• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4949 -
  • ۱۴۰۰ شنبه ۲۲ خرداد

«قهرمان» جنگ

مرتضي ميرحسيني

اعدامي‌ها 8 نفر بودند، همگي ژنرال‌هاي سرشناس ارتش. به جرم خيانت به خلق و انقلاب محاكمه شدند. البته محاكمه كه نه، در دادگاهي با حكم از پيش تعيين‌شده نشستند و به جرمي كه مرتكب نشده بودند اعتراف كردند، سال 1937 در چنين روزي. فرداي آن روز همه با هم اعدام شدند. مي‌گويند دستورش را خود استالين داده بود. بعيد هم نبود كه چنين كرده باشد. اين 8 نفر نه اولين دسته از اعدامي‌ها بودند و نه آخرين‌شان كه ديكتاتور هيچ فرد مستقلي را، حتي اگر - و به‌ويژه اينكه - ژنرال رده‌بالاي ارتش باشد تحمل نمي‌كرد. آنها كمتر يا بيشتر از دخالت‌هاي سليقه‌اي و عجيب استالين در مسائل نظامي- كه واقعا هيچ سررشته‌اي در آن نداشت- ناراحت بودند و گاهي اين نارضايتي را در محافل خصوصي و جمع‌هاي كوچك به زبان مي‌آوردند. اما اتهام خيانت به آنان نمي‌چسبيد و حتي به نافرماني و تمرد از وظيفه هم فكر نمي‌كردند. البته براي استالين و دارودسته‌اش تفاوتي نداشت. يا دستوراتش را بي‌چون و چرا مي‌پذيرفتند و با صداي بلند تاييدش مي‌كردند (و آن را بهترين تصميم ممكن مي‌خواندند) يا به صف غيرخودي‌ها رانده مي‌شدند و بدگماني جاسوسان و خبرچينان حزب را به جان مي‌خريدند و تاوان آن را- كه معمولا بسيار سنگين هم بود-  مي‌پرداختند. كسي اصلا جرات اعتراض به احكام ظالمانه را نداشت، چون سرنوشت آنهايي كه معترض مي‌شدند معلوم بود. نه تنها اعتراض نمي‌كردند كه حتي مجبور بودند براي احكام صادر شده كف بزنند و اعدامي‌ها را هو كنند. به قول آلكساندر سولژنيتسين «تو مجبور نبودي هر روز دروغ بگويي، مي‌فهمي؟ شماها را گرفتند، ولي ما را مثل گله به همايش‌ها بردند تا نقاب از چهره شماها ‌برداريم. آنها آدم‌هايي مثل شما را اعدام كردند، ولي ما را مجبور كردند سرپا بايستيم و موقع خواندن حكم كف بزنيم... وقتي كف مي‌زديم مجبور بوديم دست‌هاي‌مان را بالا بگيريم تا همه آن را ببينند.» به قول فرانك ديكوتر (در كتاب آداب ديكتاتوري) از آنجا كه اشتياق ناكافي در حمايت از خط حزب را مي‌شد «عدم وفاداري» تعبير كرد، پليس مخفي حتي با كساني كه ساكت مي‌ماندند نيز برخورد مي‌كرد. «استالين هيچ دوستي نداشت، همه زيردستش بودند؛ هيچ متحدي نداشت، همه چاپلوس بودند. در نتيجه، تمام تصميمات را به تنهايي مي‌گرفت.» با همين رويه هم بود كه ارتش شوروي را با حذف بهترين فرماندهانش ضعيف كرد، آنقدر ضعيف كه وقتي آلماني‌ها حمله كردند هيچ مقاومت جدي و منسجمي مانع‌شان نشد. البته وسعت سرزمين روسيه، سرماي زمستان، همكاري سران متفقين با استالين و تداركاتي كه از خاك ايران به شوروي مي‌رفت به داد ديكتاتور رسيدند و ماجرا در نهايت به شكست آلمان متجاوز انجاميد (هرچند تا زمان تغيير موازنه، بيشتر از 2 ميليون سرباز شوروي كشته شده و حدود 2 برابر اين عدد هم به اسارت افتاده بودند) . استالين حتي گزارش‌هاي دستگاه‌هاي اطلاعاتي خودش را هم جدي نمي‌گرفت، چون تحليلش اين بود كه نيروهاي آلمان در فرانسه زمين‌گير مي‌شوند. نظر كارشناسان نظامي برايش اهميتي نداشت، چون خودش را از همه كارشناس‌تر مي‌ديد. شوخي زشت تاريخ اينكه تجاوز آلمان به مرزهاي شوروي و حوادث پس از آن، درنهايت وجهه و اعتبار استالين را بالاتر برد؛ «شايد قابل درك باشد كه بعضي از مردم، از سر نياز به اعتقاد به كسي، به استالين چشم اميد داشتند. دستگاه پروپاگاندا عامدانه استالين و سرزمين مادري را درهم ادغام و يكي كرد. او رهبر جنگي مشروع بود، فرمانده ارشد ارتش سرخ كه نه تنها سرزمين مادري را آزاد مي‌كرد، بلكه انتقام هم مي‌گرفت.» به اين ترتيب كسي كه كشورش را براي جنگ آماده نكرده و حتي با تصميماتش - كه پاكسازي 30 هزار افسر آموزش‌ديده يكي از آنها بود - آن را ضعيف‌تر هم كرده بود، به قهرمان جنگ تبديل شد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون