• 1404 يکشنبه 8 تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 2369 -
  • 1394 سه‌شنبه 26 خرداد

گپ‌وگفتي با اعضاي «پالت» گروه موسيقي پرهوادار ايراني

نوستالژي مد شده است

   سما بابايي- پيام رضايي/  نام پالت در ۱۳۹۱ كه براي نمايش روايت ناتمام يك فصل معلق به كارگرداني هومن سيدي آهنگ ساخت به عنوان گروهي كه كارهاي متفاوت مي‌كند مطرح شد. اين گروه سپس آهنگ والس شماره ۱ را منتشر كرد و بعد از آن آلبوم آقاي بنفش در شهركتاب مركزي رونمايي شد كه با استقبال مواجه شد. چند ماه بعد در پايان فيلم ماهي و گربه ترانه‌اي به نام باد ما را با خود خواهد برد را اجرا كردند و پس از آن مشغول كنسرت در ايران و تورهايي در اروپا و امريكا شدند و بالاخره در 26 ارديبهشت ۹۴ آلبوم جديد اين گروه، شهر من بخند نام با مراسم هيجان‌انگيزي در فضاي باغ مسعوديه رونمايي شد. پيش از انتشار رسمي اين آلبوم گروه پالت در ۱۵ و ۱۶ ارديبهشت در تالار وحدتِ تهران به اجرا پرداختند.
ويژگي كليدي گروه «پالت» سازبندي آن است. سازهاي گروه پالت كنترباس، كلارينت، آكاردئون، گيتار و ويولنسل را شامل مي‌شود. خواننده اين گروه اميد نعمتي است كه سابقا در گروه دنگ شو فعاليت داشته و با آواز سنتي آشناست. پالت اثر خود را با مشاركت اعضاي خود با شش سليقه متفاوت مي‌آفريند كه اين باعث تنوع آن مي‌شود. ترانه‌هاي آثار پالت يا اشعار كلاسيك هستند يا اميد نعمتي آنان را نوشته است. يكي از بامزه‌ترين كارهاي اين گروه اجراي قطعه «يادگار دوست» در برنامه «راديو هفت» شبكه آموزش بود. اعضاي پالت در آن ويديو به صورت نمادين و پانتوميم‌وار در حال ساز زدن بودند و در حالي كه هيچ ‌سازي به چشم نمي‌خورد، آنها به‌شدت در حس و حال نواختن‌ بودند و گويي با تمام قدرت سعي داشتند صداي سازشان را درآورند.
اعضاي گروه پالت عبارتند از: اميد نعمتي خواننده، داريوش آذر همخوان و نوازنده كنترباس، روزبه اسفندارمز نوازنده كلارينت، امين دوايي مدير گروه، مهيار طهماسبي نوازنده ويولنسل و كاوه صالحي نوازنده گيتار.
در محل تمرين اين گروه به ديدارشان رفتيم و اين گونه مصاحبه جمعي ما با اين سوال شكل گرفت.

اين پرسه زدن در شهر، دغدغه‌اي است كه يك وقت‌هايي آن را داريم. هر وقت كه من ايران نيستم، شايد براي بيشترين‌ چيزي كه دلم تنگ مي‌شود همين
قدم زدن‌هاي‌مان است اينكه بروم ميدان انقلاب و راه بروم تا چهار راه وليعصر و اين وسط بروم آن ساندويچي پاك در انقلاب، يا در چهارراه وليعصر يك‌جايي بود كه آن را بستند، دوست دارم بروم آنجاها و غذا بخورم. اين ارتباط تنگاتنگ با شهر در عموم ما از زمان دانشجويي بوده

  «پالت» صرف نظر از شكل موسيقي‌اي كه كار مي‌كند، ايده‌هاي خاص خودش را دارد، پرفورمنس‌هايي كه براي اجرا دارد يا كار گروهي‌اي كه در اين سال‌هاي فعاليتش انجام مي‌دهد، همه‌اش نشان از خاص بودن اين گروه است. چطور به اين ويژگي دست يافتيد؟
اميد نعمتي: از همان ابتدا كه فعاليت‌هاي‌مان را شروع كرديم، خواستيم اين فرهنگ را جا بيندازيم كه هر گروه موسيقي بايد يك تيم كامل داشته باشد. با دوستان‌مان صحبت كرديم، «ندا نصر» طراح لباس‌مان شد، سروش ميناني‌زاده كارگردان و تقريبا به اين شكل فعاليت‌هاي‌مان شروع شد. ما اين روند را همچنان ادامه مي‌دهيم. گفتيم با همه اين تيم در شهرستان‌هاي مختلف كنسرت مي‌گذاريم. به شهرهاي گوناگوني چون سنندج، گرگان و غيره رفتيم. به هر حال كار در شهرستان‌ها سخت‌تر است، هيچ‌چيزي براي تبليغات وجود ندارد. بايد از مسوولان سالن و شهرستان‌ها خواهش كرد، اجازه دهند چند پوستر نصب كنند. البته بالاخره بين مردم دهان به دهان پخش مي‌شد كه فلان گروه مي‌آيد تا كنسرت بدهد. ما وقتي براي نخستين بار به شهرستان‌ها رفتيم و كنسرت داديم، خيلي سخت بود. باورتان نمي‌شود از اين طرف با اتوبوس شش، هفت ساعت مي‌رفتيم مثلا تا گرگان، بعد برمي‌گشتيم تهران، هنوز نخوابيده سوار هواپيما مي‌شديم و مي‌رفتيم شيراز، بعد برمي‌گشتيم و چهار بعدازظهر مي‌گفتند، مي‌خواهيم برويم سنندج. در نهايت هم حساب و كتاب مي‌كرديم و مي‌ديديم كه اصلا پولي بعد از آن همه زحمت دست‌مان را نگرفته است؛ با همه‌ اينها همه‌مان هم راضي بوديم، ‌چون لحظه‌هاي جذاب و آدم‌هاي جذابي را در اين سفرها مي‌ديديم. مثلا يك بار كه برنامه‌مان با تاخير مواجه شده بود، با يكي از اعضاي حراست سنندج، صحبت كرديم، خودش شاعر بود و نشست براي‌مان شعر گفت، يكي نفر ديگر هم آنجا بود و همراهي‌اش كرد. بعد ما ديديم، چقدر اين آدم‌ها مي‌توانند دوست‌داشتني باشند، واقعا به ما خوش گذشت. در واقع هرچه از كنسرت تهران‌مان درآورده بوديم را داديم و كنسرت شهرستان‌ها را برگزار كرديم، يك جورهايي صفر شديم، اما همه‌مان راضي بوديم. مي‌گويم كه واقعا بايد از يك چيزهايي بگذريم، اولش كه با هم صحبت مي‌كرديم اين بود كه واقعيت اين است كه بايد از زندگي‌ مرفه بگذريم اما يك كارهايي بكنيم.
روزبه اسفندارمز: خودمان براي
هر توري كه بخواهيم برگزار كنيم، نور، صدا، لباس و تجهيزات را خودمان مي‌بريم. هميشه همين طور بوده، خودمان تدارك مي‌ديديم، خودمان نصب مي‌كرديم. مصدوم هم مي‌داديم و شب با سر ورم‌كرده روي صحنه حاضر مي‌شديم و اجرا مي‌كرديم.
  خب چرا؟
اميد نعمتي: چون سالن‌ها آماده نبود، من و صدابردار و روزبه همه از اين كلاه‌هاي ايمني سرمان مي‌كرديم و مي‌رفتيم بالا براي اينكه تجهيزات را نصب كنيم. كار واقعا خطرناكي هم بود.
روزبه اسفندارمز: هيچ‌كس باور نمي‌كند اين كارها را كرديم.
اميد نعمتي: واقعيت اين است كه اين جور زندگي كردن و اجراي موسيقي، يك جور لايف‌استايل است. فقط بايد تصميم بگيري به اين شكل زندگي كني.
  اگر از عبارت «موسيقي تلفيقي» براي آثار شما استفاده نكنيم - كه به نظر واژه چندان مناسبي نيست- و به جاي آن اصطلاح موسيقي آلترناتيو را به‌كار ببريم، حالا چه اصراري است كه از آوازهاي ايراني استفاده مي‌كنيد، هم شما و هم دنگ‌شو. به خصوص نخستين ويديويي كه از شما ديده شد بر اساس قطعه‌ «شب‌نورد» بود كه البته با آوازه خونه مادربزرگه تلفيق شده   بود.
اميد نعمتي: اجراي آن قطعه اصلا ايده ما نبود، آن كار كاملا سفارش سازندگان «شهر موش‌ها»  بود.
 يعني استفاده از آن آواز هم ايده شما نبود.
اميد نعمتي:  نه.
 به هر حال چرا آواز ايراني، با توجه به اينكه مي‌گوييد انتقاداتي به موسيقي ايراني هم داريد.
اميد نعمتي: ما تنها به موسيقي ايراني انتقاد نداريم، بلكه درباره فضاي كلي موسيقي كشور انتقاد داريم. اما اينكه چرا من از آواز ايراني استفاده مي‌كنم، به اين دليل است كه پيش آقاي منتشري آواز ياد گرفتم، ايشان يكي از سنتي‌ترين كساني است كه در اين زمينه فعاليت مي‌كنند.
 منظورم اين است كه ضرورتش چيست؟
اميد نعمتي: ضرورت نيست، اصلا هيچ‌وقت فكر نكرديم كه كاري جز اين انجام دهيم. من به شخصه هيچ‌وقت نمي‌توانم از آواز ايراني بگذرم. ما هيچ‌كدام نمي‌توانيم، همه‌مان با اين صداها بزرگ‌ شده‌ايم، چطور مي‌توانيم  بگذريم؟
روزبه اسفندارمز: همه‌مان آواز ايراني را دوست داريم. خيلي ساده است، اما
در عين حال بر اساس الزامي كه جايي حس مي‌كنيم، احساس مي‌كنم يك صدايي بايد جايي ايجاد كنيم يا از حسي استفاده مي‌كنيم. همه اينها براي ما يك ابزار است، همان طور كه گام مينور و ماژور و آكوردهاي يازده و نه، همه يك ابزار است، رديف موسيقي ايراني هم يكي از ابزارهايي است كه ما در اختيار داريم و از آن هم استفاده مي‌كنيم.
اميد نعمتي: و ناگزير هستيم! اين مساله آنقدر براي ما دروني شده كه گريزي از آن وجود ندارد، با آن كاملا زندگي كرديم و بزرگ شديم، شوخي كه نيست از وقتي كه به دنيا آمدم نوارهاي چاوش در منزل ما در حال پخش بوده، يك روزي هم من ناخودآگاه شروع به خواندن كردم.
 يعني اين امكان وجود دارد كه بنا به ضرورت از فرم ديگري از آواز استفاده بكنيد و آن وقت آيا شما آن را مي‌‌خوانيد يا اينكه گروه ممكن است از خواننده مهمان استفاده بكند.
روزبه اسفندارمز: اين اتفاق پيش از اين افتاده است، مهدي ساكي به عنوان خواننده ما را همراهي كرد و علاوه بر آن دو ترك داشتيم كه با ميثم شيخي كار كرديم، دو تا ترك آلماني هم كار كرديم.
  شما با يك خواننده خارجي هم كار كرديد. اين همه تلاش براي تجربه‌هاي جديد به چه خاطر است؟‌
اميد نعمتي: همين تجربه؛ هدف‌مان اين است كه اين تجربه‌ها را گسترش بدهيم. فكر مي‌كنم در همين همكاري‌مان با يك خواننده خارجي، سخت‌ترين قسمت بود و آن را انجام داديم. زبان آلماني با فارسي دو زباني هستند كه هيچ ارتباطي با هم ندارند. اتفاقا يكي از دلايلي كه باعث شده در پالت بمانم، اين بوده كه تمام بچه‌ها پايه تجربه كردن هستند، با خودم فكر مي‌كنم ما يك‌بار بيشتر كه زندگي نمي‌كنيم. ما در پالت همه اينها را تجربه مي‌كنيم و واقعا لذت‌بخش است. آن روزي كه ما قطعه «اينجا شهر من نيست» را با گيزبرت كار كرديم، احساس كردم آن اتفاقي كه مي‌خواستيم رخ داده است، چيزي كه همه مي‌گفتند نه؛ در حالي كه همه‌مان اين قطعه را دوست داريم.
 حالا چرا آلماني نه فرانسه براي مثال؟ مي‌خواستيد كار سخت را انجام دهيد؟‌
روزبه اسفندارمز: واقعا فكر كرديم، خود اميد مي‌گفت كه فرانسه كار كنيم، فرانسه زبان قشنگي است؛ اما حقيقتش اين است كه ما از طرف گوته پيشنهاد داشتيم كه با يك‌سري آرتيست‌هاي آلماني كار كنيم كه نوازنده بودند، ما اين همكاري را تبديل به اين كرديم كه با يك خواننده كار بكنيم.
اميد نعمتي: وقتي گوته اين پيشنهاد را داد ما رفتيم و گشتيم و نوازنده ساكسيفون پيدا كرديم. اين بحث بين من و روزبه شد كه من گفتم نوازنده ساكسيفون كه داريم، - پيتر سليماني‌پور- كه خيلي خوب ساكسيفون مي‌زند، چرا برويم و يك نوازنده از آلمان بياوريم؟ چه كاري است وقتي اين همه نوازنده بااستعداد خوب داريم از نوازندگان ديگر استفاده كنيم، خب برويم و يك خواننده پيدا بكنيم. فكر كرديم زبان آلماني خيلي فرق دارد، گفتيم كه برويم توي دلش و ببينيم كه چه مي‌شود. وقتي «گيزبرت» آمد، ديديم  تجربه  خيلي  باحالي  است.
  اين تجربه براي او چطور بود؟
اميد نعمتي: روي آواز او هم تاثير بسياري گذاشت. اين دوره‌اي كه اينجا بود گوشه‌هايي اجرا كرد كه يك مقدار تم شرقي‌تر دارند.
روزبه اسفندارمز: گيزبرت را واقعا ما پيدا كرديم، يك پروسه هشت ماهه طول كشيد تا اين همكاري شكل بگيرد.
  از كجا پيدايش كرديد؟
روزبه اسفندارمز: يوتيوب. يكي از خوبي‌هاي عصر ما همين است، من شروع كردم به جست‌وجو در يوتيوب، اتفاقا بچه‌ها نااميد شده بودند، خود اميد مي‌گفت، ‌اين اتفاق اصلا نمي‌تواند رخ دهد. من سه گزينه براي خواننده‌هاي اجتماعي داشتم كه دغدغه دارند و اتفاقا تجربه‌گرا هستند، يكي‌شان خانم بود و يكي‌شان سوييسي‌ بود كه نهايتا به خاطر تداخل برنامه نشد و در نهايت گيزبرت را انتخاب كرديم و زماني كه آمد ديديم آن كسي را كه مي‌خواستيم پيدا كرديم.
اميد نعمتي: گيزبرت هم روي موزيك ما واقعا تاثير گذاشت، به نظرم خيلي همكاري خوبي بود، بعدش هم ما رفتيم آلمان و با هم كنسرت داديم و خيلي خوب بود.
روزبه اسفندارمز: و آنجا در آهنگ‌هايي كه خودش اجرا مي‌كرد تاثيرش را ديديم.
اميد نعمتي: يك چيز ديگر درباره آواز ايراني اين است كه موسيقي ايراني حتي روي ساز نوازندگان هم تاثير گذاشته است. مثلا «حمزه يگانه» كه پيانوي جز مي‌نوازد يا امين طاهري كه درامر است هم متاثر از موسيقي ايراني هستند؛ يعني وقتي پيانو مي‌زنند، نغمه‌هاي ايراني در نواختن‌شان تاثير دارد، حال فكر كنيد كه من در حال آواز خواندن هستم، با همان شكل كه از بچگي با آن آشنا شدم، خب اين مساله تاثيرگذار است. همين اواخر يك ورك‌شاپي داشتم با استاد ايتاليايي كه جزو چند باريتون خوب دنياست و به يك واسطه‌اي كه يكي از شاگردانش ايراني بود آمده بود و دو روز ورك‌شاپ گذاشته بود. استاد خودم «هاسميك» كه كلاس آواز كلاسيك پيش آن مي‌روم، با من تماس گرفت كه در اين ورك‌شاپ شركت كنم. براي او هم جالب بود، وقتي مي‌خواندم، مي‌فهميد كه صداسازي‌ام مثل صداسازي‌اي است كه او دارد به من مي‌گويد، مثل خواننده تنور است، وسعت صدايم به همان‌ شكل است، اما يك طور ديگر دارم مي‌خوانم. با او هم كه صحبت كردم براي او هم اين اتفاق جالبي بود.
 با توجه به اسامي آلبوم‌هاي شما از آقاي بنفش گرفته تا شهر من بخند و فضايي كه با قطعات خود مي‌سازيد نشان‌دهنده اين است كه گويا دغدغه‌هاي اجتماعي‌ شما بيشتر شده است، انگار كه يك گذار از يك فضاي رمانتيك‌تر، رومنس‌تر به يك فضاي اجتماعي‌تر داشته‌ايد. هرچند آن نگاه عاشقانه در اين اثر هم پررنگ است يعني صداي اميد و لحن خواندن و رنگ صدايش اين اين پتانسيل را دارد اما چه شد كه تصميم گرفتيد نگاه‌تان را يك مقدار   اجتماعي‌تر كنيد؟
روزبه اسفندارمز: ما تصميم نگرفتيم، در آن قرار گرفتيم.
  اما در رونمايي اين را به صراحت گفتيد كه دغدغه اجتماعي داريد كه...
اميد نعمتي: بله، گفتيم اما آن تصميم ما نبود،  دغدغه‌مان  بود.
روزبه اسفندارمز: يك روز داشتيم موزيك مي‌ساختيم و تهران داشت از شدت آلودگي هوا خفه مي‌شد، همه‌مان داشتيم خفه مي‌شديم. به جاي تمرين، يك ساعت و نيم داشتيم راجع به اين قضيه بحث مي‌كرديم كه بايد يك كاري بكنيم، بايد برويم بالاي كوه و فرياد بزنيم كه «اي شهر نمير...» بعد فكر كرديم كه اين مساله را چطور در موسيقي‌مان شروع كنيم. اين مساله از يك سال و نيم پيش در ما شروع شد. اين طور نبود كه حالا چه كار كنيم و بياييم اين كار را انجام دهيم؟ همه‌مان ديديم كه دور و اطراف‌مان اين مشكل زياد است. فقط انگار چراغ‌قوه را روي آن انداختيم كه اين مشكل هست چرا ما تا الان اين را نديديم؟‌ البته هميشه هم حرفش را مي‌زديم.
اميد نعمتي: اين دغدغه در كنسرت‌هاي آقاي بنفش هم بود، اگر به خاطر داشته باشيد، پشت ما يك شهري بود كه روي آن شهر اين اتفاقات مي‌افتاد. مضمون يكي از ويديوهاي‌مان هم در قطعه «يادگار دوست» همين بود. دوربين را سوار يك تاكسي كرده بوديم و اين تاكسي از ميدان راه‌آهن راه افتاده بود تا ميدان تجريش، بعد اين را تند كرده بوديم و كرده بوديم اندازه يك آهنگ. يعني دغدغه ارتباط‌مان با شهر در همه‌مان بود يعني در قدم‌زدن‌مان هم وجود داشت. از وقتي كه روزبه را به خاطر دارم در معاشرت‌هايم با او در همين شهر قدم مي‌زديم، مثلا از پيچ شمرون و خيابان بهار راه مي‌افتاديم به سمت ميدان انقلاب و بعد از آنجا بالا مي‌رفتيم. اين پرسه زدن در شهر، دغدغه‌اي است كه يك وقت‌هايي آن را داريم. هر وقت كه من ايران نيستم، شايد براي بيشترين‌ چيزي كه دلم تنگ مي‌شود همين قدم زدن‌هاي‌مان است اينكه بروم ميدان انقلاب و راه بروم تا چهار راه وليعصر و اين وسط بروم آن ساندويچي پاك در انقلاب، يا در چهارراه وليعصر يك‌جايي بود كه آن را بستند، دوست دارم بروم آنجاها و غذا بخورم. اين ارتباط تنگاتنگ با شهر در عموم ما از زمان دانشجويي بوده، هيچ‌وقت يادم نمي‌آيد كه از دانشگاه تعطيل شده باشم -  حتي اگر فردايش يك ژوژمان جدي داشتم -  و يك‌راست به خانه رفته باشم يعني قطعا آنجا را پياده مي‌رفتم و يك مقدار آدم‌ها را نگاه مي‌كردم و بعد سوار اتوبوس مي‌شدم و مي‌رفتم به منزل‌مان، الان كه ريشه‌يابي مي‌كنم، مي‌توانم خوب اين قضايا را با هم تطبيق بدهم. شما حساب كنيد من هفت سال دانشجو بودم، اين هفت سال تبديل به يك زندگي مي‌شود كه هيچ‌وقت از ذهنت بيرون نمي‌رود. شايد در هيچ‌وقت در هيچ شهر زيباي ديگر دنيا نتواني به اين شكل زندگي كني چون به همه اينها عادت داري، به تك‌تك آدم‌ها در اتوبوس، خيابان، كتابفروشي‌ها و همه اينها عادت مي‌كني. در اين دغدغه يك روزهاي سخت، «تهران» به سراغت مي‌آيد و ممكن است بشود شعر «شهر من   بخند.»
 چيزي كه در دو آلبوم‌تان مشترك است، استفاده- البته شايد لفظ ارجاع بهتر باشد- به آثار ديگر است؛ آثار فولك و آثار سنتي. من مي‌خواهم از اين داستان «خودش مي‌آيد» رد شويم چون من اين را درك مي‌كنم، اما به هر حال ديگر قبول نمي‌كنم كه بعد از اين همه سال كار كردن همچنان اين تاريخي كه
پشت سر خودتان ساختيد  نتوانيد نسبت به آن يك نگاه منطقي‌تر، عقلاني‌تر و حتي تحليلي‌تري داشته باشيد. داستان اين ارجاع‌ها چيست و چرا  اين  را با خودتان   داريد؟
روزبه اسفندارمز: شعري مي‌پرسيد يا موسيقايي؟
  موسيقايي و شعري، چون از تصنيف‌ها استفاده كرديد، از آثار مشخصي كه در آلبوم‌هاي ديگر به كار رفته و از شعرها و ملودي‌هاي خيلي انتزاعي از آنها هم استفاده مي‌كنيد.
اميد نعمتي: بخش شعري‌اش اين‌گونه است كه انگار اين شعرها يك تكه از يك قصيده بلند هست، انگار آن را از يك خاطره عاشقانه گرفته‌ام و حالا قرار است آن شعر برايم يك خاطره عاشقانه را بگويد. من به شخصه در قطعه خاطرات عاشقانه قطعا يك‌سري چيزها نقش پررنگي‌ را ايفا مي‌كند، مثل همين تصنيف. اگر به صورت منطقي بخواهم بگويم از اين منطقي‌تر نمي‌توانم توضيحش بدهم يعني هم به لحاظ ملوديك و هم به لحاظ منطق شعري انگار يكجا يك ابراز ارادتي مي‌كني به گذشته‌ها كه اين مساله را هم در اشعار حافظ داريم و هم مولوي. وقتي اين كار را مي‌كني، اگر از خود حافظ هم بگويي كه چرا اين را گفتي؟ آن لحظه به لحاظ منطق شعري است يعني آنقدر شخصي و احساسي است كه بايد گفته مي‌شده.
روزبه اسفندارمز: به عنوان يك آهنگساز خيلي المان‌ها هست، مثلا «آبي» يك بيت بود كه ما روي آن ملودي گذاشتيم بعد با كاوه نشستيم و روي آن كار كرديم. فكر كرديم اين قطعه احتياج به المان‌هاي موسيقي مينيمال احتياج دارد و از آن استفاده كرديم يعني روي آن ملودي كار مي‌كنيد و آن صدادهي كه دنبال آن هستي و با ملودي هماهنگ است را پيدا مي‌كني. باز هم مي‌گويم كه صرفا يك ابزار است و نمي‌توانم بگويم كه ارجاع داديم به چيز خاصي، اما در مورد دو تا قطعه كه به صورت خيلي جدي در آلبوم ارجاع داده‌ايم. يكي جام چشم مهرپوياست كه آن را دقيقا آورديم و فقط ملودي ووكالش را آورديم يا ترك شباهنگام كه ما دقيقا آمديم و عينا يك تكه، از يك گروه تركي آورديم و استفاده كرديم. اين خيلي ساده است. نخستين آهنگي كه پالت ساخت- كه آن موقع هم پالت نبود- من بودم و اميد و حسام كه الان نيست، گفتيم اين آهنگ خيلي باحال است يك شعر گذاشتيم روي آن و بعد بچه‌ها آمدند و كار كردند يعني خيلي اين طور نيست كه قطعا يك ارجاع است و تصميم بگيريم از اين استفاده بكنيم. اينها صرفا هر آنچه ما شنيديم و هر آنچه ما دوست داشتيم يكجورهايي انگار كه هست و ما از آن استفاده مي‌كنيم. مجموعه هر آنچه در اين مدت بوده.
 چيزي كه در كار شما وجود دارد، اين است كه مساله نوستالژي در كارتان خيلي مهم است، مدام داريد ارجاع‌هاي ريز و درشتي به يكسري مسائلي مي‌دهيد هم در آهنگ‌هاي‌تان و هم در تنظيم‌هاي‌تان. اينجا دو تا مساله است؛ يكي اينكه چند سال اخير كلا بازار نوستالژي در ايران داغ است؛ از اين طرف هم ديگر فرزند زمان خود بودن هم هست، آدم نبض زمانه‌اش را احساس مي‌كند كه الان اين نياز جامعه من است، من مي‌خواهم بگويم كه اين نگاه آيا در مقابل نگاه رو به جلو گروه پالت قرار نمي‌گيرد؟ اينكه در جايي دارد ارتزاق مي‌كند از كاري كه قبلا انجام  شده؟
روزبه اسفندارمز: من تضادي در اين دو تا اصلا نمي‌بينم. وقتي مي‌گويم كه اين تجربه شنيداري است كه ما داشتيم و نسبت به آن و تجربه‌هايي كه با هم داريم، يك خروجي شكل مي‌گيرد كه همه ما پشت آن ايستاديم. اگر نوستالژيك است، نوستالژي‌اي است كه ما پنج نفر كاملا در پشت ذهن‌مان داريم. مثلا اين طور نيست كه بگوييم «ايول نيمكت؛ بياييد درباره نيمكت شعر و آهنگ بسازيم. »... اصلا اين طور نيست كه بياييم و يك المان را بگيريم و روي اين المان كار كنيم. قضيه خيلي ساده است؛ ملودي داري، شعر داري، موقعي كه ما داريم آهنگ مي‌سازيم اين طور به آن نگاه مي‌كنيم. حال دغدغه‌هاي اجتماعي و روزانه من كه صبح چه خبري خواندم روي اين چه تاثيري مي‌گذارد كار من نيست كه تعريف بكنم. شايد به نظر برسد كه كل اين آلبوم آنقدر هم دغدغه شهر ممكن است، نداشته باشد. وقتي اين طور به كلام نگاه مي‌كني، چنين چيزي به ذهن مخاطب برسد اما واقعا براي ما مساله همين است، براي ما خاطرات زندگي‌مان را دوره مي‌كند، حتي شعرش هم من نگفتم ولي واقعا اين كار را براي من مي‌كند. حتي شعرش را هم من نگفتم، اما واقعا اين كار را براي من مي‌كند. طرح يك كار را داشتم و با بچه‌ها صحبت كردم، وقتي نشستم و فكر كردم زماني كه ترك‌ها تمام شد، ديدم كه اين ترك‌ها در جاي‌جاي شهر است و تلاش كردم براي
به نتيجه رسيدن آن. چيزي كه پس ذهنم بود را به زور جلو آوردم. خيلي وقت‌ها مي‌آييم و مي‌خواهيم كاري را در سبك خاص انجام بدهيم كه تاثير خاصي بدهد؛ خيلي وقت‌ها هم هست كه تو صرفا داري نسبت به يك ايده كلي بحث مي‌كني. شايد در لحظه اول نداني كه چه مي‌خواهي ولي وقتي روي آن دقت مي‌كني، آن را پيدا مي‌كني و ديگر مي‌داني كه بقيه‌اش چطور است.
اميد نعمتي: درباره ارجاع و نوستالژي هم يك مساله وجود دارد مثلا وقتي در «هامون» ارجاع مي‌دهد به «هشت و نيم» فليني، واقعيت اين است كه اينها مقداري شخصي‌تر است، مساله نوستالژي هم همين‌طور است. چيزي كه من نمي‌فهمم اين است كه انگار از آرتيست‌ها يك انتظاري وجود دارد براي اينكه بگويند الان تو چرا اولا اين كار را كردي؟ و بعد حالا كه اين كار را كردي اگر اين كار را مي‌كردي، بهتر مي‌شد. اين عقيده به نظرم يك مقدار ديكتاتورمآبانه است، به دليل اينكه اين آرتيست است و روزبه يك آدم ديگري است، اينها دغدغه‌هاي، تاريخچه، زندگي و... متفاوتي دارند و به اين راحتي نمي‌شود اينها را تحليل كرد. نكته بعدي اين است كه به نظرم بايد خيلي جدي‌تر درباره آن فكر كنيم. الان كه نوستالژي مد است، چرا مد است؟ هيچ‌وقت به اين فكر كرديد؟ چرا يك وقت‌هايي در جهان در تاريخ يك چيزهايي مد شده است؟ مثلا محمد سياه‌قلم يك نقاش است، اين چرا يك موقع پيدا شد و همه شروع كردند درباره آن مقاله نوشتند و نقاشي كشيدند. به نظرم اتفاقي كه راجع به نوستالژي در اين سال‌ها در عرصه موسيقي افتاد-  تنها در بره گروه خودمان صحبت نمي‌كنم. اما اينكه حالا پنج سال پيش ما فكر كرديم كه خانه مادربزرگه را يكجا بگذاريم، يكي آقاي حكايتي را... هر كسي يك بازي را كرد... يا مثلا گروه 127 هامون را در ويديوهايي آهنگ كرد- اين يك دليلي دارد، شايد هر كدام‌مان چيزهاي شخصي داشته باشيم اما اصولا قضيه جدي‌اي است بايد به آن پرداخت و به آن بها داد.
  اين ميزان استقبال از آثارتان شما را نمي‌ترساند؟ اينكه كاري عرضه كنيد كه از همين ميزان محبوبيت دفاع كنيد؟
اميد نعمتي: نه، ‌اتفاقا مي‌خواهيم آلبوم بعدي را متفاوت‌تر عرضه كنيم. اتفاقا خيلي از مخاطباني كه «آقاي بنفش» را دوست دارند به اين اندازه از «شهر من بخند» استقبال نمي‌كنند اما به هر حال اين مسيري است كه ما مي‌رويم.
روزبه اسفندارمز: اگر روزي به اين برسيم كه ديگر نمي‌خواهيم تجربه كنيم اصلا پالت ديگر معنا ندارد. هر اثر مخاطبان خودش را پيدا مي‌كند. ضمن اينكه مخاطب هم همراه با ما رشد  مي‌كند.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون