موسيقي كودك؛ جدلها و جوابها
آرمين ابراهيمي - ساره رخجوان
آموزش موسيقي مبحث مجراهاي جامع و وروديهاي متنوع است؛ متدهاي آموزش بسته به معيار و انتظارها و توانايي مربيان ميتوانند كارآمد يا ناكارا باشند، به رشد هنرجو كمك كنند يا او را از مطالب اصلي دور بيندازند. شناخت مربي از متن، سابقه سروكله زدن با دادهها،
افت و خيزهاي روششناسي، تقابل تئوري و عمل، مضرات و محسنات تركيب رويكردها و بسياري عناصر ديگر در نتيجه خروجيها تاثيرگذارند. وقتي درباره آموزش موسيقي به بزرگسالان حرف ميزنيم اين محورهاي استدلالي بهاندازه كافي بحرانسازند، چه برسد به وقتي كه صحبت از موسيقي كودك است. موسيقي كودك در بسياري از شكلهاي ارايه شده حال حاضر، غالبا مجموعهاي است از ايرادها و مشكلات آموزشي كه گاه از فرط ماندگاري و تغييرناپذيري به سنتهاي تعليمي بدل شدهاند. ايرادهايي كه نه فقط ذهنيت كودك را نسبت به كليت ماجرا تحتتاثير قرار ميدهند كه در برخي مقاطع سني ريزشهاي جبرانناپذيري به دنبال دارند. موسيقي هنري است بهشدت نيازمند تمرين و تداوم و اگر از كودكي به فرد آموخته شود در بلندمدت متضمن بازخوردهايي است رو به رشد. نمونههاي بسياري از نوابغ موسيقي جهان وجود دارند كه هنر را ازكودكي فراگرفتهاند؛ موزارت آهنگساز بزرگ عصر كلاسيك در پنج سالگي اجرا ميكرد، شوپن موسيقيدان مطرح عصر رُمانتيك كه تنها 39 سال زيست از اين قاعده جدا نبود، وينچنزو بليني ايتاليايي (كه اُپراهاي فوقالعاده بسياري ساخته) تئوري موسيقي را در دو سالگي و پيانو را در سه سالگي آموخت و در پنج سالگي به خوبي مينواخت، فرانتز ليست آلماني در 11 سالگي كنسرت بزرگ برگزار كرد، سرگئي پروكوفيف در 9 سالگي اُپرا مينوشت و بسياري ديگر كه آوردن اسمشان فرصت مفصلتري ميطلبد در كودكي با موسيقي آشنا شدند. در كودكي است كه ميتوان مفاهيم بنيادي و اساسي را آموخت؛ وقتي ذهن فارغ از دغدغههاي بزرگسالي با فراغ بال به جذب اسفنجوار همهچيز مشغول است.
زمينه اصلي در كودكي آماده ميشود. كودكي كه موسيقي را از پنج سالگي آموخته، در
25 سالگي با سابقه دو دهه فعاليت در اين زمينه، سازها و رنگهايشان را بهتر ميشناسد، ميتواند در نواختن دستكم يك ساز به تخصصي قابلقبول دست يابد، و در نهايت به وقتش در جواني از اين مهارت در راه اصلي استفاده كند: ساخت موسيقي. اما قبل از رسيدن به همه اين قلهها بايد از نقطه صفر شروع كرد. از اولين قدمها. از جايي كه سختترين پرسشها طرح ميشوند: مفاهيم بنيادي را چطور به كودكان چهار و پنج ساله ياد بدهيم؟ چگونه به طرح تئوري بپردازيم كه براي فردي در آن موقعيت سني دافعهبرانگيز نباشد؟ منظور از آموزش موسيقي به كودكان تنها مهارت در نواختن يك ساز به صورت تخصصي است؟ هدف از آموختن تئوري به طور جامع چيست؟
اغلب خانوادهها تفكرشان از شركتدادن كودكان در كلاسهاي موسيقي فراگيري يك ساز است حال آنكه بايد اين نكته را در نظر داشت نوازندگي يكي از سختترين شاخههاي مهارتي در هنر است زيرا رابطه مستقيمي با ذهن و فيزيك افراد دارد؛ ميتوان اين طور مثال زد كه در يادگيري رياضي تنها تمركز ذهن كافي است و با يادگيري يك فرمول ميتوان مسائل مختلفي را حل كرد اما در نوازندگي ساز تنها ذهن كافي نيست چرا كه سر كلاس تكنيكهاي اجرا به فرد آموزش داده ميشوند و هنرجو براي صحيح انجام دادن درسها نياز به پشتكار شخصي دارد.
اين موضوع در تمام جهان پذيرفته شده است كه كودكان تمايلي به انجام كارهاي يكنواخت ندارند و بهترين راه براي آموزش به آنها انتقال درسها در قالب بازي است. به اين صورت كه اگر مفهومي بنيادي مانند ريتم را در قالب دادههاي رياضي جلويشان بگذاريد نهتنها علاقهاي به آن نشان نخواهند داد بلكه ناخودآگاه در برابر يادگيرياش مقاومت خواهند كرد. بنابراين طبيعي است كه از مسيري به آموختن اين مفهوم به آنها بپردازيم كه برايشان شيرين و جذاب باشد. براي مثال ميشود ريتمهاي مختلف را در قالب حركتهاي فيزيكي و همراه با سلفژ صحيح نتها به آنها آموخت. حتي سلفژ هم ميتوان از طريق اشعار كودكانه منتقل كرد.
كارل ارف موسيقيدان برجسته آلماني يكي از بنيانگذاران آموزش موسيقي به كودكان است كه روش او در تمام دنيا به ارف شولورك (schulwerk به معناي كار در كلاس) معروف است كه در حال حاضر يكي از بهترين روشها براي آموزش موسيقي كودك در جهان به شمار ميرود. اين موضوع براي ارف هم مطرح بوده كه نوازنگي يك ساز به صورت تخصصي براي كودكان اغلب خستهكننده و مشكل است. به همين علت او مجموعهاي از سازها را طراحي كرد كه با فيزيك كوچك آنها هماهنگ و نوازنگي با آن سازها برايشان ساده و لذت بخش باشد. اما هميشه اين مساله را در نظر داشت كه درسها در قالب بازيهاي ريتميك و حركتي و به كمك الگوهاي كلامي و شعرهاي كودكانه انتقال يابند. به نظر او ريتم قبل از ملودي و مقدم بر آن است و در واقع او ميخواست بچهها از طريق درك ريتم در نهايت به ملودي برسند.
براي دستيابي به اين مهم باديپركاشن (بدنكوبه) را يكي از سادهترين راهها ميدانست. مجموعه سازهاي پركاشن ارف بسيار مناسب بود چون به راحتي در دستشان جا ميگرفت و اجرا با آن پيچيدگي نداشت. او همچنين براي آموزش ملودي از فلوت ريكوردرها و انواع زايلفنها استفاده كرد كه هم صداي دلنشيني داشتند و هم سادگي نوازندگي با آنها ميتوانست به جذابيتشان كمك كند. او همواره عقيده داشت كه كلاسها بايد به صورت گروهي برگزار شوند و بچهها در هر جلسه هرچند ساده اجراي گروهي را تجربه كنند تا از موسيقي لذت بيشتري ببرند و تواناييشان در اجراهاي گروهي افزايش يابد. غياب اين نكته ميتواند به ضعفهاي گروهنوازي مختلفي منجر شود. كودكي كه ميآموزد در كنار ديگران ساز بزند دارد گوش خود را با رنگهاي مختلف آشنا ميكند. تجربه رنگهاي گوناگون اركستر اين اجازه را به هنرجو ميدهد تا جايگاه ساز خودش را بشناسد. اغلب در گروهنوازي اين ايراد اساسي به چشم ميخورد كه هر نوازنده مايل است صداي ساز خودش بيش از ديگر سازها به گوش برسد، در حالي كه در اركستر هر سازي نقش صدايي/مكاني مخصوص خودش را دارد و بالا بودن صداي يك ساز به زيبايي آن منجر نميشود بلكه گروه را از يكدست بودن در ميآورد. كودكي كه با اين موضوع آشنا باشد، حتي به صورت ناخودآگاه، در نهايت جايگاه ساز خودش را نيز بهتر خواهد شناخت.
ارف همچنين عقيده داشت اين روش آموزشي در صورتي موفق خواهد بود كه درسها با فرهنگ بومي آن منطقه طراحي شوند. در واقع روش او به صورت يك متد نگارش شده نيست بلكه ايدهاي است براي مربيان موسيقي كودك تا بتوانند با استفاده از سازهاي ارف درسهايي را در قالب بازيها و متلهاي بومي طراحي كنند و موسيقي را در قالب شعر و داستان و بازيهاي حركتي به كودكان آموزش دهند. غناي فرهنگ بومي ما اين موقعيت را براي مربيان موسيقي كودك فراهم ميآورد كه با بغلي پر از متلها و قصهها و داستانكهاي شيرين و آموزنده به استقبال جهان ذهني كودكان بروند. مثلا «جمجمك برگ خزون»، «اتل متل توتوله»، «اوستا به دوش» يا «عمو زنجيرباف» متلهايي هستند ساده و آشنا كه بسياري از والدين نيز با آن آشنايي دارند و تازه اين در سطح كشور است، اگر دقيق شويم در هر استان متلها و بازيهايي وجود دارند كه بومي بودن و محلي بودنشان به درك بهتر آنها توسط كودكان كمك ميكند. خلاصه اينكه مربيان ميتوانند از همين عناصر دم دست و همهگير و آشناي محلي استفاده كنند تا كودكان را از طريفي با فرهنگ بوميشان و از سوي ديگر با مفاهيم بنيادي آشتي دهند.
ارف اين شيوه آموزشي را براي كودكان چهار تا 12 سال مفيدتر ميدانست چرا كه قدرت تكلم كودكان تا سن چهار سالگي به رشد قابل قبولي رسيده و ميتوانند كلمات را بيان كنند و توانايي درك و اجرايي ريتم و ملوديهاي ساده را دارند. كودكان تا سن 12 سالگي از نظر جسمي و ذهني به رشد كافي رسيدهاند تا بتوانند در ادامه به فراگيري يك ساز به صورت تخصصي بپردازند، با توجه به اينكه در اين گذار با بسياري از درسهاي موسيقي آشنا شدهاند و راه هموارتري در آموزش يك ساز تخصصي پيش رو دارند. براي نمونه در زمينه سازهاي دشواري مانند خانواده زهيها پيشزمينه آشنايي با صداها در كودكي به هنرجو كمك ميكند با تمركز و توانايي بهتري به فراگيري بپردازد و ذهنش چندان درگير تشخيص صحيح و غلط نتها نباشد. از سوي ديگر تجربه يادگرفتن سازهاي سادهاي مثل ريكوردر و زايلفن به بچهها ثابت كرده كه ميتوان با تمرين و قدري حوصله به نتيجهاي ملموس دست يافت.
شايد اين سوال براي بسياري از والدين پيش بيايد كه چرا كودكانشان بايد تئوري موسيقي بياموزند. موسيقي بر زمينهاي از قوانين بنا شده كه در طول زمان و به مرور توسط آهنگسازان و موسيقيدانهاي مختلف كشف و ثبت شدهاند. اين قوانين به ما اجازه ميدهند صحيح بنوازيم، به درستي بسازيم و سر از تركيبهاي پيچيده و ساختارهاي دشوار تاريخ موسيقي درآوريم. بنابراين بايد به ياد داشت كه فراگرفتن اين مطالب كه در قالب يكسري فرمول و متون خلاصه شدهاند، حتي در حد كليات ميتواند هنرجويان را با مباني كار آشنا كند. اين مباني پلكانهايي هستند به جهان موسيقي كه دريافت هرچه بهترشان راه را به اين جهان هموارتر ميكنند. حال چگونه ميتوان اين فرمولها و متون پيچيده را به صورتي ساده و
قابل فهم به كودكان انتقال داد؟
بايد ارجاع كرد به ارف، كسي كه معتقد بود مربيان با توجه به ابزارهايي كه در دست دارند و با نظر به رويكردهاي مكتوب و جواب گرفته و تحقيقاتي كه مستند شدهاند، و با توجه به گروههاي سني مختلف، بايد راههايي براي بيان خلاقانه تئوريها بيابند؛ راههايي كه ساده و جذاب باشند، در عين حال حق مطلب را به درستي بيان كنند و در عمل به نتايج قابل قبولي منجر شوند. اين راهها بسته به خلاقيت مربيان متفاوت از هم و دايره آن گسترده است. بازيها، كاردستيها، حركتها و كارهاي گروهي مختلف زمينهايي هستند براي عمل آوردن اين مهم.