• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5175 -
  • ۱۴۰۰ پنج شنبه ۲۶ اسفند

بهارا بِنگر اين دشتِ مُشوش۱

جواد طوسي

 بهار در ذهن پريشانم، نقطه اميدبخشي است براي رهايي از كابوسِ سالي نحس. هيچ سالي در عمرم، اين برزخ و انزواي جانكاه را نديده بودم. ما زائرانِ «معبد روياها» كه قد كشيدن‌مان را پرده نقره‌اي مومنانه شهادت داد، خوابِ چنين تبعيد ناخواسته‌اي را هم نمي‌ديديم. از آن همه رويا و خاطره و عاشقانه، به فصل سردِ عاطفه‌ها رسيديم و چه اندوهبار تن به «تبعيد سينما» داديم. كجاييد نسل عاشقي كه با سينما نفس كشيديد و كشف و شهودتان شد عزت نفس، آدميت، جوهره انساني و عدالتي دلخواه و پيوند خورده با خصايصي ناب؟ بياييد ببينيد كه چه بي‌دريغ جاي خالي متروپل، ركس، ايران، هماي، سهيلا، راديوسيتي، تخت‌جمشيد، پارامونت، سينه‌موند، دياموند، ايفل، ادئون، رويال، تاج، نياگارا، كريستال و… را با سالن‌هاي سوت و كور و خالي از هر موج گرم پر كرديم.  چه سالي را پشت سر گذاشتيم و گل بود به سبزه نيز آراسته شد. كرونا، اضطراب و اندوه بي‌پاياني كه در وضعيت قرمز و نارنجي شكل مي‌گيرد و حسرت سفيدي را به دل‌مان مي‌گذارد. اخطار پشت اخطار، هراس از انبوه مردگاني كه توده و طبقه و اهل هوا و هنر نمي‌شناسد و بي‌رحمانه شخم مي‌زند و اين عبور مداوم در «متن حادثه» ما را خواهد كشت، خواهد كشت. خدايا بد عادت‌مان كن، نگذار به اين قطار پُر شتابِ «فاجعه» عادت كنيم. دلم هواي پرويز دوايي را كرده تا ما را به باغ خاطره‌هاي كودكانه ببرد و از سبز پري و كوچه آبشار بگويد و امشب و هر شب در كنارش ضيافت عاشقانِ دل سپرده را در سينما ستاره برگزار كنيم. دلم براي بازگشت يك سواري كه چهارنعل بتازد و فاتح روياهاي‌مان شود، لك‌زده... بازا كه ريخت بي‌گُلِ رويت بهار عمر… در اين سراي بي‌كسي و دشت پُرملال، دلم براي علي‌رضا وزل شميراني، محسن سيف، ايرج كريمي، علي معلم، پرتو مهتدي، سيامك شايقي، حميدرضا صدر و… كه غريبانه رفتند تنگ شده…دور از چشم قيصر، دلم ياد اعظم را كرده تا آهي از ته دل بكشد و بگويد: «هركي رفت از اين دنيا راحت شد.» يا رب مباد كس را مخدومِ بي‌عنايت… نباشم و نبينم، حال ناخوش نسلي را كه اخلاق و «آدم بودن» را به آنها مديونم. ياران من، پرويز نوري آن سو و جهانبخش نورايي اين سو… تن‌شان به نازِ طبيبان، نيازمند مباد. سلامتِ همه آفاق در سلامت‌تان است.  زين دايره مينا خونين جگرم مي ‌ده… باز تيشه زدن به ريشه‌ها و بازي دادنِ نام‌هايي كه حُرمتِ هزارساله دارند. چه روزگار غريبي… محرم و نامحرم را نشانم بده! پير خلوت گزين را آن‌طور در برابر دوربين احساسي و برآشفته مي‌كنند تا‌ فرياد حق‌‌طلبي سردهد و بعد… فراهم كردن اسباب پوزش.چه خراب كردنِ هنرمندانه‌اي!  در اين سو، هم نسلِ قدر نديده هشتاد و يك‌ساله‌اش كه در اوج تنهايي و بي‌قراري همچنان تمرينِ «طاقت» مي‌كند و آخرين كلامش در صحبت تلفني ميان‌مان اين بود: «ما تنها نسلي هستيم كه سرِ قبرِ خود حضور داريم».  دلم براي بهارِ دلكشي تنگ شده كه جنگ و كين در آن روا نباشد، بهاري پُر از مهر و دوستي و شادكامي و سرسبزي و ياران موافق… دلم صداي تازه مي‌خواهد، «صدايي كه از انتهاي زمستان، سبز مي‌خواند»۲. بي‌تاب و بي‌قرارِ بهارم. چه خوش گفت سفره‌دارِ رفاقت ما «تا بهار راهي نمانده. جان به جانت زدم و نوشيدم. امانم دهيد تا مست شوم!»۳
۱- مصرعي از يكي از اشعار هوشنگ ابتهاج.
۲و۳- قطعاتي از اشعار مجموعه «زخمِ عقل» مسعود كيميايي، نشر ورجاوند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون