• ۱۴۰۳ جمعه ۱۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4985 -
  • ۱۴۰۰ دوشنبه ۴ مرداد

گزارش واقعي يك محدوديت جاده‌اي

ابراهيم عمران

براي افرادي كه در تهران زندگي مي‌كنند و مسقط‌الراس‌شان، جغرافيايي ديگر است؛ رعايت شيوه‌نامه‌ها و دستورهاي كرونايي اهميت ويژه‌اي پيدا مي‌كند. از طرفي بايد در شهر محل زندگي، بسان همه شش دانگ حواس‌شان باشد و از سويي ديگر اگر قرار بر رفتن به موطن شد؛ سختگيرانه‌تر به قضايا بنگرند. صاحب اين قلم يكي از افرادي است كه هر دو تعريف اين ماجرا بر او صدق مي‌كند. بعد از شيوع كرونا به مدت يكسال و اندي پا از پايتخت بيرون نگذاشت. همه دلتنگي‌ها و دوري از خانواده و بعضا نيش و كنايه دور و نزديكان را پذيرفت ولي راضي نشد؛ خداي ناكرده مسبب بيماري فرد يا افرادي شود. دست بر قضا تا آنجا كه توان داشت مستقيم و غيرمستقيم در همين ستون و ساير شبكه‌هاي اجتماعي، دعوت به رعايت كرد. تا اينكه در تعطيلات اخير و از روي آزمايش كردن موارد منع‌شده؛ تصميم گرفت دل به جاده بزند. بعدازظهر سه‌شنبه كه ديروز و بامدادش؛ هر چه دوست و آشنا مي‌شناخت، ره به شمال پيمودند؛ او نيز استارت زد و با كلي خوش‌خيالي كه رعايت مي‌شود گفته‌هاي اين چند روز توسط ضابطان جاده؛ به سوي آمل نزديك‌ترين شهر به تهران رفت. در اتوبان بابايي خلوت خاصي حس مي‌شد. براي او كه حتي ركورد پانزده ساعت معطلي و ترافيك در همين جاده را در خاطر داشت اين خلوتي كمي تعجب‌بر‌انگيز بود. كم‌كم به عوارضي رسيد. بعد از پرداخت وجه از متصدي پرسيد اوضاع جاده چطور است؟ و در جواب شنيد كه نرود. كه برگشتش حتمي است. كمي خوشحال شد كه بالاخره قانوني كه بارها در راديو و تلويزيون گوش فلك را كر كرده بود از زيادي گفتن؛ به حتم رعايت خواهد شد. به راهش ادامه داد. از جاجرود گذشت. خبري نبود. همان خلوتي دل‌انگيز وجود داشت. در دل گفت به حتم امام‌زاده هاشم پليس حضور دارد و جلوگيري مي‌كند. از آنجا هم گذشت. براي اطمينان به راهداري زنگ زد. در جواب همان خلوتي مشاهده شده را تكرار كردند تلفن‌هاي گويا. جلوتر كه رفت ناگهان در تنگه پلور يا همان قلعه دختر ترافيكي ايجاد شد. از دور ديد سربازي ايستاده و ماشين‌ها را تك‌تك راه عبور مي‌دهد. و گهگاهي هم برگه‌هايي را رويت مي‌كند. نيم ساعتي معطل شد. نوبت او شد. او نيز در جو شرايط قرار گرفت. خواست ترفندي را به‌ كار برد. هر چند ماشيني برگردانده نشده بود. به زبان محلي به سرباز گفت بچه آمل است. سرباز نيز خوشحال گفت پسر آملي برو! و جاده ناگهان خلوت شد. همان خلوتي دلخواه همه. ديگر اطمينان داشت در پاسگاه لاريجان به حتم شدت اجراي قوانين بيشتر است. طولي نكشيد كه در آنجا نيز بي‌مشكل رد شد. ديگر تا آمل هيچ خبري نشد. و جاده را اين‌گونه آرام و خلوت طي اين بيست سال رفت‌وآمد به خاطر نمي‌آورد. آري مسوولان راه كمك كردند و براي دقايقي با كمي جلوگيري مقطعي جاده را از ترافيك نجات دادند! ديگر بر نگارنده مشخص شد همه اين بگير و ببند‌ها شايد فقط روي ماجرا باشد و ساده‌دلاني چون او طي دوران بيماري، سر ِ تمكين فرو مي‌آوردند و بس. و در دل گفت چه ركبي خورد كه اين همه تعطيلات در تهران بي‌روح بود و دم بر نمي‌آورد و دل خوش به توصيه نرفتن در اينستاگرام و توييتر بود كه مثلا شهروند حرف‌گوش و رعايت‌كننده‌اي است! آري اين‌گونه شد كه او نيز هر چند براي درستي و نادرستي دستورها به جاده رفت ولي دريافت مي‌توان اعتماد نداشت و هر آنچه ديگران انجام مي‌دهند؛ او نيز به همان راه رود. راهي كه شايد اعتقاد قلبي بدان نداشته باشد. ولي اگر انجام ندهد كلاه بزرگي بر سرش مي‌رود. به راستي معتقد شد كه اين شرايط است كه انسان‌ها را مي‌آزمايد و هر كه تواني دارد و هر فردي تا جايي مي‌تواند بپندارد كه حرف گوش باشد. طرفه آنكه همه اين مسائل مطروحه در برگشت با شدت كمتري رخ داد و تعطيلاتي ديگر نيز آمد و ويروس نيز از دورترين و نزديك‌ترين راه‌ها به شمال رسيد و با شنايي در درياي خزر، بنا بر گفته ظريفي پاك شد! اين نوشته روايت عيني همراه با درد و غصه بود كه به قلم آمد. نه شرحي اضافه مي‌خواهد و نه تبصره‌اي بر آن مي‌توان زد. گويا ما بازندگان كرونا تا اينجا بوديم كه به قول ديالوگ سريال زير خاكي: كجاي كاريم‌ كه رفتند و آمدند و خوردند و بردند ...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون