوشيدهاند.
آنچه بزرگاني چون علي حاتمي و مرتضي احمدي و جعفر شهري و... عمر خود را صرف جمعآوري و روايتگري آن كردهاند، بيشك آن جبه كريه نيست. شهري زنده است با مردماني پرشور از گذشته تا به حال. وقتي در ايام نوروز در كوچهها و محلههاي قديمي تهران قدم ميزنم باز حس ميكنم كه چقدر اين شهر، شهر من و همه ما، زيباست و چقدر آن را دوست دارم. اگر دل به اين زيباييها بسپاريم درخواهيم يافت كه تهران را بايد از حقيقت گمشده و زيبايي نهفتهاش قضاوت كنيم نه پوستين بيرحم و نازيبايش.