• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5085 -
  • ۱۴۰۰ دوشنبه ۸ آذر

نگاهي به نمايش «سنتز»، كاري از عليرضا اخوان در سالن مولوي كوچك

دگرديسي ثنويت متنافر

رضا بهكام

چگالي تفسير بر اتمسفر نمايش‌هاي صامت همواره مخاطب را بر پيمايش سايه‌هاي بلندي از ذهنيت‌پردازي قرار مي‌دهد، اتفاقي كه در تئاتر «سنتز» به كارگرداني «عليرضا اخوان» شاهدش هستيم. هر آنچه در فرآيند توليد تز و آنتي‌تزهاي فراوان ضلع سوم، نمايش (مخاطب) را به سنتزهاي مشابهي منتج مي‌كند، رويدادهايي با تاكيد بر تكرار حلقه‌هاي متناظر اثر را در فرمي هندسي محتوم فرو مي‌برد. واژه فعل‌مند «قرباني» كه مي‌توان آن را به «قرباني كردن» يا «قرباني شدن» نيز تعميم داد همواره با خوانش‌هايي از اديان الهي عجين بوده است. قصه «اسحاق و ابراهيم» در خوانش مسيحي-عبري و «اسماعيل و ابراهيم» در خوانش اسلامي همواره بر اساس پيرنگ بيروني و عملگراي قرباني كردن (شدن) به مضمون «امتحان الهي» الصاق شده است، اما آيا در تمام اين فعليت به غايت بي‌پروا كه همواره فاعليت مدنظر اصلي در اعصار مختلف بوده است، سويه روانشناختي مبتني بر خشم و تحمل از سوي مفعول در بخش تاريك جهان علت و معلولي قرار گرفته است؟ خوانش بزرگان فلسفه نظير آگوستين، سورن كي يركگور، هابز و كانت در اين وادي خالي از لطف نيست.

نقبي به قصه تاريخي مي‌زنيم تا اندكي رخداد فعل مذكور را مورد توجه قرار دهيم: «ابراهيم اسحاق را در جواني به كوه موريا برد تا به دستور خداوند قربانگاهي بسازد و او را قرباني كند؛ چون اسحاق فرزند مورد علاقه او بود. اگرچه كتاب مقدس سن اسحاق را مشخص نكرده‌ است، مسلما او به اندازه‌اي بزرگ شده بود كه معناي قرباني شدن را بداند. اسحاق هيزم‌هاي مورد نياز براي قربانگاه را شخصا حمل كرد، چون قربانگاه آماده شد، اسحاق از ابراهيم پرسيد: «بره قرباني كجاست؟» و ابراهيم پاسخ داد: «خدا بره قرباني خود را آماده خواهد كرد.» در كتاب مقدس آمده است كه «هر دو با هم راه مي‌رفتند» و اسحاق ساكت بود كه به معناي تسليم او در برابر خواست خدا بود. زماني كه ابراهيم فرزندش را به قربانگاه بست و چاقو را براي كشتن او بيرون آورد، در آخرين لحظه فرشته‌اي از جانب خداوند ظاهر شد و او را از اين كار بازداشت. در عوض، از او خواست قوچي را قرباني كند كه در آن نزديكي بود.»
اگرچه امر فدايي كردن از ريشه امتحان ابراهيمي نشات مي‌گيرد و در كتب مقدس و برخي انديشمندان بر مضمون «ايمان» آن والامقام دلالت دارد، اما در لحظات قرباني كردن در قربانگاه چه بر روان شخصيت اسحاق گذشته است؟ ريشه ايثار در او (اسحاق) به سبب مفعوليت در امر قرباني شدن از چه درجه اهميتي برخوردار بوده است؟ بخش‌هاي تاريكي كه در انديشه جزمي به درستي پرداخته نشده است، روندي كه «امانوئل كانت» فيلسوف آلماني آن را به باد انتقاد مي‌گيرد، وي صراحتا ابراهيم را به دليل تلاش براي كشتن اسحاق محكوم مي‌كند: «حتي اگر خدا واقعا با انساني صحبت كند، آن انسان به‌طور قطع نمي‌تواند مطمئن باشد كه صدا از جانب خداست؛ اما در برخي موارد، انسان مي‌تواند مطمئن باشد كه صدا از جانب خدا نيست؛ مثلا اگر صدا از او بخواهد كاري برخلاف قوانين اخلاقي انجام دهد، او (انسان) بايد اين را توهم خودش بداند. ابراهيم ‌بايد به اين صداي مثلا الهي پاسخ مي‌داد اينكه من پسر عزيزم را نخواهم كشت، قطعي است اما اينكه تو خدايي قطعي نيست.»
تمام خوانش‌ها از صدر اسلام، مسيحيت و يهوديت همواره به دوره كلاسيك عصر خود باز مي‌گردد، اما در روايت مدرن و در گامي فراتر در پسامدرنيته تئاتر اگر قرار باشد اين شبيه‌سازي فعلي به وقوع بپيوندد، التقاط حاصل به كدامين سويه استوار است؟
نمايش «سنتز» با نگاهي انتقادي به امر قرباني كردن (شدن)، آن را با زباني سوررئال در قامت كابوسي محقق شده براي مخاطبش به زبان تفسيري روز بازنمايي مي‌كند. نمادشناسي آكسسوارهاي صحنه اعم از كلاهخودهاي سبز رنگ، عروسك سخنگو، راديو، ميز و صندلي‌هاي آغشته به خون هر يك بخشي از وظيفه روايت سنتزي را به عهده مي‌گيرند. به‌طور مثال راديو حفظ ريتم و آشوب صحنه را از منظر صوتي برعهده دارد، كلاهخودهاي سبز به وجه جدال آييني بودن مناسك نامبرده دامن زده و ميز و صندلي‌هاي آغشته به خود بر جنبه سوررئال نمايش و نوار تسلسلي وقايع با تاكيد بر امري تاريخ‌مند از يك سو و تكرار رويدادهاي عصر حاضر در سوي ديگر و نماد عروسك نيز به اوان معصوميت و جنسيت‌زدايي در فرزندان پهلو مي‌زند، اگرچه مبحث نمادين آخر (عروسك) تا حدي از جنسي نامتجانس و جدا مانده از نمايش است و بر بافت اثر نمي‌نشيند. 
پس از دوئل پدر و پسري و آلترناتيو شدن سويه‌هاي فعليت در نقطه‌عطف خارجي قتل پدر به دست پسر، رويا در رويايي در گرفته است تا فرضيه ذهني «Mental» بودن پيرنگ بيروني در عطف با پيرنگ دروني به صورت نسبي به تاويلي متعامد نزديك شود. روح پدري كه از برزخ بازگشته تا با جسم پسر به تعادلي كنش-واكنش بر اساس كشمكش موجود دست يابد. كارگردان با تاكيد بر جنبه روانشناختي اثرش بر ژانر سايكو درامي نزديك مي‌شود تا با تعويض قطبيت‌هاي عامل، فاعل را در جايگاه مفعول قرار داده كه در عصر حاضر به حق‌خواهي مدفون در طول تاريخ بنشيند. اگر در دل تاريخ ابراهيم اسحاق را قرباني كرده حال اگر اسحاقِ نوعي پدر را به مسلخ ببرد چه روي مي‌دهد؟ آيا واكنش فرزند بر اثر سوءمصرف قرص (كه در نمايش مي‌بينيم) او را اسير توهمي سنگين كرده است؟
نمايش، مخاطب را در راس سوم مثلث مفروض به جايگاه قضاوت نزديك مي‌كند تا با در نورديدن مرزهاي زماني، افسانه قديمي را در زمان حال به ترجمان بنشيند. حتي با تبديل واژگان «امتحان و ايمان» به «آرمان محض» بر اساس خوانشي كمونيستي مي‌توان پدر راسخي را بر اساس خرده پيرنگي مرتبط تجسم كرد كه او جان فرزندش را بر سر راه آرمانش قرار داده است و در آينه روبه‌رو، تقابل فكري فرزند بر اساس مكافات عمل به واكنشي مشابه دست مي‌زند تا تضاد فكري القا شده از والد- فرزند به فاصله‌مندي نسل‌ها نمود پيدا كند. به هرحال تفاسير متعدد و نسبي خواهند بود تا بر اساس تزهاي حاصل و آنتي‌تزهاي مقابل به سنتزي جديد دست يابيم، اتفاقي كه كارگردان با ظرافتي معناگرا نام نمايش را نيز بر همين اساس انتخاب كرده است؛ سنتز.
توليد ضرباهنگ بر پايه اتمسفر سكوت و خشونت حاصل از صحنه‌هاي كنشمند نمايش، «سنتز» را به اثري ريتميك بدل مي‌كند. طراحي صحنه مينيمال «اخوان» مانند تجربه قبلي‌اش «ابر شلوارپوش» توجه مخاطب را به بازي‌هاي حسي و فيزيكال از دو راس يك مثلث جلب مي‌كند تا به عنوان راس سوم ناظر بر سياه‌چاله تاريك و روانشناختي قرن حاضر بينديشد.
خالي بودن باند صوتي نمايش از زبان انساني و ديالوگ‌هاي دو- دويي بازيگران تمركز مخاطب را به اكت‌هاي بدني، صداهاي محيطي و آكسسوارها محدود مي‌كند تا راه براي تصويرسازي ذهني بيننده باز بماند. كارگردان با عاري كردن ديالوگ از دهان بازيگران (كه خود يكي از بازيگران صحنه است) فاصله‌گذاري بينامتني را با مخاطب از بين برده تا در لحظه به شاهدي نزديك و ناظر بدل شود. با سلب قوه تعقل در لحظه وقوع كنش‌ها، مخاطب خود را در ميانه درام گرفتار مي‌بيند تا با يكي از طرفين درگير همذات‌پنداري كند.
آيا با خوانشي مدرن مي‌توان به جنبه راديكال كانت آلماني نزديك شد؟ تا شنيدن اصوات و فرامين در زمان حال را به اسكيزوئيد بودن پدر نسبت دهيم؟ نسبت «واقعيت» و «وهم» در ابعادي متناظر، خود را به كام خواب بودن و خواب ديدن براي مخاطبش برده تا او اين مرز را با سنجه ذهني- حسي به حدس و گمان وادارد.
تئاتر پيش روي با استمساك به پست مدرنيته‌اي كه از ادوات صحنه وام مي‌گيرد، روايت را به پاياني باز تبديل مي‌كند تا برداشت‌هاي نسبي هر مخاطب بر اساس ذهنيت، ايدئولوژي و فرآيند فكري خودش تسامحي آزاد براي محتوا- فرم محصول شده به ارمغان آورد.


نمايش «سنتز» با نگاهي انتقادي به امر قرباني كردن (شدن)، آن را با زباني سوررئال در قامت كابوسي محقق شده براي مخاطبش به زبان تفسيري روز بازنمايي مي‌كند. نمادشناسي آكسسوارهاي صحنه اعم از كلاهخودهاي سبز رنگ، عروسك سخنگو، راديو، ميز و صندلي‌هاي آغشته به خون هر يك بخشي از وظيفه روايت سنتزي را به عهده مي‌گيرند. به‌طور مثال راديو حفظ ريتم و آشوب صحنه را از منظر صوتي برعهده دارد، كلاهخودهاي سبز به وجه جدال آييني بودن مناسك نامبرده دامن زده و ميز و صندلي‌هاي آغشته به خود بر جنبه سوررئال نمايش و نوار تسلسلي وقايع با تاكيد بر امري تاريخ‌مند از يك سو و تكرار رويدادهاي عصر حاضر در سوي ديگر و نماد عروسك نيز به اوان معصوميت و جنسيت‌زدايي در فرزندان پهلو مي‌زند، اگرچه كه مبحث نمادين آخر (عروسك) تا حدي از جنسي نامتجانس و جدا مانده از نمايش است و بر بافت اثر نمي‌نشيند. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون