ساخت شخصيت خيالي براي فرار از اتهام قتل
اعتماد| نيمههاي شب ششم ديماه 89، بهاره به پشت بام خانه مهدي رفت و تا صبح با او مواد كشيد. ساعت پنج صبح، مهدي تحت تاثير مواد دچار جنون آني شد و روسري بهاره را دور گردنش انداخت و آنقدر فشار داد تا خفه شد. او كه ترسيده بود، صحنه جرم را آتش زد و جنازه را سوزاند.
نماينده دادستان، كيفرخواست را ميخواند. او پرونده را ورق زد و ادامه داد: «هنگام آتش سوزي، مهدي به طبقه پايين رفت و با پليس و آتشنشاني تماس گرفت. پس از خاموش شدن آتش، جسد سوخته شده بهاره كشف و مهدي به عنوان عامل اصلي قتل دستگير و روانه زندان شد. او پيش از اين در بازجوييها به قتل بهاره اعتراف كرده اما در دادگاه، از فردي به نام رضا به عنوان عامل قتل و سوزاندن جسد نام برده است. هويتي نامعلوم كه پليس، پس از چهارسال تحقيق هيچ ردي از او پيدا نكرده است.» مهدي كوتاه قامت است و 24 سال دارد. زخم باريكي از ضرب چاقو روي گونه راستش نقش بسته و صورتش را از تقارن انداخته است. خانواده مقتول تقاضاي قصاص او را دارند. همان خانوادهاي كه صبح ديروز، صندليهاي مخصوص آنها در شعبه 74 دادگاه كيفري استان تهران، خالي بود. مادر و برادر مقتول پيش از اين خودكشي كردهاند و پدر بهاره نيز در زندان است. برخلاف آنها، پدر، مادر و برادر متهم پشت سر او نشسته بودند. قاضي عبداللهي، رييس دادگاه با اشاره به اين موضوع، درخواست قصاص پدر متهم را اعلام و متهم را به جايگاه احضار كرد. مهدي، متهم به «قتل بهاره» و «جنايت بر ميت» است. جوان 24 ساله درباره شب حادثه گفت: «ششم دي ماه چهارسال پيش، با يكي از دوستانم به نام رضا در پشت بام خانهام نشسته بوديم. ساعت 12 شب بهاره هم آمد. چند وقتي ميشد كه با هم دوست شده بوديم. رضا و بهاره تا نصف شب مواد مصرف كردند. من ساعت 8:30 صبح از خواب بيدار شدم و به طبقه پايين رفتم تا برايشان صبحانه درست كنم. يكهو ديدم همسايهها داد ميزنند آتش، آتش. سريع خودم را به پشت بام رساندم. همه جا آتش گرفته بود. من سريع به آتشنشاني و 110 زنگ زدم. رضا فرار كرده بود.» هيچكسي رضا را نميشناسد. او هويتي نامعلوم دارد كه در تحقيقات پليس نه ردي از او پيدا شده و نه خانوادهاش. اعترافات مهدي، رييس دادگاه را اين پا و آن پا كرد. او پرونده متهم را گشود، صفحه 80 را آورد و از روي اعترافاتش در برابر بازپرس پرونده خواند: «سه ماه پيش با بهاره آشنا شدم. شب حادثه در پشت بام خانه مواد مصرف كرديم. رضا هم بود. سه نفري شام خورديم. ساعت 2:50 شب براي شستن دست و صورتم به طبقه پايين رفتم. وقتي برگشتم ديدم رضا و بهاره با هم ارتباط دارند. عصباني شدم و رضا را بيرون كردم. تا ساعت 8:30 صبح با بهاره بودم اما دوباره ياد ارتباطش با رضا افتادم و عصباني شدم. او خواب بود. روسري آبي آسمانياش را برداشتم، دور گردنش انداختم و خفهاش كردم. بعد از آن لانه كبوترها را آتش زدم و به طبقه پايين رفتم و به آتشنشاني و پليس زنگ زدم.» پنج قاضي دادگاه مدام از مهدي سوال ميكردند. تناقضگوييهاي متهم بالا گرفته بود تا آنجا كه گفت: «من ساعت پنج صبح رضا را از خانه بيرون كردم.» يكي از پنج قاضي گفت: «تو در همان ابتداي جلسه گفتي رضا بهاره را كشته و تا ساعت 8:30 در خانه شما بود.» متهم كمي سكوت كرد و يكباره گفت: «من رضا را بيرون كردم اما او ساعت شش صبح دوباره آمد. پدرم در را باز كرد.» خانواده متهم زير لب از او حمايت ميكردند اما صدايشان در تناقضگوييهاي مهدي گم شده بود. متهم براي آخرين دفاع خود گفت: «من قتل و آتش سوزي را قبول ندارم. اين كارها را رضا انجام داده.» رييس دادگاه نگاهي از زير عينكش به مهدي انداخت. رو به چهار قاضي ديگر كرد و گفت: «رضا وجود خارجي ندارد. متهم پس از مصرف مواد مخدر دچار جنون آني شده و بهاره را به قتل رسانده است.» ساعت 11:10 ظهر، رييس دادگاه ختم جلسه را اعلام كرد. برادر، پدر و مادر متهم از جايشان بلند شدند. عصباني و نگران بودند. آنها تنها كساني بودند كه وجود رضا را تاييد ميكردند...