• ۱۴۰۳ جمعه ۱۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4975 -
  • ۱۴۰۰ دوشنبه ۲۱ تير

تدبير و نمايش

ميلاد نوري

ما انسان‌ها گوشتي و پوستي كجاييم؟ ما در جهانيم. در ميانِ طبيعت، در زمان و مكانيم. ما پيوندي واقعي به جهان داريم. ما در طبيعت حضور داريم و از طريق آن هستيم، همچنين توسطِ طبيعت تهديد مي‌شويم. تمام نيازهاي ما به مدد طبيعت برآورده مي‌شود و تمام چيزهايي هم كه جان ما را تهديد مي‌كنند طبيعي است. پس ما طبيعت را دوست داريم و از آن بيمناك مي‌شويم. اين شوق و ترس است كه ما را مي‌سازد، مايي را كه مي‌انديشيم و با انديشه خود جهان را و طبيعت را تغيير مي‌دهيم. زندگي پيوندي است ميان‌آگاهي و آزادي انسان با جهاني كه او را  دربر گرفته است. جهاني كه امكانِ حيات را براي انسان فراهم آورده است و خود موضوع شوق و ترس اين انسان است و از سويي انسان است كه با انديشه و تدبيرِ خود جهان را به سوي آرزوها و اميدهاي خود رهنمون مي‌كند. در اين ميان، «تدبيرِ» گشودن عقلاني طريقي است كه از معبرِ آن خواهش‌هاي انساني برآورده شود و كمالات مطلوب او محقق گردد. 
انسان‌ها همچنين كنارِ يكديگر زندگي مي‌كنند، چه بسا از ترس طبيعتي كه ايشان را احاطه كرده است؛ شايد هم بالطبع چنين‌اند كه همزيستي كنند و در كنار يكديگر باشند. امر اجتماعي چه زاده ضرورت ناشي از نياز باشد و چه برآمده از سرشتِ اجتماعي بشر، فرد را دربر گرفته و از طريقِ زبان به او امكان انديشه‌ورزي داده است. انسان‌ها در كنارِ يكديگر زبان‌مند مي‌شوند و «زبان خصوصي» وجود ندارد. زبان، شرطِ آگاهي و خودآگاهي است و تنها در جامعه و در كنار انسان‌هاي ديگر ميسر است. اما انسان‌ها نيز همان‌قدر كه امكانِ برآوردنِ خواست‌ها و تمناهاي فرد را فراهم مي‌آورند، تهديدي براي او و تهديدي براي آگاهي و آزادي‌اش هستند. جامعه نيز موضوع شوق و ترس است، زيرا همان‌قدر كه مي‌بخشد، تهديد هم مي‌كند؛ همان‌قدر كه شرايطي براي زيستن فراهم مي‌آورد، آدمي را به ستوه نيز مي‌آورد. 
انسان‌ها به جهت تنانگي، با يكديگر دچار تخاصم و تقابل مي‌شوند، اما رشته نامرئي زبان‌مندي و آگاهي ايشان را به يكديگر پيوند مي‌دهد. ايشان براي تدبيرِ تعارض‌ها و تخاصم‌هاي‌شان به انديشه‌اي روي مي‌آورند كه ميانِ ايشان مشترك است و از اين طريق قانون را برقرار مي‌سازند تا تقابل‌ها و تخاصم‌هاي‌شان را مرتفع سازد؛ زيرا ايشان مجاب به همزيستي‌اند. 
به‌ اين ترتيب، انساني كه از طريق اجتماع زبان‌مند و انديشه‌ورز گشته است، از طريق انديشه و زبان «سياست» را بنيان مي‌گذارد. سياست چيزي جز فراهم آوردن اصول و لوازم همزيستي نيست، پس سياست به واقعيت ربط دارد. به جهان انسان مربوط است و پيوند مستقيم با جانِ او دارد. اساسا سياست چيزي جز تدبير نيست و تدبير تنها در موقعيتِ عيني و واقعي ميسر و ممكن است. 
اما سياست تدبيرِ امور است براي تحقق چيزهايي كه مطلوبِ آدميان است؛ صلح، دوستي، عدالت، رفاه، مهرورزي، صيانت از طبيعت، تامين نيازهاي اقتصادي و... اموري‌اند كه وقوع‌شان در جهان آدمي را خشنود ساخته و شادماني او را فراهم مي‌آورد. اما اين مفاهيم اگرچه دلكش و طرب‌انگيزند، خود حجابي بر ديدگان آدمي‌اند تا فراموش كند كه در كجاست و چه مي‌خواهد. سياست، تدبيرِ جهان است براي تحقق اين ايده‌هاي دلكش و دلفريب، اما دريغ كه گاه آدمي چنان غرق در زيبايي عقلاني اين مفاهيم مي‌شود كه فراموش مي‌كند در جهانِ عيني، در واقعيتِ، طبيعت و اجتماع چه مي‌گذرد. به اين ترتيب، آرمان‌ها جاي واقعيت‌ها را مي‌گيرند و سياست به صيانت از آرمان‌ها بدل مي‌شود، اما چگونه مي‌توان از آرمان‌ها صيانت كرد؟ با «نمايش»، پس «نمايش» جاي «تدبير» را مي‌گيرد. 
واقعيتِ فقر با آرمان غنا فراموش نمي‌شود؛ واقعيت ظلم با شعار عدالت فراموش نمي‌شود؛ واقعيت تخريبِ طبيعت با تبليغات طبيعت‌دوستانه از ميان نمي‌رود؛ واقعيت فساد و رانت با شعار مبارزه عليه فساد حل نمي‌شود و اين همه «نمايش» است. نمايش، الگوي نامباركي از سياست‌ورزي است كه انسان را مي‌فريبد. افراد و اجتماع براي زيستن به آگاهي و آزادي نيازمندند تا امور را تدبير كنند، تمشيت امور برمبناي آگاهي و آزادي تدبير نام مي‌گيرد، اما نمايش مانع از تحقق آگاهي و آزادي است. وظيفه نمايش نهان ساختن و انكارِ واقعيت است تا از اين طريق بي‌تدبيري نمايش‌دهندگان توجيه شود. واقعيت تدبير نشده، تهديدي مستقيم براي حيات انساني است. آن‌گاه كه نمايش جاي تدبير را مي‌گيرد و سياست از فراهم آوردن ملزومات همزيستي به نمايش همزيستي بدل مي‌شود، جانِ آگاه آدمي در معرض تهديد قرار مي‌گيرد. اينجاست كه جهان ملال‌آور و زندگي خسته‌كننده مي‌شود. ملال و خستگي زاده نمايش‌هايي است كه از واقعيت عيني تهي گشته‌اند. 
انسان‌ها پرواي هم را دارند، همان‌قدر به يكديگر بازبسته‌اند كه از جانب هم تهديد مي‌شوند. نسبت انسان با طبيعت نيز چنين است. ايشان ناگزير از حاكميت سياسي‌اند تا پاسدارِ آگاهي و آزادي افراد در ميان جمع باشد و جمع را براي افراد تدبير كند. بنابراين بُنيانِ حاكميت سياسي، تدبيرِ امر انساني در پيوندهاي دوسويه فرد و جمع است. حاكميت ذاتا فرع بر آگاهي، آزادي و اخلاق است تا همزيستي را در فقدانِ وجدان‌هاي فردي از طريق قانون تدبير كند. حاكميت رويه‌اي است كه بر اجراي قواعد همزيستي نظارت مي‌كند و حاكميت بايد رابطه‌اي مستقيم با واقعيت داشته باشد. اما قدرتِ سياسي به جهت بهره‌مندي از قواعد صلاحيت‌بخش، خود را از واقعيت عيني جدا كرده و شمايل آرماني از خود  به نمايش مي‌گذارد. غالبا چنين نمايشي از طريق مفاهيم اخلاقي دلكش و آرماني كه مصداقي در جامعه و جهان ندارند رقم مي‌خورد. هدف از چنين نمايشي چشم‌بندي است تا آدمي با غفلت از واقعيت‌هاي عيني، فراموش كند كه رويه‌هاي موجود زندگاني و آگاهي‌اش را تهديد مي‌كنند. 
مدرس و پژوهشگر فلسفه

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون