• ۱۴۰۳ جمعه ۳۱ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4948 -
  • ۱۴۰۰ پنج شنبه ۲۰ خرداد

«دورهمي فرندز» بعد از ۱۷ سال...

اشك‌ها و لبخندها

صدف  فاطمي

همه چيز از آن كافه دوست‌داشتني در سنترال پرك شروع شد؛ جايي كه انگار مغناطيس رفاقت و دوستي در آن جنس ديگري داشت. انگار رسم نانوشته‌شان بود، جمع شدن در آن كافه و گپ زدن درباره هر چيزي كه خاصيت يك روزمرگي ساده است. شايد هم رابطه ريچل و راس بود كه آدم را مي‌كشاند به اپيزودهاي بعدي و هر بار جاي بيشتري در دلمان باز مي‌كرد. خيلي‌ها هم حس‌شان گره خورده بود به جويي كه با همه شيطنت‌هايش، عاطفي بود و در تمام بزنگاه‌هاي حساس اشكش سرازير مي‌شد. با آن ‌عشق و در عين حال تعصب مضحكي كه روي ‌غذاهايش داشت، با آن تكيه‌كلام افسانه‌اي «How You Doin?»  شايد هم حكايت  چندلر بود كه از هر چيزي طنزي مي‌ساخت و بعد قصه‌اش گره خورد به مونيكا و بچه‌دار شدن و مسير تازه‌اي كه پذيرش آن براي فيبي و راس و ريچل و جويي خيلي سخت بود؛ آن سكانس بغض‌آلود سيزن آخر و اشك‌هايي كه هركدام به خودمان كه آمديم، ديديم سرازير شده. براي خيلي‌ها فرندز فقط يك سريال نبود. يك زندگي بود. يك سبك، يك استايل؛ قصه‌اي كه در دلش فرو رفتند و با شخصيت‌هايش در طول سال‌ها قد كشيدند. حالا بعد از ۱۷سال، اهالي فرندز دور هم جمع شدند. در قالب يك برنامه يك ساعت و 40 دقيقه‌اي به نام «دورهمي فرندز». با حضور مهمان‌هاي ويژه و برنامه‌هاي ويژه‌تر. بازيگرهاي اصلي يكي‌يكي وارد شدند. رد گذر عمر روي چهر‌ه‌شان بدجوري ته دل آدم را مي‌لرزاند. هر كدام كه مي‌آمدند، بار ۱۰سال خاطره روي سرشان و سرمان آوار مي‌شد. از همان لحظه اول خاطرات‌شان را صف كردند. يادش ‌به‌ خيرهايي كه حتي دكورها هم فريادش مي‌زدند. ديالوگ‌هايي كه ردوبدل شده بود و حالا داشت يك بار ديگر مرور مي‌شد. جويي همه‌ چيز خوب به خاطرش مانده بود. هر جا كسي چيزي را جا مي‌انداخت،كاملش مي‌كرد. با اينكه آدم گمان مي‌كرد سر به هواتر از اين حرف‌ها باشد اما تمام لحظه‌هاي آن قصه دوست‌داشتني در تاروپود ذهنش جا  خوش كرده بود و حالا داشت دوباره به زبان‌شان مي‌آورد. 
جنيفر آنيستون(ريچل) و كورتني كاكس(مونيكا) كه در تمام اين سال‌ها با هم رفاقت كرده بودند به نظر روي فرم مي‌آمدند. به جز چوب خط عمر كه اگرچه تلاش كرده بودند با ترفندهاي زيبايي پنهانش كنند اما به هرحال اثرش پيدا بود. ديويد شوييمر همان راس سابق بود با اين تفاوت كه انگار چهره‌اش را با «فيس‌اپ» تغيير داده بودند. ليزا كدور (فيبي) همانقدر بلند و هيجان‌انگيز مي‌خنديد و شايد به اندازه جنيفر وكورتني درگير ظواهر نشده بود و اصراري نداشت كه خط و چين‌هاي سنش را بپوشاند. ماتيو پري اما آن چندلر سابق نبود. نبردش با مواد مخدر و مشروب بدجوري روي چهره‌اش تاثير گذاشته بود و حتي به لحاظ رفتاري هم آن آدم شوخ‌طبعي كه مي‌شناختيم، نبود. مت لبلانك (جويي) چاق شده بود با موهاي سفيد. روحيه‌اش اما به نظر خوب مي‌آمد؛ مثل حافظه‌اش. سر به سر رفقا مي‌گذاشت و به جذابيت دورهمي اضافه مي‌كرد. به جز 6 بازيگر اصلي، اين دورهمي مهمان‌هاي ويژه ديگري هم داشت. ديويد بكهام آمده بود و ليدي گاگا. جاستين بيبر بود و كيت هرينگتون. هر طرف برنامه پُر بود از سورپرايزهايي كه حتي بازيگرهاي اصلي هم از آن خبر نداشتند. جنيفر و ديويد اعتراف كردند كه خارج از فضاي ريچل و راس در دنياي واقعي به هم حس داشتند. آن 4 نفر ديگر هم اعتراف كردند كه به حس‌شان پي برده بودند اما چيزي نگفتند مبادا خط و خشي روي رفاقت‌شان بيفتد. سكانس دراماتيك خداحافظي ريچل و رفتنش به پاريس؛ جايي كه راس از فرودگاه به خانه برمي‌گردد و روي پيام‌‌‌گير تلفن صداي ريچل را مي‌شنود كه ميان ابراز احساساتش تصميم مي‌گيرد از هواپيما پياده شود. ديالوگ ماندگار راس كه مي‌پرسد «از هواپيما پياده شد؟» و صداي پُرمهر ريچل كه در را باز مي‌كند و مي‌گويد:«از هواپيما پياده شدم.» اينجا كارگردان كات مي‌دهد اما راس و ريچل ادامه مي‌دهند و اين نقطه عطفي مي‌شود كه حالا بعد از ۱۷سال در برابر چشم‌هاي حيرت‌زده مخاطب‌ها  عريان شده… انگار به راز عميقي از دوستان قديمي‌شان پي برده‌اند. راز مگويي كه شايد همه از ته دل منتظر شنيدنش بودند و حالا با ديدنش يك نفس راحت كشيدند. 
«دورهمي فرندز» از همان لحظه‌اي كه اچ‌بي‌او تيزرش را منتشر كرد، در توييتر ترند شد. «اچ‌بي‌او مكس» تاكيد كرد:« اين ويژه برنامه، يك قسمت جديد از سريال نيست و بازيگران به جاي خود و نه كاراكترهاي دوست‌داشتني‌شان در اين برنامه ظاهر مي‌شوند.» با اين حال بعضي سكانس‌ها دوباره ضبط شده بودند.  مثل آن سكانس طلايي مسابقه كه دخترها آپارتمان‌شان را به پسرها باختند. آدم‌ها همان بودند. همانقدر صميمي. با همان بازي‌هاي روان و خودماني. آدم پرت مي‌شد به آن سال‌هاي دور. به آن روزهايي كه اين سكانس را براي اولين ‌بار ديده بوديم و از معجزه ريتم و داستانش مو به تن‌مان سيخ شده بود. چطور اينقدر اعجاب‌انگيز همه ‌چيز كنار هم چيده شده بود؟ چطور تمام اين شخصيت‌ها درست‌تريني كه بايد مي‌بودند، بودند. چطور داستانش اينقدر نمود عيني و واقعي در زندگي‌مان داشت؟ چطور هر كدام‌‌مان با شخصيت‌هاي اين سريال همذات‌پنداري كرده بوديم؟ چطور تمام اين سال‌ها، هر بار هر جايي پيتزا ديديم يا سيب‌زميني سرخ‌كرده، ياد  جويي افتاديم؟  چطور با هر ماده شوينده‌اي يك ‌بار مونيكاي درون‌مان بيدار شد؟ چطور هر بار صفحه‌اي از مد و لباس در ذهن‌مان ورق خورد يك دور ريچل را مرور كرديم؟ چطور هر جايي حرف از علم يا ديرينه‌شناسي شد،تصوير راس جلوي چشم‌مان رژه رفت. هرگربه‌اي كه ديديم، ياد فيبي و «سْمِلي كت» افتاديم. اينها همه اما براي كساني معنا دارند كه فرندز را فقط تماشا نكرده‌اند بلكه با لحظه لحظه‌اش زندگي كرده‌اند. براي آنهايي كه وقتي اپيزود آخر سيزن پخش مي‌شد، انگار از يك رابطه ۱۰ساله خداحافظي مي‌كردند. «دورهمي فرندز» يك نوستالژي بود پُر از اشك‌ها و لبخندها براي فرندزبازها! 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون