• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5134 -
  • ۱۴۰۰ چهارشنبه ۶ بهمن

نعمت و باورهايش

فاطمه باباخاني

هر چهار نفر براي كار آمده‌اند، در مزرعه‌اي در حاشيه شهري سكني گزيده و در اتاقكي زندگي مي‌كنند. آن روز من نعمت، يكي از اين چهار نفر را از سر اتفاق بيرون اتاقك ديدم در حالي كه حاشيه جوي نشسته بود. با ديدن ماشين گردشگران بلند شد و گوشه ديگري رفت. به سويش رفتم و گفتم اجازه هست داخل اتاق‌شان شوم؟ جواب مثبت بود. اتاقكي درهم و آشفته كه سفره‌اي پارچه‌اي در ميانه آن پهن بود و سه مرد دور آن نشسته بودند، تعارفي زدند و من قدمي دورتر نشستم. غذاي آن روز سيب‌زميني و رب گوجه‌فرنگي بود كه با مخلوطي از آب به معجوني بدل شده بود تا هر مرد لقمه‌اي نان در آن فرو برد و با آن رفع گرسنگي كند. اينكه غذا چه طعمي داشت و ادويه‌اي يا نه، معلوم نمي‌شد. اهل افغانستان بودند اما گفتند اهل زابل هستند. گفتم چرا اينجاييد؟ گفتند براي كار. گفتم براي خشكسالي به اينجا آمده و كارگر زمين مردم شده‌ايد. گفتند زمين داريم و آب داريم اما كشاورزي خرج برمي‌دارد و ما از پس خرج خريد كود و بذر برنمي‌آييم. نعمت همين وقت بود كه وارد شد، جواني 35 ساله و خوش سيما، با ريشي مجعد. گفتم نظرتان درباره اوضاع افغانستان چيست، اينكه طالبان قدرت گرفته‌اند. نعمت گفت هوادار طالبان است و از افغانستان به ايران آمده. او تنها نفر در ميان اين جمع بود كه به صراحت درباره عقايدش حرف مي‌زد و ابايي نداشت از گفتن آنچه در سر دارد. گفتم زنان چه؟ پس سهم آنها چيست؟ از اين گفت كه زن بايد مطيع شوهر باشد و در خانه بماند. گفتم آنها كه نظري مانند او ندارند، گفت بروند از افغانستان. بروند جايي كه همان جور كه مي‌خواهند باشند، گفت اعتقاد بايد به دل و زبان باشد. گفتم شايد اين تفسير تو از اسلام است والا درهمان دوره صدر اسلام هم زناني بوده‌اند كه در بيرون خانه كار كرده‌اند. گفت اين تفسير من نيست و آنچه مي‌گويد به تمامي درست است. باز حرف ادامه پيدا كرد، گفتم چه مي‌شود تو عقيده خودت را داشته باشي و ديگران عقيده خودشان. گفت نمي‌شود صحيح نيست. از خانه كه بيرون زدم نعمت همچنان بر سر حرف خود بود. در بيرون اتاقك دوباره ديدمش. از اين مي‌گفت كه مجسمه‌ها بت هستند و نبايد مسلمانان براي ديدن مجسمه‌هاي بوداي باميان بيايند، زيرا اين نشانه‌اي از بت‌پرستي است. اما اگر خارجي‌ها بيايند، مشكلي نيست پول‌شان را مي‌دهند و مي‌روند، ما هم اقتصادمان تكاني مي‌خورد. باز بحث به اختلاف عقيده رسيد كه نعمت بر سر حرف خويش ايستاد و سانتي عقب‌نشيني نكرد. گفتم چند بچه‌داري، گفت 8 بچه دارم و عيد نشده به افغانستان برمي‌گردم، دلتنگ‌شان هستم. اينها را كه مي‌گفتند دست حنا بسته‌اي را تكاني هم مي‌داد. گفتم بار ديگر كه به اينجا بياييم تو را نخواهيم ديد. آخرين تصوير از اورا از شيشه ماشين ديدم با همان كلاه پولك دوزي و ريشي مجعد. آخرين تصوير از مردي كه مي‌خواست خيلي چيزها را به آتش بكشد اما دلش نمي‌آمد يا نمي‌توانست و اين نتوانستن را در سايه نخواستن پنهان مي‌كرد، مردي كه باورهايش را چندان درست مي‌دانست كه با آن نيمي از جامعه حذف مي‌شدند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون