• ۱۴۰۳ جمعه ۱۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4980 -
  • ۱۴۰۰ يکشنبه ۲۷ تير

پيشنهاد خوانشِ نمايشنامه «ناگهان...» نوشته عباس نعلبنديان با دستگاه نظري دريدا

تمام مفاهيم درونِ ابر مرگ شناورند

سهند الوفي

اواخر دهه 1960 و 1970 نقطه عطفي در نقد و نگرش ادبي است. در اين دو دهه پساساختارگرايان و شالوده‌شكنان و در راس آنها دريدا نگرش به زبان به عنوان ابزاري باثبات و قابل‌ اعتماد براي بيان افكار، آرزوها و احساسات كه توسط ساختارگراها و زبان‌شناسان ساخته ‌شده بود را نابود كردند و با نابودي زبان باثبات، باعث شدند كه تمام تفكر پيش از آنها به اين دليل كه مي‌خواستند دركي حقيقي از جهان و متن ارايه دهند سنتي محسوب شوند. به‌واقع مي‌توان گفت هنگامي ‌كه مفهوم زبان از هم گسست، همه ‌چيز از هم پاشيد. ديگر فهميديم كه زبان بيشتر حتي از تصور ما بي‌ثبات و غيرقابل ‌اعتماد است. اين ازهم‌پاشيدگي با حمله به ذات زبان و شكسته شدن مفهوم نشانه= دال+ملول با مفهومي ساخته‌ شده توسط دريدا آغاز شد، آنكه معناي هر نشانه (واژه) در درون زنجيره بي‌نهايتي از دال‌ها كه همواره به تعويق و تاخير مي‌افتند، گم ‌شده است. (نشانه= دال + مدلول+...+مدلول). خوانشي كه دريدا از داستان در برابر قانون كافكا داشت نشانگر و تاييد همان بي‌پاياني، تاخير و تعويق در زبان است. در داستان كافكا مردي جلوي دري رسيده است كه به روي قانون باز مي‌شود و اجازه ورود ندارد اما دربان به او مي‌گويد كه شايد بعدا بتواند وارد شود و نبايد سعي كند به ‌زور وارد شود، زيرا در پس هر در، درهاي بسيار و دربان‌هاي زيادي در مقابل او قرار خواهند گرفت كه رفته‌رفته قوي‌تر مي‌شوند و مرد سراسر عمرش را به انتظار مي‌نشيند. دريدا اين داستان را مثالي از نگرش خاص خود مي‌داند. نگرش دريدا گفتمان هر متن را اين‌گونه مي‌بيند و پيش مي‌كشد كه هر متن در برابر پرسش ما براي فهم معنا، پاسخ قطعي نمي‌دهد. تنها بارها و بارها تكرار مي‌كند كه «نه هنوز».  «پس از نخستين دربان بي‌شمار ديگري نيز هست كه احتمالا تعداد آنها پاياني ندارد و رده به رده قوي‌تر و درنتيجه بازدارنده‌ترند و از نيروي تعويق بهره‌مندتر. قدرت آنها همان differance  است، يك differance بي‌پايان، روزها و به‌واقع «سال‌ها» دوام مي‌يابد. درواقع تا پايانِ اين مرد. differance تا مرگ و براي مرگ، بدون پايان، زيرا به پايان رسيده متناهي است. گفتمان قانون كه دربان نماينده آن است، «نه» نمي‌گويد بلكه به‌ گونه‌اي مبهم و بي‌پايان مي‌گويد «نه هنوز»». 

(Derrida [1985] 1987: 141) 
تاخير و تفاوت دو مفهومي است كه دريدا آنها را درهم آميخت تا با تركيب آنها كلمه ابداعي Differance را بسازد. دريدا معتقد است كه زبان به شكل مداوم رسيدن به معنا را به تاخير و تعويق مي‌اندازد (defer) و نيز معنا درواقع حاصل تفاوتي كه دال‌ها با يكديگر دارند (differ). اين‌گونه فرآيندي كه به واژه‌ها معنا مي‌دهد، هرگز پايان نمي‌يابد. نگرش Differance دريدا به متون نشان مي‌دهد كه متون خودشان ذاتا شالوده‌شكني شده‌اند و خودشان خود را مركززدايي كرده‌اند و كافي است تنها اين را در متون ديد و پيدا كرد و نشان داد كه دو جزء به‌ ظاهر در مقابل هم در درون‌ متن چگونه همپوشاني دارند. روشي كه با يافتن تقابل‌هاي دوجزيي آغاز مي‌شود كه يكي از دو جزء در اصطلاح مركز و ممتاز است و با مركززدايي ادامه مي‌يابد و با آن نشان داده مي‌شود كه متن خود چگونه اين تقابل را از بين مي‌برد. اين متن مي‌تواند هر چيزي باشد هر آنچه با زبان آن را مي‌سازيم. همه ‌چيز. اما اين اتفاق چگونه مي‌افتد.
ما زبان و درواقع زبان مادري را به‌ صورت طبيعي بنيان وجود مي‌دانيم، پس ‌از آنكه زبان كه ما آن را به‌ صورت طبيعي استوار و پايدار مي‌دانستيم از هم پاشيد هر چيزي ازهم‌گسسته خواهد شد، زيرا زبان معيار درك ما از همه ‌چيز است. زبان ماهيتي غيرارجاعي دارد كه نه به اشيا نه به تصورات ما از اشيا ارجاع مي‌يابد. صرفا بازي است از دال‌ها. ما خود را و جهان و هويت‌مان هرچه هست را به كمك زبان مي‌سازيم. زبان همانند هواي در درون ريه‌هاست بدون آنكه بدانيم به او نياز داريم. با بودن زبان زندگي مي‌كنيم و بدون آن نمي‌توانيم ادامه دهيم. اگر خود زبان به عنوان ابزاري براي ارتباط و درك خود اين‌گونه ناپايدار است پس آن معناي استوار و ثابتي كه هميشه در جست‌وجويش بوده‌ايم پيدا نخواهد شد، زيرا معنا مساله‌اي ذهني است كه هرگز وجود نداشته تا پيدا شود.
جهان ما با زبان ساخته مي‌شود و هويت‌مان برساخته جهان اطراف‌مان است. ما خودمان و هويت‌مان را ‌مانند هر چيز ديگري كه ما را احاطه كرده به كمك زبان مي‌سازيم. هويت ما زنجيره بي‌انتهايي از دال‌هاي پيوسته است كه بازي مي‌كنند. هويت ما ثابت نيست همواره در حال ساخته‌ شدن و در مقابل و كنار ديگر هويت‌ها قرار گرفتن است. تباني فرهنگ‌هاست كه هويت ما را به وجود مي‌آورد و آن تصور ما از هويت پايدار خود توهمي بيش نيست. ما بيش از آنكه خويشي واحد باشيم حاصل تكثريم. تركيبي از تضادها و تناقض‌ها كه به كمك زبان آنها را انكار و دروني مي‌كنيم. راهي كه براي سازگاري در پيش‌ گرفته‌ايم تا هويت‌مان را در برابر خود و ديگران از چند پارگي دورنگه داريم. اين همان مشكلي است كه سوال «من چه كسي هستم؟» را به وجود مي‌آورد و تصور مي‌كنيم كه خويشتن را گم‌ كرده‌ايم اما هويت ما برساخته خودمان است چيزي است كه ما خود آن را ابداع كرده‌ايم و مي‌توانيم اين كار را بارها تكرار كنيم.
نمايشنامه «ناگهان هذا حبيب‌الله، مات في حب‌الله، هذا قتيل‌الله، مات بسيف‌الله» كه عباس نعلبنديان آن را در سال 1350 نوشت و توسط انتشارات «كارگاه نمايش» چاپ‌ شده است جنبه‌هاي گوناگوني براي بررسي به دست مي‌دهد؛ همچون غلط‌هاي املايي (شيوه نگارش نعلبنديان) مانند «سدا» و «سندوغ»، مرگ، حضور و غياب و غيره. يكي از اين جنبه‌هاي مهم مساله هويت است كه آن را مي‌توان با ذره‌بين شالوده‌شكني دريدايي ديد. نمايشنامه قصه مردي است به نام فريدون. معلمي كه به اتهام تجاوز از مدرسه اخراج شده و به همسايگي ديگر هويت‌ها آمده. «ناگهان...» داستان اشخاص (هويت‌ها)ي بسياري است كه در خانه بزرگي در كنار هم زندگي مي‌كنند و هر كدام داستاني دارند. مهري كه شوهرش ناپديدشده و با دختر جوانش فاطمه زندگي مي‌كند. فاطمه‌اي كه عاشق فريدون شده. پيرزني رو به‌ مرگ به نام ماه‌منير كه با پسرش (ماشاءالله) كه كارش تخليه چاه است و عروس در حسرت بچه‌اش (كبرا) زندگي مي‌كند و همچنين حسين آقا و تقي. همسايگاني كه فريدون را به طلب پولي كه تصور مي‌كنند در صندوقش پنهان كرده به قتل مي‌رسانند. البته چيزي از صندوق پيدا نمي‌كنند.نمايشنامه نعلبنديان عرصه‌اي است براي تقابل هويت‌ها. جايي كه هويت‌ها در مقابل يكديگر قرار مي‌گيرند و در تلاشند خود را باثبات و مستقل نشان دهند و حتي براي تعريف و استحكام هويت خود ديگري را به قتل برسانند تا شايد خود را معنا ببخشند. در نمايشنامه هويت فريدون به كمك استعاره‌هاي مظلوميت و مرگ در مركز قرار گرفته است و ديگران در حاشيه اما در اين نمايشنامه هويت فريدون و ديگرانِ در حاشيه چگونه معنا مي‌يابد. ابتدا بايد گفت همانند ديگر نمايشنامه‌هاي نعلبنديان مرگ تمام نمايشنامه را احاطه كرده است و تمام مفاهيم در درونِ ابر مرگ شناورند.فريدون در تلاش است تا هويتي را كه با اخراج از مدرسه و بي‌آبرويي از دست ‌داده بازآفريند. او مي‌خواهد توهم هويت را با حركت كردن به سمت مدلول هميشه به تعويق افتاده مرگ پيدا كند. «فريدون: ‌اي نسيم! آه،‌ اي نسيم![مكث] پدر، تو نمي‌داني! در اينجا، در اين صبح، نسيم بي‌قراري مي‌آيد كه ديوانگي متبسمي در خيش دارد. سدا: يك‌قدم از دنيا بر گير و بك قدم از عقبا؛ اينك رسيدي به مولا.» تلاش فريدون آن است كه هويت ازدست‌ رفته‌اش را نه با مرگ كسي بلكه با خود مرگ بازآفريند.
و ديگر هويت‌ها نيز در انديشه هستند كه به هويت خود با كشتن فريدون ثبات و معنا ببخشند. «مهري: كبرا مي‌گفت سندوغه پر اسكناسه. آه، آدم نميتونه باور كنه. يه سندوغ پر از اسكناس. خدايا به تو پناه مي‌برم. [رو برمي‌گرداند.] اميدم مرد. فاطمه موند.»» اما آنچه فراموش مي‌كنند آن است كه هويت‌ها در تقابل با يكديگر ساخته‌ شده‌اند و خويشتن آنها همانند صندوق فريدون خالي است و تا زماني معنا و ثبات دارد كه باز نشده و در كنار ديگران باشد. اگر صندوق معنايش را از دست بدهد آنها نيز معناي‌شان را از دست خواهند داد. تا زماني در صندوق طلا و پول است كه فريدون زنده است. 
ناگهان با تك‌گويي هر كدام از شخصيت‌ها آغاز مي‌شود. هر شخصيت در ابتدا با تك‌گويي ابتدايي در تلاش است هويت‌هاي خودساخته‌اش را باثبات و پايدار نشان دهد در حالي ‌كه به ‌راستي نمي‌داند كيست. هر چه در نمايشنامه پيش مي‌رويم تضادها و تكثرهاي درون هويت شخصيت‌ها بيشتر آشكار مي‌شوند و بيشتر صداهاي ديگر در مقابل صداي فريدون قرار مي‌گيرند. نمايشنامه نعلبنديان، داستان تلاش بي‌فرجام شخصيت‌ها براي يافتن خود و انكار تضادها براي سازگاري بيشتر و توجيه تجربه چندپاره آنها از خويشتن است، زيرا تصور مي‌كنند اين تضادها و تكثر ديگري‌هاست كه هويت آنها را متزلزل مي‌كند. سازگاري به‌ واسطه انكار. يكي از بارزترين شخصيت‌ها در اين تلاش بيهوده شخصيت فاطمه است كه هم عاشق فريدون است و هم در قتل او مشاركت مي‌كند. «فاطمه: يه پارچه آقاست. ماهه. اما راستش همسايه‌هامون زياد ازش خوششون نمي‌آد. درگوشي باهم حرف مي‌زنند و زيرچشمي نگاهش مي‌كنند. همه به‌اش شك دارند، حتا مادرم[...] خب ديگه، اين مردم اين‌طورند. از كسي كه مثل خودشون نباشه خوششون نمي‌آد. اما من دوسش دارم.» فاطمه هويتش را با مشاركت در قتل فريدون بازمي‌آفريند؛ همان‌طور كه فريدون با مرگش در پي بازآفريني خودش است. اما چيزي به دست نمي‌آورند چون ما با مواجهه و ارتباط با ديگران بنا مي‌شويم نه خودبسنده و مستقل. سعي بيهوده براي پيدا كردن پول از صندوقي خالي.


«ناگهان...» با تك‌گويي هر كدام از شخصيت‌ها آغاز مي‌شود. هر شخصيت در ابتدا با تك‌گويي ابتدايي در تلاش است هويت‌هاي خودساخته‌اش را باثبات و پايدار نشان دهد در حالي‌ كه به‌ راستي نمي‌داند كيست. هر چه در نمايشنامه پيش مي‌رويم تضادها و تكثرهاي درون هويت شخصيت‌ها بيشتر آشكار مي‌شوند و بيشتر صداهاي ديگر در مقابل صداي فريدون قرار مي‌گيرند. نمايشنامه نعلبنديان، داستان تلاش بي‌فرجام شخصيت‌ها براي يافتن خود و انكار تضادها براي سازگاري بيشتر و توجيه تجربه چندپاره آنها از خويشتن است، زيرا تصور مي‌كنند اين تضادها و تكثر ديگري‌هاست كه هويت آنها را متزلزل مي‌كند. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون