• ۱۴۰۳ شنبه ۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4983 -
  • ۱۴۰۰ شنبه ۲ مرداد

مظلوم اسطوره

آلبرت كوچويي

ورزش و به ويژه فوتبال، جايي است كه اهل قلم، البته از گونه‌هاي ورزشي‌نويس، مثل ريگ روان، القاب را روي دايره مي‌ريزند: اعجوبه، جادوگر و... مظلوم‌ترين، اسطوره است كه به گفته‌اي دو تا دريبل مي‌زند و لقب روي سينه‌اش، حك مي‌شود. حالا دادن لقب‌هاي ريز و درشت اعجوبه و جادوگر و جز اينها، پيشكش و حتي تعريف‌هايي چون روي يك دستمال، دريبل مي‌زند، روي ابرها پرواز مي‌كند و... بماند. فقط تشك و ميدان و زمين و رينگ نيستند كه اسطوره خلق مي‌كند كه خصلت‌ها و خصوصيت بيرون از اين فضا‌هاست كه اسطوره مي‌آفرينند. روايت‌هاي بسيار پورياي ولي را خوانده و شنيده‌ايم.از مادري كه براي پيروزي دردانه‌اش در مصاف با پورياي ولي به دعا مي‌نشيند و پورياي ولي مي‌شنود.
فردايش، پورياي ولي، دعاي مادر را با باخت خود مستجاب مي‌كند و حكايت‌هاي بسيار پهلوانان ديگر را از ديرباز شنيده‌ايم. پهلواني داش آكل و ده‌ها لوطي گذرها، لوطي صالح و جز اينها. اينها، به حق اسطوره مي‌شوند و مانا. خصلت‌هاي غريب، پهلوان تختي، جدا از روي تشك بيرون از آن است كه تختي و همه آنان چون او را اسطوره مي‌كند. آن دولا- سه لا شدن تختي در برابر بچه‌هاي قد و نيم‌قد دبستاني، در پاسخ به ذوق زده شدن‌شان با ديدن تختي، پهلوان‌شان، او را و چون او را اسطوره مي‌كند. به ‌هنگام مصاف‌هاي پهلوان تختي، كشتي‌گيراني بودند كه چندين و چند برابر تختي مدال‌هاي رنگين آوردند. اما از همان جماعت، كسي نتوانست جاي تختي را با همه نشان‌هاي كم و كمتر در دل‌ها پر كند.
و چنين بود كه چون پهلوان تختي بدون بوق و كرنا، از ميدان راه‌آهن با يك وانت راه مي‌افتد براي گردآوردن كمك‌هاي مردمي براي زلزله‌زدگان بويين‌زهرا، تا رسيدن به ميدان‌ تجريش، آن وانت، كاميون كاميون مي‌شوند، براي بويين‌زهرايي‌ها. آن به پا ايستادن در برابر بچه‌هاي دبستاني جلوي مغازه دوستش، گل‌فروشي كريستال، در پاسخ به محبت‌شان، از تختي اسطوره مي‌سازد و صدها حكايت جوانمردي و پهلواني ديگر. آن تن ندادن براي بازي در يك تيزر تبليغاتي براي تيغ ژيلت، با دستمزد كلان، در عين نداري و قطع حقوقش، او را اسطوره مي‌سازد. او كه بگويد: من الگوي نسل جوانم، تن به اين نمايش‌ها نمي‌دهم. مي‌شود پهلوان، مي‌شود اسطوره. نه آن كه خروار خروار، مدال و نشان مي‌آورد. تختي در بازگشت از باختي جهاني ناگهان در فرودگاه با سيل هوادارانش رو در رو مي‌شود كه  باختي كه باختي، فداي سرت پهلوان! و اشك بر چهره پهلوان سرازير مي‌شود و تنها پيام ضبط شده او به عطا بهمنش و راديو را بر زبان مي‌آورد: من به مردم، تعظيم مي‌كنم. آنكه دو دريبل مي‌زند و ستاره مي‌شود، اما بچه دوازده ساله را كه براي گرفتن امضا توي سينه‌اش مي‌رود، توي جماعت «هل» مي‌دهد، مشهور است، اما محبوب نيست و نمي‌تواند اسطوره شود. هر چند چپ و راست لقب‌هاي ريز و درشت را بر سينه‌اش، حك كنيد، آنها با گذر زمان، خواهند ريخت. اسطوره شدن دشوار است. تشك كشتي تا مستطيل سبز، رينگ و ميدان‌ها، قهرمان مي‌پرورد، ستاره مي‌سازد، شهرت مي‌آورد، القاب ريز و درشت را نصيبش مي‌كند، اما اسطوره را دشوار صاحب شود. در دنياي هنر هم، حكايت اسطوره‌سازي چنين است. اين همه را بهانه كردم كه بگويم در فضاي مجازي، اين نوشته كوتاه درباره اسطوره شدن، مرا غافلگير كرد. انگار كه اسطوره، اسطوره‌ زاده مي‌شود. در كنار عكسي از تختي اين نوشته بود: يكي طلاهاي المپيكش را به خانواده بي‌بضاعت مي‌بخشيد و اسطوره شد، يكي ديگر، دو نفر را توي زمين فوتبال دريبل زده، اسطوره شد: ‌اي مظلوم اسطوره...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون