• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5178 -
  • ۱۴۰۱ سه شنبه ۱۶ فروردين

گذرگاهِ هميشه

ميلاد نوري

زمان همواره در آغاز است. هر دم آغازگاهي است براي دم‌هاي بعدي، اگرچه خود برآمده از هزارانِ دمِ پيشين باشد كه هريك از آنها نيز حكمِ آغازگاه را داشته‌اند. زمان چيزي جز استمرارِ آغازيدن نيست. از آن سو، در پشتِ سر، چيزهايي است كه به دست رسيده است به مثابه گواهي بر پايان‌يافتنِ چيزهايي كه پيش از اين بوده است. از اين سو، در پيشِ رو، امكانِ آينده‌اي گشوده است كه بازبسته تفسير و انتخاب ماست. بااين‌حال، اميدِ مستمرِ وصول به فرجام همواره به تعويق مي‌افتد، زيرا حقيقتِ هستي هر دمي از نو جلوه مي‌كند و با به تعويق‌انداختنِ فهم، امكانِ تفسير را گشوده مي‌دارد. اين ذاتِ زندگي است كه در گشودگي‌اش با هزاران آموزه، تفسير و ديدگاهِ نيمه‌تمام قرين است كه مي‌بايد آنها را به تماميت رساند و براي اين مقصود، هر دمي از نو بايد آغاز كرد. سنت‌ها از پيش با ادعاي تماميت‌بخشيدن به تفسيرِ جهان از راه رسيده‌اند. خيرگي به آنچه رهاورد گذشتگان است، امكانِ فهمِ تجدّدِ هستي را تعليق مي‌كند. با خيرگي در ميراث‌هاي كهنِ انديشه، گردِ كهنگي بر زمان مي‌نشيند. كساني كه از تجديدِ حال هستي بركنار مانده‌اند، مي‌پندارند كه همه‌چيز را دريافته‌اند و در نخوت برآمده از اين همه‌چيزداني تصنّعي، تكليفِ تمام بينش‌ها و انديشه‌هاي نو را از پيش معين ساخته‌اند. 
فروبستگي حقيقت‌هاي صُلبِ به ميراث رسيده را تنها با گشودگي سبكسرانه به هستي مي‌توان در هم شكست. هستي است كه هردمي نو مي‌شود و ما را به بازخواني و بازتفسيرِ خودمان فرامي‌خواند. در اين‌ميان، آن‌كس كه حقيقت را به تمامي مي‌داند، از حقيقت هيچ نمي‌داند زيرا حقيقت پيشاپيش از نو آغاز راه كرده و مدعيان را بر جاي گذاشته است. عقلِ فروبسته با انزواي خويش در خودش فروافتاده و با فسردگي راستينِ ناشي از دانايي، عاجز از آن است كه هستي را با تفسيرِ نوينش بازيابد. خصيصه زمان اين است كه بگويد: «اينك نه هنوز»! و خصيصه عقلِ تماميت‌خواه كه مي‌خواهد همه‌چيز را از پيش بداند، اين است كه بگويد: «از پيش همه‌چيز»! دريغ كه نخوتِ اين دانايي پرده بر ذاتِ بيكرانِ هستي مي‌افكند تا آدمي در تاريكي اين دانشِ جهل‌آلود به چاهِ ذهنيت افسون‌زده‌اش بغلتد و ناتوان از آن باشد كه هر دمي از نو آغاز كند. قوتِ جان حقيقت است. اما حقيقت نه آن ته‌مانده فساديافته به ميراث رسيده است كه پرده بر حقيقتِ هستي مي‌افكند.
درك هستي با باركردنِ ذهنيت‌هاي صُلب و نظام‌هاي مفهومي بلاتكليف بر حقيقتِ هستي به چنگ نمي‌آيد. حقيقتِ هستي بي‌نياز از چنين نظام‌هاي گردگرفته‌اي است كه هنوز روشن نيست كه مي‌بايد از كدام فرازِ اين گنبد مينا آويزان‌شان كرد. درك حقيقتِ هستي در گروِ گشودگي و تُهي‌شدن است براي وصول به چيزي كه بايد هردمي از نو دريافت شود تا تازگي هميشگي‌اش به فهم درآيد. اين گذرگاهِ هميشه زمان است كه بايد نداي آن را به گوشِ جان شنيد كه مي‌گويد: «اي انسان! اينك نه هنوز»! كبر و نخوتِ كساني كه اينك همه‌چيز را از پيش مي‌دانند، روي آشتي با صداي پر صلابت زمان ندارد كه ما را به آغازيدن دم‌به‌دم فرامي‌خواند. بزرگي حقيقت در مفهوم‌هاي گردگرفته ذهن‌هاي صُلبِ به‌تماميت‌رسيده سكني نمي‌گزيند. بزرگي حقيقت از آنِ كسي است كه با گشودگي مستمر به اين بزرگي، مي‌انديشد كه هر دمي بايد از نو آغاز كرد تا مباد كه گامي از درك آنچه ديدار مي‌نمايد و پرهيز مي‌كند جا ماند. بزرگي اين حقيقت، در آغاز شدنِ مجدّد آن است. 
گرد و خاك نبردِ غول‌ها بلند شده است و در مصافِ پرمهابت و پرشكوه ايشان، بانگِ اين شادماني به گوش مي‌رسد كه مي‌گويند: «اينك نه هنوز»! بزرگانِ انديشه مي‌گويند كه حقيقت را «نمي‌دانند» و در «جست‌وجو» هستند. ايشان در گشودگي فراخِ ضميرشان به هستي روي مي‌آورند تا آينه‌اي باشند كه شايد نوري در آن بتابد. اما گرد و خاك مصافِ پرشكوه ايشان، بهانه جان‌هاي افسرده‌اي مي‌شود كه آگاهي و انديشه را به زنجير مي‌كشند و «جست‌وجو» را به سخره مي‌گيرند. ايشان بانگ مي‌زنند كه «اينك حقيقت همه در دستانِ ماست»! سخافت و بي‌مايگي اين فرياد را خودِ هستي با تجدّد احوالش گوشزد مي‌كند. گوساله سامري كه به گردي از حياتِ حقيقت به خدايي رسيده بود، به جلوه‌اي در هم شكست و سوخت، اگرچه از زر بود و خوش مي‌درخشيد. كسي كه سوداي حقيقتِ هستي را دارد، بايد از پيش بداند كه قبل از ديدارِ حقيقت، بايد نگاهِ خود را به حدودِ ناگزير خويش افكند و از سرِ نقد خويش برآيد و به سخنِ هستي در گذر زمان گوش بسپارد كه «اينك! نه هنوز». نظام‌هاي مفهومي صُلب و گردگرفته چگونه چنين توانند كرد؟ 
زمان چيست؟ زمان تغيير و توالي دم‌هايي است كه در تجدّد مستمر همچنان همان است. با زمان است كه اينك هنوز نيست. دمي مي‌گذرد و دمي فرا مي‌رسد و هر دم آغازگاهي است. هر دمي نو مي‌شود دنيا و ما بي‌خبر از اين نو شدن در بقاي ذهنِ مفهومي‌مان خويشتن را بهره‌مند از حقيقت مي‌شماريم. جهان هر دم، جهاني ديگر است، هستي هر دم جلوه‌اي ديگر دارد. ذهن فروافتاده در خويش عاجز از آن است كه با بازآمدن به عرصه هستي با آن همراه شود. تفكرِ فلسفي به‌هستي مستلزم خودآگاهي دم‌به‌دم و جست‌وجوي مستمري است كه مترصّد حقيقت است. «حكمت» مرافقت هستي است، بدين معنا كه خودآگاهي مستمربه بُنيانِ اموري است كه در عرصه زمان هردمي تجديد مي‌شوند. اين انديشه مستلزم خودانديشي است، بدين اعتبار كه مي‌كوشد از خويش برآيد و با بازخواني خويش، از نو به فهمِ حقيقت هستي نايل آيد. 
مدرس و پژوهشگر فلسفه

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون