• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5129 -
  • ۱۴۰۰ پنج شنبه ۳۰ دي

درنگي بر مرگ‌انديشي در جهان شعري نادر نادرپور در سالمرگش

نوشيدن باده‌هاي خون خويش

بهنام ناصري

پيش‌تر در جايي به تلقي موريس بلانشو از مرگ در نسبت آن با ادبيات نوشتم. اينكه نويسنده و فيلسوف فرانسوي مرگ را به مثابه مرز در نظر مي‌آورد؛ مرزي ميان قبل و بعد از خود. با اين وصف حدي از اين مرز در دو سوي آن حضور دارد و امتداد مي‌يابد. پس ما همواره با مرگ و در كنار مرگ هستيم و آنكه اين حضور بي‌وقفه را به خود و به ما يادآور مي‌شود، نويسنده است. مرادم در اينجا از نويسنده، خالق متن است و نادرپورِ شاعر را با اسم عام نويسنده در اين نوشتار مي‌شناسم. هم ‌او كه مروري به بيش از نيم‌سده شاعري‌اش نشان مي‌دهد كه «مرگ» مساله اساسي شعرش بوده. او چه در آثاري كه به سياق قدما سروده و چه در شعرهاي نيمايي و آزادش، همواره مرگ‌انديش است. به اعتباري، مرگ، همزاد نادرپور است و تو گويي نظريه ادبي در نسبت ادبيات و مرگ، آمده است تا اين همزادي را توضيح بدهد. آنچه بلانشو در مقام نظريه‌پرداز به ما مي‌گويد، اين است كه انديشيدن در نسبت ادبيات و مرگ، محكوم به رها شدن در قرائتي پارادوكسيكال است؛ پارادوكسي كه قبل و بعد از مرگ را با امتداد مرز به دو سوي خود، مبدل به وضعيتي يكسان مي‌كند. تو گويي اين مرگ است كه هر لحظه خود را به ما مي‌نماياند. نادرپور بي‌آن‌كه در سطح خودآگاهش به چنين نظريه‌اي انديشيده باشد، حضور توامان مرگ را در اتمسفري يكسان، قبل و بعد از خود، مي‌بيند و در شعرش به اجرا درمي‌آرود. اگرچه اين بعد هستي‌شناختي بر ابعاد سياسي و اجتماعي شعر نادرپور در مجموعه كارنامه شعري‌اش غلبه دارد اما بايد او را خصوصا در مجموعه «سرمه خورشيد» و چند مجموعه بعد از آن، شاعري سياسي بدانيم. با اين حال و با ذهني عالم به اينكه فردگرايي رمانتيسيستي نادرپور در روند شاعري‌اش رفته‌رفته به سمت نوعي رمانتيسيسم انقلابي حركت مي‌كند، بايد گفت كه پرابلمِ مرگ در شعر او، چنان‌كه بعضي‌ها آن را ذيل انقلابي‌گري و يأس اجتماعي، سياسي نادرپور تحليل مي‌كنند از آنجا ناشي نمي‌شود. مرگ به مثابه مفهومي ازلي همواره همراه شاعر است و نادرپور اگر شاعري سياسي هم نبود، يا اگر در هر جاي ديگري از اين كره خاكي به دنيا مي‌آمد، محال بود شعري بنويسد كه حد بالايي ازمرگ‌انديشي در آن نباشد. اين را رصد مضمون مرگ در شاعري او از همان نخستين مجموعه‌اش در 20 سالگي به ما مي‌گويد:  «مرگ است، مرگ تيره جانسوز است/ اين زندگي كه مي‌گذرد آرام/ اين شام‌ها كه مي‌كشدم تا صبح/ وين بام‌ها كه مي‌كشدم تا شام/ مرگ است، مرگ تيره جانسوز است/ اين لحظه‌هاي مستي و هشياري/ اين شام‌ها كه مي‌گذرد در خواب/ وان روزها كه رفت به بيداري/...» اين سطرها مربوط به شعري به نام «ناله‌اي در سكوت» از مجموعه نخستين اوست. نوعي مرگ‌انديشي غريزي كه شايد از شاعري در پايان دهه دوم عمرش غريب و دور از انتظار باشد. هم او در مجموعه «زمين و زمان» كه در سال 1374 منتشر شد، شعري به نام «خون و ناخون» را اين‌طور آغاز مي‌كند:  «من خون روزهاي جوانمرگ خويش را/ آسان‌تر از شراب كهنسال خانگي/ در كاسه بلور افق نوش مي‌كنم/ وز مستي شگرف و سياهش به ناگهان/ خود را و خواب را/ در خلوت شبانه، فراموش مي‌كنم» نادرپور كه 16 خرداد 1308 در تهران به دنيا آمده بود، 29 بهمن 1378 در لس‌آنجلس از دنيا رفت. گرچه آنچه از نويسنده و شاعر به جا مي‌ماند، اثر اوست و نه مقبره‌اش اما اين پيش‌فرض با همه قطعيتش، در اين لحظه نمي‌تواند سخن شاعر هم‌عصر نادرپور، رضا براهني را كه ديرزماني است در غربت روزگار مي‌گذراند، از خاطرم دور كند: «كسي كه در غربت ‌مي‌ميره به خاك برنمي‌گرده.»
«كيميا و خاك»، مستندي درباره رضا براهني ساخته ارسلان براهني 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون