• ۱۴۰۳ شنبه ۲۲ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4899 -
  • ۱۴۰۰ يکشنبه ۲۲ فروردين

گذري بر كتاب «سوسن تسليمي...»

زني كه زئوس را به لحظه اكنون احضار كرد

يك اتفاق غريبي هم مي‌افتد براي خواننده، آخرهاي گفت‌وگو با محمد عبدي يك خاطره‌اي تعريف مي‌كند خانم تسليمي از زماني كه مهاجرت كرده و سختي‌هاي زيادي هم كشيده تا دوباره راهي به تئاتر باز مي‌كند و مي‌گويد: در نمايش مده‌آ، زئوس خداي خدايان را به فارسي به كمك مي‌طلبم، مي‌خواستم غريبه بودن مده‌آ را نشان بدهم. در شب اول اجرا هوا صاف و روشن بود اما يك‌مرتبه در اين صحنه توفان شد و باران شديدي گرفت. ما كه در چادر بازي مي‌كرديم، مي‌توانستيم صدايش را بشنويم. منتقدي كه در آنجا حضور داشت نوشت بازي سوسن تسليمي آن‌قدر با مده‌آ يكي شده بود كه وقتي او زئوس را به زباني ناشناس به كمك طلبيد و هوا ناگهان متغير شد براي من اين توهم ايجاد شد كه شايد واقعا زئوسي وجود دارد و صداي او را شنيده! به اينجا كه رسيده و از غريبي كه گفته كتاب حس و حال غريبي گرفته است. همه را عادي تعريف كرده اما اين خاطرات مهاجرت را با جزييات و با احساسات گفته است. خواننده سخت منقلب مي‌شود. از اين مدل خاطرات دركتاب زياد است پر از تجربه و البته پر از حسرت همان‌ جا كه مده‌آ از روي غريبي به زبان فارسي زئوس را به كمك مي‌طلبد. خواننده كه با اين كتاب انگار با سوسن بزرگ شده، درك مي‌كند غريبي‌اش را... مي‌فهمد... بغض مي‌كند. ويژگي كتاب اين است خواننده را آرام‌آرام به اكنون برساند. اتفاقا از جزييات پرهياهو دوري مي‌جويد و آنچه براي عبدي اهميت دارد، رشد خواننده هم‌پاي سوسن است و سوسن، سوسن تسليمي... يك زن در دهه 40 به راحتي نمي‌توانست بازيگر شود البته در آن دوران زنان اصلا به راحتي نمي‌توانستند كاره‌اي شوند. ايران به‌شدت درگير يك جامعه مردسالار بود(و هست!) و جاي زن در خانه... اما بازيگر شدن از يك كاره‌اي ديگر شدن براي زنان سخت‌تر بود مثلا مشكل بود اگر مي‌خواستي خلبان شوي اما خلبان شدن نگاه مثبت جامعه را با خود همراه داشت حالا بازيگر تئاتر يا سينما فرقي نداشت نگاه مردم به اين شغل و زناني كه در اين صنعت بودند به‌ شدت منفي بود. بعد از گذشت 5 دهه هنوز هم انشعاباتش مانده. اگر مي‌گفتند فلان خانم بازيگر است يك زن با پوشش نامناسب در ذهنت مي‌آمد كه عشوه‌هاي(راحت بگويم) شتري در ذهن نقش مي‌بست. هم سينما مردانه بود و هم داستان‌ها مردانه، شخصيت‌هاي مردانه و نگاه مردانه. در اين ميان زن تنها مي‌توانست همان موجود زيباي عشوه‌گري باشد كه قرار است ميان اين مردانگي‌ها تلاش كند شايد دل يكي را ببرد، حالا چه دل بيننده چه دل مردان توي داستان و غالبا هدف بودنش چيزي بيش از اين نبود. بازيگران زن در فيلمفارسي‌ها نمونه كاملي از يك ظرف ساخته شده به دست مردان بودند. فيلمفارسي‌ها - ناخواسته يا خواسته- در راه حقيركردن زنان قدم برداشتند و اگر زني انتخاب مي‌كرد بازيگر شود بايد تمام نگاه‌هاي منفي را به جان مي‌خريد و راهي طولاني پيش رو داشت براي اينكه نشان دهد به عنوان يك زن در اين حرفه جدا از آن ظرف تحميلي يك وزنه است. 
كتاب سوسن تسليمي... را كه مي‌خواني خانم تسليمي يك جايي از دوران مدرسه‌اش مي‌گويد: در مدرسه بود كه متوجه شدم نمايش بازي كردن از نگاه خيلي‌ها حرفه پست و بي‌حرمتي است بازيگر رقاص است و كلمه رقص فحش محسوب مي‌شود. اما يك انسان كه مي‌خواهد با خواستش مي‌تواند نگا‌ه‌ها را تغيير دهد و مي‌تواندكليشه‌ها را عوض كند. سوسن تسليمي هم همين كار را كرد- در تئاتر و در سينما- نقش زناني را بازي كرد كه به واقعيت وجودي زنان جامعه نزديك‌ترند. تجربه‌هايش را هم در اين راه گفته است؛ هر چه از كار با آربي آوانسيان و كار دركارگاه نمايش ياد گرفته يا در سينما با بهرام بيضايي يا در سوئد ميان مردم غريب دركتاب محمد عبدي آمده است. يك كتابي است كه هم زن باشي از خواندنش احساس غرور مي‌كني هم شاگرد سينما باشي مثل بودن در روزي روزگاري در تئاتر و سينماي ايران، حرف مفصل براي گفتن دارد. چگونگي تمريناتش را در آن دوران با خواننده در ميان گذاشته است اگر بازيگر تئاتر يا سينما باشي حسابي به وجد مي‌آيي مي‌تواني مثل يك شاگرد چيزي ياد بگيري از اين كتاب. از باشو غريبه كوچك هم زياد مي‌گويد.  خاطرات فيلم‌هايي كه از بهرام بيضايي ديديم اما از پشت صحنه‌اش خبر نداريم. باشو برايت زنده مي‌شود، دوست داشتني‌تر مي‌شود، دلت مي‌خواهد بنشيني دوباره فيلم را ببيني با شخصيت‌هايي كه حالا بيشتر شناخته‌اي. زنده مي‌كند خيلي چيزها را حتي اگر به سن و سالت قد ندهد، كنجكاوت مي‌كند. سوسن تسليمي سختي‌ها را به جان خريد و يك وزنه شد، پيش‌برنده شد. حيف‌ كه چنين استادي رفت و چقدر ناب است لحظه ديدار با سوسن در صفحات يك كتاب ناب و مي‌رسي به بغضي كه عبدي برايت فراهم مي‌كند از «نشدن»ها. «نشدن»ها توي كتاب گريبانت را مي‌گيرد و تو را به خود مي‌آورد: هنوز فكر مي‌كنم خيلي از كار‌ها را نكرده‌ام. 4 سال اولم در سوئد فقط صرف يادگيري يك زبان جديد شد آن هم در 36 سالگي دركشور تازه‌اي كه چه مي‌داند كه هستي و چه كرده‌اي يك غريبه بودي بدون هيچ شناسنامه‌اي براي همين خيلي حيف شد... خيلي كارها را دلم مي‌خواست بكنم و نشد ...  خب نشد ديگر!

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون