• ۱۴۰۳ شنبه ۱۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5131 -
  • ۱۴۰۰ يکشنبه ۳ بهمن

آيا «مرگ مدرسه» فرا رسيده است؟

قاسم يزدان‌پناه

عده‌اي معتقدند: «مدرسه مرده است.» آ‌نها در توجيه سخن خود مي‌گويند: نهاد مدرسه در جامعه پيچيده كنوني تاثيرگذاري خود را از دست داده است. استدلال اين است كه سيل فارغ‌التحصيلان مدرسه و دانشگاه در جامعه منفعل هستند و از انجام بديهي‌ترين كارها عاجزند.
آيا مدرسه مرده است؟ در اين نوشته قصد دارم به اين سوال پاسخ دهم. قبل از آن مروري خواهم داشت به گذشته‌هاي نه چندان دور.

مدرسه و جامعه سنتي كشاورزي
در عصر كشاورزي براي يادگيري فنون، مدرسه تخصصي وجود نداشت. ريشه اين عصر در خاك بود. پسران به همراه پدران در مزرعه ياد مي‌گرفتند كه چگونه زمين را شخم بزنند، دانه بپاشند و آبياري كنند و چه موقع محصول را برداشت نمايند. گوسفندان را به چرا ببرند و محافظت كنند. دختران در كنار مادران به مديريت خانه مي‌پرداختند و هنرهاي دستي مي‌آموختند. آشپزهاي خوبي مي‌شدند و از شير، فرآورده‌هاي مختلفي براي خانواده به عمل مي‌آوردند و مازاد آن را مي‌فروختند. حرفه‌هاي آهنگري، نجاري، بنايي، كفش‌دوزي و ساير مشاغل از سنين كودكي استاد شاگردي بود. هر استاد شاگرد يا شاگرداني را قبول مي‌كرد، شاگردان مهارت‌ها را از استادان مي‌آموختند و براي نسل بعد استاد مي‌شدند. براي خواندن و نوشتن و حساب كردن‌ افراد صاحب منصب يا پولدار براي فرزندان‌شان معلم سرخانه مي‌گرفتند. مكتب‌خانه‌هايي هم در شهر يا محله به وجود آمد كه بيشتر قرآن، ديني و اخلاق، ادبيات و نجوم درس مي‌دادند.
دانش‌آموزان بر پاره‌حصيري يا قاليچه‌اي مي‌نشستند و در صورت كم‌كاري در يادگيري با چوب و فلك تنبيه مي‌شدند. پدران و مادران چوب معلم را مقدس مي‌شمردند و آن را براي تربيت ضروري مي‌دانستند.
تعداد مكتب‌خانه‌ها و دانش‌آموزان اندك و بسياري از مردم از حداقل سواد بي‌بهره بودند. در دوره قاجار كه صنعت در اروپا جان تازه‌اي به جامعه بخشيده بود، افراد علاقه‌مند و دنياديده كه به اروپا و تركيه و ديگر بلاد رفته و مدرسه‌هاي نوين را از نزديك ديده بودند، مدرسه‌هايي به سبك جديد در تهران، رشت، تبريز و مشهد داير كردند. برخي علما مخالفت كردند و اين نوع مدرسه را براي دين و اخلاق بچه‌ها خصوصا دختران مضر مي‌دانستند. به تحريك آنان عده‌اي با چوب و چماق متعرض معلمان و دانش‌آموزان ‌شده و مدارس را تعطيل مي‌كردند. اين تعرض‌ها گاهي به كشته شدن معلمان و دانش‌آموزان و ضرب و جرح آنان منجر مي‌شد. تاريخ مدارس «رشديه» گواه خوبي بر اين مدعاست. با همه فشارها و مخالفت‌ها مدارسي تاسيس شد. اين مدارس فراگير نبودند و بيشتر فرزندان اعيان و اشراف مي‌توانستند در آنها به تحصيل بپردازند. عصر كشاورزي از هشت هزار سال قبل از ميلاد مسيح شروع و تا حدود سال 1650ـ1750 جهان را بلامنازع تحت سيطره خود داشت. (الوين تافلر 1995). عصر كشاورزي با «نيروي بخار» قدرت خود را از دست مي‌دهد. اين زمينه‌اي مي‌شود براي ظهور تمدن صنعتي، با ظهور اين تمدن جامعه بشري در همه ابعاد دستخوش تغيير مي‌شود. آموزش و مدرسه نيز وارد عرصه جديدي مي‌شود.

مدرسه و جامعه صنعتي
با ورود صنعت و توسعه كارخانه‌ها و ايجاد سازمان‌ها و شركت‌ها، جامعه شهري توسعه يافت. شهرها بزرگ و بزرگ‌تر شدند. كوچ كشاورزان به شهرها آغاز و با زياد شدن وسايل حمل و نقل ماشيني و سهولت مسافرت‌هاي درون و برون شهري بافت و معماري شهرها تغيير كرد. جامعه وسيع شهري با جامعه كوچك روستايي متفاوت بود. بسياري از مردم، زندگي روستايي را ترك كرده، در شهرها ساكن و در كارخانه‌ها به كار مشغول شدند. كارخانه‌ها و شركت‌ها به افراد متخصص نياز پيدا كردند. مراودات و تعاملات اجتماعي پيچيده نياز به تربيت شهرونداني با منش جديد داشت. با اجباري شدن آموزش عمومي، سيل جمعيت دانش‌آموزان به مدارس نوين سرازير شد. خانواده‌ها مشتاق بودند كه فرزندان‌شان تحصيل كرده و در جامعه نوين شغلي براي خود انتخاب كنند. 
بچه‌ها براي تربيت اجتماعي و تخصصي در مدارس به تحصيل پرداختند. مدرسه نسبت به مكتب‌خانه مفهوم وسيع‌تري پيدا كرد. مدرسه هم مانند كارخانه و سازمان ساختار پيدا كرد. نظم سلسله مراتبي و اداري و آموزشي با مقرراتي خاص توسط نظام سياسي شكل گرفت. مدارس نوين پايگاهي براي تربيت نيروي انساني كارخانه‌ها و شركت‌ها شدند و به عنوان يك نهاد اجتماعي، تربيت نسل جديد را براي شهرونداني نمونه و كاركناني كاربلد  برعهده گرفتند. شركت‌ها و سازمان‌ها و كارخانه‌ها منتظر فارغ‌التحصيلان مدارس مي‌ماندند تا با به‌كارگيري‌ آنان  به رشد و توسعه خود سرعت بيشتري دهند و اين‌گونه شد كه مدرسه هويت و حيات جديدي پيدا كرد و دگرگون شد. 
محرك بسياري از اين دگرگوني‌ها شيوه جديدي از ايجاد ثروت، يعني توليد كارخانه‌اي بود و ديري نگذشت كه بسياري از عناصر گوناگون با يكديگر درآميختند تا سيستمي تشكيل دهند: توليد انبوه، مصرف انبوه، آموزش و پرورش انبوه (همگاني) و رسانه‌هاي انبوه (همگاني) همه به يكديگر پيوند خوردند و نهادهاي تخصصي يعني مدرسه و شركت‌ها و احزاب سياسي به خدمت آنها درآمدند. حتي ساختار خانواده نيز از خانوار گسترده زراعي كه چند نسل در آن زندگي مي‌كردند به خانواده هسته‌اي كوچك تجزيه شد كه مختص جوامع صنعتي است. (الوين تافلر 1995).
نهاد تخصصي مدرسه با توليد انبوه فارغ‌التحصيل خون تازه‌اي در رگ‌هاي كارخانه‌ها و سازمان‌ها و جامعه انساني تزريق كرد. جواناني كه در مدرسه (و دانشگاه) آموزش ديده بودند آموخته‌هاي خود را خرج موتور به‌ شدت متحرك صنعت و جامعه پيچيده شهري مي‌كردند. آنها نيروي كارِ «كارخانه‌هاي شيطاني» جديد را فراهم آوردند. كارخانه‌ها به سرعت تكثير مي‌شدند و مناظر طبيعت را تسخير مي‌كردند. (الوين تافلر 1995). 
اين تغييرات با تعارضاتي نيز روبه‌رو شد. عده‌اي از علما معتقد بودند كه «مدرسه‌هاي شيطاني» نيروي كارِ «كارخانه‌هاي شيطاني» را تربيت مي‌كنند. خيل عظيم دهقانان وادار به ترك اراضي خود شده و در «شهرهاي شيطاني» ساكن مي‌شوند. 
اما ديگر اين تعارضات تاثيري نداشت و مدارس نوين دختران و پسران زيادي را به خود جذب كرده بودند. سرعت تغيير در مدارس بالاتر بود. فارغ‌التحصيلان به سرعت جذب بازار كار مي‌شدند. در بخش‌هاي مختلف جامعه سرعت تغيير كمتر از مدرسه بود.
ده‌ها سال مدارس به همين شيوه به كار خود ادامه دادند. مدرسه همپاي جامعه پيشرفت‌هاي شگرفي را رقم زد. سرعت، تنوع، توليد انبوه، تغذيه، بهداشت، آسمانخراش، سفر به كره ماه، سلاح‌هاي كشتارجمعي، انفجار جمعيت، توسعه شهرها و... شتاب عجيبي به زندگي انسان بخشيدند.
اين پيشرفت‌ها و تقابل صنعت با زمين تعارض‌هايي نيز به دنبال داشت. جنگ‌هاي قومي و منطقه‌اي و جهاني حاصل اين تقابل‌ها بود. «نتيجه نهايي تقسيمي آشكار بود.» عصر صنعتي جهان را به دو بخش تقسيم كرد: يكي تمدن مسلط و سلطه‌جوي صنعتي و ديگري انبوهي از مستعمره‌هاي سنتي تندخو ولي تحت سلطه. بسياري از ما در چنين جهاني رشد كرديم. (الوين تافلر 1995). 
مدارس در چنين جهاني توسعه چشمگيري يافت و زنده و پويا و فعال با انبوهي از دانش‌آموزان و دانشجويان به حركت خود همپا و حتي جلوتر از صنعت ادامه داد. اما در جهان پرتلاطم هيچ چيزي ثابت نيست! تغييري عظيم‌تر از قبل در راه بود.

مدرسه و جامعه فراصنعتي (عصر كامپيوتر) 
با تسلط تمدن صنعتي بر جهان و رسيدن به اوج خود در برخي كشورها، نقطه عطف ديگري تاريخ را رقم زد. الوين تافلر معتقد است از حوالي سال 1955 جهان شاهد فزوني گرفتن عده كارمندان و شاغلين خدمات بر كارگران بود. اين همان دهه‌اي بود كه اشاعه كامپيوتر و مسافرت تجاري با جت و اختراعات بسيار مهمي را به خود ديد. در همين ايام (۱۹۵۶) خروشچف مرد شماره يك شوروي كه تغيير را درك نكرده بود، خطاب به جهان سرمايه‌داري گفت: «ما شما را دفن خواهيم كرد.» تاريخ نشان داد، دولت‌ها و افرادي كه تغيير را درك نكنند دفن مي‌شوند. جامعه فراصنعتي به بيشتر كشورهاي صنعتي راه يافت. نظام اقتصادي و دنياي صنعتي به يك آشفتگي و سردرگمي رسيد.
امروز جهان شكل ديگري به خود گرفته است. ما با شتاب به سوي ساختاري كاملا متفاوت از قدرت درحركتيم كه جهاني را ايجاد مي‌كند كه ديگر دو نيمه نيست، بلكه به وضوح ميان سه تمدن متضاد و رقيب تقسيم شده است: نماد نخستين تمدن هنوز كج بيل است، نماد دومين تمدن خط مونتاژ و نماد سومين تمدن كامپيوتر. (الوين تافلر 1995)
در اين جهان سه پاره، مدرسه نمي‌تواند خود را از بقيه جدا كند. سرعت تغيير در جهان بيرون از مدرسه (جامعه) از سرعت تغيير در مدرسه پيشي گرفته است. با هوشمند شدن كارخانه‌ها و ورود روبات‌ها به زندگي بشر و توسعه كامپيوتر، اينترنت و ورود گوشي‌هاي تلفن هوشمند جهان انعطافي عجيب به خود گرفته است.
اين قابليت انعطاف هر روز به شكلي خود را نشان مي‌دهد. بسياري از مدارس و كارخانه‌ها و شركت‌ها نتوانستند خود را با اين تغييرات تطبيق دهند و نسبت به گذشته منفعل شده‌اند. ديگر مثل گذشته‌ جامعه منتظر فارغ‌التحصيلان مدارس و دانشگاه‌ها نيست. مدارس كند و جامعه پرشتاب است. سرفصل‌هاي دروس به سرعت كهنه مي‌شوند. كارشناسان و مديران آموزش دچار سردرگمي عجيبي شده‌اند.
دنياي صنعت جوامعي انبوه ايجاد كرد كه منتج و محتاج توليد انبوه بود. در اقتصادهاي مغز ـ بنياد (brain-based) عصر فراصنعتي (كامپيوتر) توليد انبوه كه شاخص جامعه صنعتي بود از رده خارج شده است. توليد انبوه‌زدايي شده (يعني دوره‌هاي كوتاه توليد محصولات بسياربسيار سفارشي) شگرد تازه صنايع است. (الوين تافلر 1995). 
انبوه‌زدايي در شبكه‌هاي غول‌آساي تلويزيوني، در مجلات و روزنامه‌ها و كتاب‌ها در توليدات كارخانه‌هاي صنعتي و حتي در خانواده‌ها خود را نشان مي‌دهد. خانواده‌هاي بدون بچه و مجردها نوعي انبوه‌زدايي از خانواده است. در اين دنياي پرشتاب و متغير عجيب اين است كه مدارس همچنان با سرفصل‌هاي كهنه و فضاهاي بسته و مديريت و معلمان خسته همچنان در حال توليد انبوه فارغ‌التحصيلان منفعل هستند. در حقيقت مدرسه هنوز نمرده است لكن اين نوع مدرسه و مدرسه‌داري نفس‌هاي آخر خود را مي‌كشد. اگر سرعت تغيير در جامعه به عنوان مثال 200 كيلومتر در ساعت است، اين سرعت در مدارس به 60 يا 70 كيلومتر در ساعت رسيده است.
امروز كرونا مدارس را به قبرستان تبديل كرده است. آموزش از مدرسه به درون موبايل، لپ‌تاپ، تبلت و كامپيوترها خزيده است. مدرسه بايد پوست‌اندازي كند. در غير اين ‌صورت هر جامعه‌اي كه مدارسش پوست نيندازد و تغيير و تطبيق را نپذيرد دفن خواهد شد. اين نوع از مدارس مثل مكتب‌خانه‌ها در عصر صنعتي خواهند مُرد.
مدارسي كه تغييرات را تشخيص دهند و خود را تطبيق دهند ققنوس‌وار با حياتي جديد و شمايلي نو سر بر خواهند آورد. مدارس هيچ‌گاه به گذشته برنخواهند گشت. با مطرح شدن متاورس توسط مارك زاكربرگ، پيش‌بيني‌ام اين است كه در آينده «مدارس متاورسي» سربرخواهند داشت. (در اين زمينه نگارنده مقاله‌اي نوشته است كه خوانندگان عزيز مي‌توانند به روزنامه اعتماد سه‌شنبه ۷ دي ۱۴۰۰ صفحه 11 مراجعه كنند). 
برمي‌گردم به عنوان مطلب: «آيا مرگ مدرسه فرا رسيده است؟»
پاسخ اين است كه مدرسه هيچ‌گاه نمي‌ميرد، مدرسه دايما نو به‌ نو مي‌شود. از شكلي به شكل ديگر تغيير مي‌يابد. ديوارهايش فرو مي‌ريزد، شيوه‌هاي آموزش تغيير مي‌كند، نقش معلم دستخوش تحول مي‌شود، مديريت شكل ديگري مي‌گيرد، سرفصل‌هاي دروس نو به‌ نو و كتاب‌هاي كاغذي منسوخ مي‌شوند، دانش‌آموزان آموزش ديگري را طلب مي‌كنند، مدرسه‌هاي نوين متولد مي‌شوند اما: مدرسه هرگز و هرگز و هرگز نمي‌ميرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون