• ۱۴۰۳ جمعه ۲۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5039 -
  • ۱۴۰۰ شنبه ۱۰ مهر

بررسي و نگاهي به فيلم «حركت ناگهاني ممنوع» ساخته استيون سودربرگ

بي‌حركت!

آريو راقب كياني

 

استيون سودربرگ را به نوعي به همه فن حريف بودن در سينما مي‌شناسند. اين كارگردان هيچ‌گاه به ژانر خاصي پايبند نبوده و تنوع سبك در آثار او بسيار بارز است. فيلم‌هاي سودربرگ غالبا در قصه‌پردازي از ساختار ساده‌اي برخوردارند و پيچيدگي خود را وابسته و منوط به همين ساده‌گويي مي‌كنند. اساسا كاراكترهاي سودربرگ در فيلم‌هايي كه بالاخص او به سراغ قصه‌گويي دزد و پليسي و سرقتي رفته است، به قدر كافي شناسانده نمي‌شوند و در واقع به شكل تماما يك وجهي معرفي مي‌شوند. اين قاعده در فيلم متاخر او نيز بسيار به چشم مي‌آيد. فيلم «حركت ناگهاني ممنوع» آخرين ساخته اين كارگردان فيلمي است كه ساخت آن مانند فيلم‌هاي Contagion، Side Effects و Unsane كم هزينه بوده است. فيلمي جنايي كه به سبك و سياق آثار كلاسيك قديمي ساخته شده است و اين كارگردان نشان داد كه همچنان به تجربه كردن مسيرهاي نرفته در رزومه كاري‌اش شور و شوق كودكانه‌اي از خود نشان مي‌دهد، هر چند كه با موفقيت همراه نباشد. قصه فيلم كه در دهه 1950 ديترويت زمان مي‌گذراند، بستر پيرنگي خود را در فضايي حاكي از خيانت افراد به يكديگر و بي‌اعتمادي حاكم در روابط آنها مي‌سپارد. در نتيجه انتظار فضاي تعليق‌آميز با چاشني هيجان، از اينچنين فيلمي مي‌رود. سودربرگ در آخرين تاليف خود نشان داد كه روي خوش به پرداخت اتمسفر كمدي سياه يا همان گروتسك نشان داده تا بتواند در طرح مجرمانه‌اي كه براي آدم‌هاي فيلم مي‌چيند، بتواند براي مخاطبان اين فيلم ايجاد محتواي طنزي كند كه چندان خنده‌آور نيست و به قصد ايجاد تفكر جدي و چه بسا ناراحتي در او خلق شده‌اند.  فيلم در ابتدا آنچنان قصه خود را با سه كاراكتر كرت گاليز (با بازي دون چيلد)، رونالد (با بازي بنيسو دل تورو) و چارلي (با بازي كايران كالكين) پيش مي‌برد و سرگرم‌كننده مي‌شود كه تماشاگر ظني به فريب خوردن درخصوص تشخيص قهرمان و ضد قهرمان و محوريت شخصيت آنها به خود راه نمي‌دهد. به مرور تماشاگر در مي‌يابد كه به وسط كشاندن ماجراي خانواده و خانه مت ورتز (با بازي امي سايمتز) به عنوان حسابدار شركتي كه توسط سه شخصيت نامبرده به گروگان گرفته شده، كانونيت خاصي ندارد و دزدي سند از گاو صندوق رييس او نيز محلي از اعراب ندارد و در واقع اصل داستان پيرامون جايزه تعيين شده از سمت مافيا براي كاراكترهاي كرت و رونالد مي‌گردد. فيلم بارها با قصه مينيمال خود به تماشاگر رو دست مي‌زند و هر بار كه گره‌اي از آن را مي‌گشايد، به شكل زنجيروار گره كور ديگري به نقطه ديگري از روايت مي زند. بنابراين جدا كردن سره از ناسره يا به بيان ديگر پيدا كردن دوست از دشمن در سراسر فيلم، به صورت كلاف سردرگمي باقي مي‌ماند. مي‌توان اين‌گونه تلقي كرد كه سودربرگ در اين فيلم قرباني و قرباني‌كننده را در يك كفه ترازو قرار داده است كه تعمدا بايد به شكل غريبانه‌اي در كنار يكديگر زيست كنند. حتي آشكار شدن كارآگاه جو فيني (با بازي جون هام) در بزنگاه فيلم كه همان شناسايي و دستگيري تبهكاران غيرحرفه‌اي با قطاري از دزدهاي بي‌فرجام‌شان نيز بر ميزان دوز بلوف‌زدن‌هاي فيلم اضافه مي‌كند و مي‌توان اذعان داشت كه اين شخصيت نيز همراستا با گيجي مضاعف مخاطب به قصه فيلم چپانده شده است. حتي كارگردان تكليف خود را با زن‌هاي حاضر در داستان نمي‌داند كه بالاخره آنها را خانه‌دار معرفي كند يا اغواگر. شايد فرمول نگارش فيلمنامه برمبناي ركب زدن‌هاي بي‌وقفه آدم‌ها به يكديگر شكل گرفته است. 
فيلم در از هم گسيختگي روايت، دو دغدغه ذهني را نيز مدام به رخ مي‌كشاند؛ يكي مساله نژادپرستي است كه كاراكتر كرت در نقش مدافع آن ظهور مي‌كند و ديگري مساله تاثير شركت‌هاي غول خودروسازي مانند فورد، جنرال موتورز و كرايسلر در آلودگي هوا و عدم رعايت استاندارد‌هاي زيست محيطي است كه هر دو عامل در حال بنا نهادن شهري عاري از سرزميني براي سياه‌پوستان است. در نتيجه نه مساله فيلم در زمينه نژادي حائز اهميت مي‌شود و نه پرداخت سياسي به صنعت مدرن شده اتومبيل و مبدل‌هاي كاتاليستي آنها مي‌تواند تلنگري به مخاطب بزند. فيلم بي‌اغراق مي‌خواهد حواس مخاطب و بيننده‌هاي خود را با هر چيزي پرت كند و هر لحظه با موقعيتي غير قابل پيش‌بيني آنها را شگفت‌زده كند و به قدري كه در چيدمان مهره‌هايش مي‌خواهد شطرنجي عمل كند كه دست آخر به دست خود مات مي‌گردد. در اين بازي فكري مولف، به قدري مهره‌هاي سفيد و مهره‌هاي سياه هم‌كيش‌هاي خود را مي‌زنند و آدم‌فروشي مي‌كنند كه تنها چيزي كه از فيلم بر جاي مي‌ماند، چند هزار دلار بي‌مصرف و يك سند كه ارزش آن هيچ‌گاه مشخص نمي‌گردد روي صفحه ۶۴ خانه‌اي است. در اين بازي قدرت كه سلسله‌مراتب جايگاه خود را از دست داده است، هيچ‌گاه تمييز داده نمي‌شود كه چه كسي در اين هياهوي زد و خورد بالاتر از همه قرار دارد و همانند ديالوگ فيلم چه كسي همه اين قواعد را نوشته است. در نتيجه در اين فيلم بي‌قاعده و هرج و مرج‌طلب همه افراد دست‌هاي‌شان در جيب يكديگر است، هر چند كه كارگردان بخواهد نظمي را در اين بي‌نظمي بيافريند. 
شايد نقطه عطف مشهود فيلم به فرمت آرايش قاب‌هاي آن بر مي‌گردد. سودربرگ در فيلم «بي‌عقل» نيز بي‌پروايي‌اش را تصوير‌برداري با آزمون و خطاي شخصي و استفاده از گوشي شخصي‌اش نشان داده است. در اين فيلم نيز، او نماهاي ديگري را ارايه مي‌كند كه حاكي از فاصله دوربين با سوژه‌هاي داستان است كه باعث ايجاد تحدب در پيش‌زمينه لوكيشن‌ها است. لنزهايي كه كنتراست ويژه‌اي به اطراف كاراكترها مي‌بخشد و عكس‌هاي پارانومايي بي‌نظيري را پديد مي‌آورند كه به سرگيجه مخاطب مي‌افزايد. بدين نحو براي تماشاي فيلم «حركت ناگهاني ممنوع» بايد چشم‌ها را شست و جور ديگر نگاه كرد. جوري كه هر لحظه انتظار بي‌حركت شدن هر كدام از شخصيت‌هاي فيلم دور از ذهن نباشد. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون