• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4938 -
  • ۱۴۰۰ پنج شنبه ۶ خرداد

آرمان، تلف‌شده‌اي كه فرشته نجات شد

هيچ چيز مثل معجزه تازه نيست!

اميد مافي

 

۱ـ چه كسي گفته تكليف سرنوشت پيش از حضور در كره خاكي روشن مي‌شود؟ دنيس ديدروي معروف با چه مستنداتي قضاوقدر را در نيمه‌شب‌هاي پاريس به رشته تحرير درآورده؟ آنها كه دوشنبه شب پاي قاب رنگي به تماشاي بازي آبي‌ها در برابر برزيلي‌هاي كنار اروند نشستند پس از آخرين سوت قاضي يقين پيدا كردند كه گاهي با آهي تقدير توپچي‌ها در دقيقه نود و پنج با فرار و شليكي رعدآسا رقم مي‌خورد. آن‌گونه كه آرمانِ محزون و تحقيرشده عمل كرد و فاصله دوزخ تا مينوي جاويد را به قدر يك استارت انفجاري پيمود.
۲ـ شهريور ۹۹ كه آرمان رمضاني با قلاب مديران قرمز صيد شد و از سايپا به پرسپوليس آمد بسياري تصور مي‌كردند يحيي در تكاپوي يك جام ديگر به ساق‌هاي پسر ۲۸ ساله اهل ماسال دل بسته است. او با قراردادي قابل اعتنا به ارتش سرخ پيوست اما در نيم‌فصل حضور خود نه تنها قاتق نان نشد بلكه به قول يكي از ساكنان نيمكت سرخ بلاي جان هم شد. مهاجمي كه راه دروازه‌ها را از ياد برده بود و زير فشار وحشتناك كادر فني به سرعت برق و باد در جاده استحاله قرار گرفته بود، ناگزير در نيم‌فصل كنار گذاشته شد تا حتي مجالي براي درآغوش كشيدن پيراهن خيسي كه بر تن كرده بود نداشته باشد. آرمان رمضاني از پرسپوليس رفت. اين خبر نه بولد شد و نه در معرض قضاوت تئوريسين‌هاي بهانه‌گير قرار گرفت.
۳ـ در حالي كه برخي فوتبال او را تمام‌شده تصور مي‌كردند و مجريان جعبه جادو از هر فرصتي براي نبش قبر يك جسم مضمحل استفاده مي‌بردند فرهاد مجيدي در اقدامي عجيب جامه آبي را بر تن آرمان رمضاني كرد. يك انتقال صامت از قشون سرخ به قشون لاجورد كه نه سبب‌ساز انفجار بمبي شد و نه حتي صداي ترقه‌اي را به گوش‌ها رساند. مهاجمي كه نيم‌فصل روي تيغ قدم زده بود حالا مي‌خواست در جبهه رقيب سنتي اعاده حيثيت كند.
۴ـ بهار با چشم‌هاي خيس در ايوان آمال آرمان نشسته بود و گذر زمان نيز ياري‌اش نكرده بود. در اتمسفري سراسر خاكستري مرد مغموم به اين مي‌انديشيد كه كمي شانس مي‌تواند خواب‌هاي كالش را تعبير كند و به دلسردي عذاب‌آورش پايان دهد. او انگار منتظر يك معجزه بود تا از قامت يك تلف شده به جلد يك نجات‌دهنده هجرت كند. تا خودش در خلوت پررمز و رازش به فكر ميخ آخر تابوت روياهايش نباشد.
۵ـ گاهي در اوج عجز و استيصال چيزي شبيه معجزه رخ مي‌دهد تا پس از ماه‌ها يك جرعه آب خوش از گلوي مردي بريده از زندگي پايين رود و او در كسري از ثانيه انبارهاي باروت را منفجر كند و با باز كردن گره‌هاي كور ناگهان فرشته نجات يك تيم و يك نيمكت لقب بگيرد. معجزه براي آرمان در شب داغ آبادان رخ داد و او كنار نخل‌ها فرار كرد، مدافعان حريف را جا گذاشت و پيش از لمس توپ توسط سنگربان با ضربه‌اي استثنايي تور نفت را لرزاند تا به پاسخ يك معماي حل‌نشدني بدل گردد و ميليون‌ها دوآتشه را پاي ‌گيرنده‌ها به آسمان بفرستد. كمي آن سوتر اين فرهاد مجيدي بود كه به تعويض طلايي‌اش مي‌باليد و از اينكه توفان به دست آرمان رمضاني برپا شده در پوست خويش نمي‌گنجيد و دنبال پوست اضافي مي‌گشت.
۶ـ بي‌شك يك نفر آن بالا هوايش را داشته كه فاصله فرش تا عرش را در كمترين زمان پيمود. بي‌ترديد خودش آنقدر انگيزه داشته كه فقط چند ثانيه مانده به پايان بازي كبريت را كشيد و چاه‌هاي نفت را شعله‌ور كرد. هر چه بود پايكوبي پسران آبي حول بال‌گشايي آرمان در شب پرستاره سبب شد فرهاد در هواپيماي آبادان ـ تهران سر بر بالش آرامش بگذارد و يك دل سير بخوابد.
۷ـ از قوي سپيد بندر تا آبي پايتخت راه زيادي بود. جاده‌اي سنگلاخي كه مي‌توانست منتج به ويراني مردي شود كه دل به دريا زده بود و از زخم‌هاي روزگار هراسي نداشت انگار. فرزند كوه‌هاي تالش آن شب در آبادان وقتي از فرط شادي گريست و از مرزهاي نابودي به سوي رستگاري رجعت كرد ياد كلبه چوبي پدري‌اش در ماسال افتاد. او بالاخره طلسم را شكست و به بدبياري‌هايش پايان داد تا كامبك رويايي خود را به نظاره بنشيند. اينجا اما ايستگاه آخر نيست و با يك گل بهار نخواهد شد. آرمانِ فرهاد بايد بازهم پاگشايي كند و پرچم‌ها را به رقص درآورد تا تقاص خود را از اين فوتبال بي‌ترحم بگيرد. همين و تمام.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون