• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5183 -
  • ۱۴۰۱ دوشنبه ۲۲ فروردين

آموزه‌هاي سهروردي در گفتار يحيي يثربي

از صداقت شيخ اشراق بياموزيم

 

سيد يحيي يثربي (متولد 1321) استاد نام‌آشناي فلسفه و كلام اسلامي نزد علاقه‌مندان فلسفه، به خاطر اظهارنظرها و ديدگاه‌هاي انتقادي و متفاوتش درباره سنت فلسفه و حكمت ايراني- اسلامي مشهور است. او در نوشتار و گفتارهايش بدون تعارف به نقد متفكران و حكماي سنتي ايران چون ملاصدرا و سهروردي مي‌پردازد، ضمن اينكه به گواه آثارش شناخت عميق و گسترده‌اي از آنها دارد. اين استاد دانشگاه علامه طباطبايي، در گفتار حاضر كه در قالب درسگفتارهاي سهروري شهر كتاب برگزار شده، ضمن تجليل از جايگاه فكري شيخ اشراق و دستاوردهاي او، صريح و بدون مجامله رويكرد فكري سهروردي را از منظر خودش بيان مي‌كند و معتقد است او در مسير فكري غزالي گام برداشته و نوآوري بزرگ چنداني نداشته، اگرچه صداقت و شجاعت او را مي‌ستايد و برخي دستاوردهاي مهم او در جزييات را برجسته مي‌كند. دكتر يثربي تاكنون آثار فراواني در زمينه فلسفه، كلام و عرفان اسلامي نوشته، همچون عرفان عملي در اسلام، حكمت متعاليه (بررسي و نقد حكمت صدرالمتالهين)، ماجراي غم‌انگيز روشنفكري در ايران، ترجمه الهيات نجات ابن سينا با مقدمه و تعليقات، تاريخ تحليلي - انتقادي فلسفه اسلامي و .... از ميان آثار يثربي، دو كتاب قلندر و قلعه (داستان زندگي سهروردي و حكمت اشراق سهروردي، مشخصا به شيخ اشراق و انديشه‌هاي او اختصاص دارد.

شيخ شهاب‌الدين سهروردي يكي از فيلسوفان سرشناس جهان اسلام و سرزمين ايران است. او در حدود نيمه قرن ششم هجري (549 ه.ق.) به دنيا آمده و چندي پيش از پايان اين قرن (587 ه.ق.)، در حدود 36 يا 38 سالگي از دنيا رفت، اما نسبت به عمر كوتاه خود شخصيت اثرگذاري است. در مورد تاثير او در ادامه سخن خواهيم راند، اما مسلم است كه سهروردي انساني متحرك و جوياي سخن تازه و مطلب جديد است. او در همان عمر كوتاه تاليفات متعددي داشت كه معروف‌ترين آنها كتاب اثرگذار حكمت الاشراق است. برخلاف عرف و سنت آن روز حركتي در فكر سهروردي بود و نگاهي انتقادي داشت، به همين دليل از مشاييان انتقاد كرد و برخي از مباحث منطقي آنها را زير سوال برد. مثلا گفت كه تعريف جنس و فصل اصلا امكان ندارد. البته در اين زمينه پيش از او ابوالبركات بغدادي نكته‌هايي گفته بود. سهروردي به سبك خاص خودش از نور و ظلمت و تقسيم جهان به نور و ظلمت سخن گفت. او هريك از اين دو، يعني نور و ظلمت را به جوهري و عرضي تقسيم كرد و اقسام مختلفي براي آنها قائل شد و به توجيه صدور كائنات با انوار عرضيه پرداخت. يعني نور را به جوهر و عرض تقسيم كرد و از انوار جوهري و انوار عرضي، اقسامي تعيين كرد و گفت بخشي از اين انوار عرضي كه مطابق با ارباب انواع يا مثل افلاطوني مي‌شود، منشا پيدايش موجودات جهان ماده است.
سهروردي با اين سن و سال كم مسافرت‌هاي زيادي كرد، از سهرورد به اصفهان و مراغه رفت و در هر دوي اين شهرها پاي درس اساتيد سرشناس آن زمان نشست و بالاخره نامي و آثاري از خود به جاي گذاشت. درنهايت هم علي‌الظاهر اعدام شد. نحوه اعدام او را به شيوه‌هاي مختلف نقل كرده‌اند، برخي گفته‌اند او را در زندان حلب خفه كرده‌اند، عده‌اي گفته‌اند خودش درخواست كرد كه گرسنه بماند و از گرسنگي بميرد. به هر حال برنامه اين بود كه او را اعدام كنند. 
سهروردي از نظر كارهايش، برخلاف ابن‌سينا و ديگران مثل ملاصدرا است كه افلاطون و ارسطو را در هم آميخته‌اند و در ديدگاه‌هاي‌شان هم جاي پاي افلاطون هست و هم ارسطو. در انديشه‌ها و آثار برخي افلاطون و عرفان بيشتر است، مثل ملاصدرا و در برخي ارسطو پررنگ‌تر است، مثل ابن سينا. اما در هر صورت هر دو متفكر در انديشه‌هاي آنها حضور دارند. اما سهروردي تشخيص داد كه متن مشهور «اثولوجيا» نبايد متعلق به ارسطو باشد، در صورتي كه فلاسفه اسلامي تا همين اواخر تصور مي‌كردند اين متن به ارسطو متعلق است، زيرا از قديم به اشتباه روي آن نام ارسطو ثبت شده بود. اما سهروردي اين مقالات را متعلق به مشاييان و ارسطو نمي‌دانست و به درستي تشخيص داده بود كه متعلق به افلاطونيان و نوافلاطونيان است. البته در آن زمان نوافلاطونيان را نمي‌شناختند و اين دست متون را به افلاطون نسبت مي‌دادند. 
مشكل بررسي آدم‌هاي معروف اين است كه مي‌توان آنها را به‌طور كلي ستايش كرد اما نمي‌توان نقطه ضعف‌شان را برجسته كرد. من نه شيفته سهروردي هستم و نه مخالف او. من به عنوان شخصي كه سال‌هاست افكار انتقادي دارم، به ديده نقد به سهروردي مي‌نگرم. سهروردي را بايد به خلاف ديدگاه‌هاي دوستداران الكي‌اش يعني شيفتگان بدون تحقيقش كه مي‌گويند او خيلي بزرگ است، بررسي كرد و پرسيد كه او چه كار كرد؟ ايشان پاسخي براي اين سوال ندارند. اما من مي‌گويم سهروردي نوآوري‌ها و نكته‌هاي جديدي داشت كه همان جنبه‌هاي انتقادي‌اش بود، مثلا تعريف به جنس و فصل را غيرممكن مي‌دانست يا فرض هيولا را در تركيب جسم از هيولا و صورت لازم نمي‌دانست و مي‌گفت جسم خودش مقدار است و مقدار مي‌تواند پذيرنده صورت باشد. از اين قبيل مباحث در سهروردي هست، اما اگر بخواهيم در نهايت مطالب را دقيقا زير ذره‌بين بگذاريم، مي‌بينيم كه عمده مطالبش همان مطالب مشاييان است و فقط نام عوض شده است. مثلا واجب و ممكن را غني و فقير ناميده است و ماهيت قضيه تغيير نمي‌كند. خيلي جاها فقط لفظ عوض شده است. مثلا نور و ظلمت همان تقسيم جهان به مجرد و مادي است. اتفاق جديدي نيفتاده است، بلكه مجرد را نور و ماده را ظلمت خوانده است. 
البته بايد در نظر داشت قدماي ما تعريف درستي از نور نداشتند، بلكه تعريفي عرفي و عوامانه داشتند. آنها نور را چيزي مي‌خواندند كه به خودي خود ديده مي‌شود و باعث ديده شدن چيزهاي ديگر مي‌شود. سهروردي هم همين تعريف را درباره نور به كار مي‌برد. بعضي پيش خودشان گفته‌اند كه اين نور با آن نور متفاوت است. در حالي كه مي‌توان پرسيد كجا گفته منظور من از نور، نور ديگري است. بعد همين نور عرضي را از نظر ذاتي با نور جوهري يكسان مي‌داند و مثلا نور خورشيد را وجه عرضي همان نور جوهري مي‌داند كه مربوط به مجردات است. بعد با يك استدلال سطحي و ساده، ماده را ظلمت مي‌خواند. مي‌گويد اگر داخل يك خانه چراغ نگذاريد، به خودي خود روشن نيست و ظلمت است. زياد عمق ندارد، همان فلسفه مشاييان است، يك مقدار از نظر واژگان تغيير داده است. در عمقش تغييري كه به انسان يك معرفت جديد از جهان بدهد، وجود ندارد. اينكه سهروردي در شناخت آن روز از جهان چه مطلبي گفته، بعيد مي‌دانم طرفداران بتوانند حرف جديدي مطرح كنند، مگر آنكه در انتها همان موضع معروف را نشان بدهند كه مي‌گويد شما هنوز نمي‌دانيد سهروردي چه گفته است! 
سهروردي تا حد زيادي از عرفاي روزگار خود در رجزخواني تاثير پذيرفته است. البته عمر كوتاهي داشته و فرصت زيادي نداشت، اما در كل كتاب‌هايش نوعي شعار و رجزخواني است. اما نگاهش به ايران يك نگاه احساسي است، نه تحقيقي و تاريخي. او عشقي به ايران‌زمين دارد و برداشتي از شاهان ايران دارد كه مطرح كردنش به وسيله انجمن فلسفه زمان شاه، به همين خاطر بود. سهروردي شاهان باستاني ايران را از نوع پيامبران الهي مي‌شمارد و حكومت را به قطب از ديد عرفا اختصاص مي‌دهد، يعني شخص انسان كاملي كه وصل 
به حق است و مورد الهام است. اما سهروردي براي اين نظر احساسي‌اش دليلي ندارد، يعني دليلي كه شاهان ايران پيغمبر بودند و مردم ايران چنين و چنان هستند. او براي اين مدعيات دليل تاريخي، باستان‌شناسي و... ندارد. من موقعي كه درباره كتاب حكمت‌الاشراق سهروردي مي‌نوشتم، مطالعاتي در اين زمينه كردم كه ببينم كجا ممكن است اثر پذيرفته باشد. در كتاب قلعه و قلندر شخصيت عرفاني سهروردي را مورد بحث قرار داده‌ام و او را به تخت سليماني بردم كه در شمال تكاب و آذربايجان غربي است. 
اما سهروردي در توجه به ايران از كجا تاثير پذيرفته است؟ در رماني كه نوشته‌ام، بحث تخيلي كرده‌ام و مدركي كه او از آنجا تاثير پذيرفته ندارم. اما از آنجا كه در عرفان ما به مغان توجه هست و پير مغان در همه متون ادبيات عرفاني، مخصوصا متون شعري و نثر ما هست، چنين تصور كرده‌ام. اما در مورد علاقه سهروردي به ايران سندي پيدا كرده‌ام كه آن را در مقدمه حكمت الاشراق آورده‌ام. در متون قديمي كه به حوادث صدر اسلام مي‌پردازند، از جمله در تاريخ واقدي آمده است كه در زمان خليفه دوم، آذربايجان و كردستان را فتح كردند، حتي نام آذربايجان و كردستان در اين متن آمده است. اسفنديار هرمزان، برادر كوچك رستم هرمزان كه در نهاوند كشته شد، در همين منطقه حاكم بود. او شكست نخورد و سرانجام با مسلمانان پيمان بست. مفاد اين پيمان اين بود كه كردستان بايد سالانه هشتصد هزار درهم به خلافت خراج مي‌داد و در عوض خلافت هم سه امتياز بايد به آنها مي‌داد، يكي آنكه تخت سليمان را تخريب نكنند. تخت سليمان تا زمان مغول هم آباد بود. مغول خرابش كرد و از آن به عنوان استراحتگاه اسب‌ها و سربازان خود استفاده كردند، دوم اينكه مردم و زرتشتيان را در برگزاري آداب و رسوم خود آزاد بگذارند و سوم اينكه برده نگيرند. در نتيجه براساس آن پيمان اعراب از اين منطقه هيچ دختر و پسري را به عنوان برده اسير نكردند. در ضمن اين مطلب به اينجا رسيدم كه در كردستان گاهي شورش‌هايي عليه اين باج و خراج و وابستگي به خلافت مي‌دهند. وقتي سران اين شورش‌ها را شكست مي‌دادند، به سهرورد در حوالي زنجان كه دور از كردستان است، تبعيد مي‌كردند. بنابراين سهرورد قبلا به عنوان تبعيدگاه ايرانيان متعصب بوده كه هنوز تسليم خلافت نشده‌اند.
استنباط من از اين بحث آن است كه آبا و اج ا سهروردي تحت‌تاثير عشق ايران و شاهان ايران بودند. البته اين تبعيدها اقلا سه قرن و نيم يا چهار قرن پيش از تولد او بوده است، زيرا اين عقدنامه در سال 22 هجري نوشته شده است. تبعيدها احتمالا 50 تا 100 سال بعد صورت گرفته است. احتمالا سهروردي اين مطالب را از قبل مي‌دانسته و اين احساسات عشق به ايران و شاهان ايران نسل به نسل به او منتقل شده است. مثل خيلي از آداب و رسوم مثل سيزده به در يا چهارشنبه‌سوري يا نوروز كه امروز به ما رسيده و ما اكثرا بدون اينكه ريشه‌هاي آنها را بدانيم، آنها را پاس مي‌داريم. ما كاري به ريشه نداريم. عشق به ايران و گذشته آن هم در سهروردي بوده، چه منشا آن را كه همان تبعيدي‌ها هستند، نمي‌داند. تبعيدي‌هاي وفادار به ايران و مخالف با خلافت. من اين نظر را به عنوان يك پيشنهاد به محققان و پژوهشگران سهروردي عرضه مي‌كنم، زيرا سهروردي بدون دليل فلسفي و عقلي شاهان را پيغمبر معرفي مي‌كند و براي ايران و ايرانيان عظمتي قائل است. 
چنان‌كه اشاره شد، سهروردي (587-549 ه.ق) در اواخر قرن ششم هجري از دنيا رفته و امام محمد غزالي (505-450 ه.ق) اوايل قرن ششم هجري. ابن رشد (595-520 ه.ق) در اواخر قرن ششم هجري از دنيا رفته است. غزالي تقريبا همزمان با سهروردي، اما دور از سهرورد و در بغداد عليه فلسفه و عقلانيت و مشاييت قيام كرد و ضربه سنگيني بر پيكر عقلانيت در جهان اسلام وارد كرد كه غيرقابل بخشش است. غزالي پرچمدار يك جنبش عمومي و عوامانه عليه مطالب يونانيان بود كه در قرن سوم ترجمه شد و عده‌اي مدام نق مي‌زدند كه اين مطالب متعلق به بت‌پرستان و كافران است. غزالي به تدريج مقامي يافت و سوار بر اين موج، فلسفه و حتي علوم را تحريم كرد و حتي گفت رياضيات حرام است و فقط به اندازه تقسيم ارث و مسائل فقهي قابل استفاده است، در غير اين صورت بچه‌ها را شيفته مي‌كند و باعث مي‌شود كه آنها به علوم ديگر علاقه‌مند شوند. 
سهروردي چند دهه بعد از مرگ او به دنيا آمد، درحالي كه همزمان با او شخص ديگري در غرب جهان اسلام، يعني اندلس زندگي مي‌كرد. سهروردي در مسير غزالي قرار گرفت. غزالي به عقلانيت و فلسفه حمله كرد و تصوف را به‌شدت تاييد كرد و معتقد بود اسلام و تصوف يكي هستند و اگر تمام عقلاي جهان جمع بشوند، نمي‌توانند سخني خلاف آن بگويند. از آنجا كه رييس نظاميه بغداد مورد تاييد خليفه و ملكشاه سلجوقي بود، كسي نمي‌توانست با او مخالفت كند. سهروردي هم در ادامه راه غزالي قرار گرفت و مكتب اشراق همان تصوف است و فرقي با آن ندارد. بهترين تعريف از مكتب اشراق را جرجاني نوشته و گفته براي حقيقت و معرفت دو راه بيشتر نداريم: نخست راه عقل و ديگري سلوك. در راه اول، اگر راه عقل آزاد باشد فلسفه است و مقيد به دين باشد، كلام. در راه دوم هم اگر آزاد باشد حكمت است و اگر مقيد به دين باشد، تصوف و عرفان است. 
سهروردي تصوف را پي گرفت و ترويج كرد و خودش هم عملا يك صوفي بود. من در قلندر و قلعه صادقانه به تصوف او فكر كردم، زيرا صوفي راست و بي‌غل و غشي بود و چوب صداقتش را خورد. بنابراين موضع و جايگاه سهروردي در تاريخ تفكر ما دنباله جايگاه غزالي است و مشاييت و عقلانيت را كوبيده است. اما ابن رشد كوشيد عقلانيت را احيا كند، اما چنان بلايي بر سر او آمده كه ما حتي نامش را در 9 جلد اسفار ملاصدرا نمي‌يابيم و اصلا نمي‌شناسيم. در حالي كه انقلاب فكري اروپا با چراغي صورت گرفت كه ابن رشد به دست آنها داد. 
از سهروردي مي‌توانيم صداقت بياموزيم. او صادقانه به دنبال حقيقت است. در جامعه دو دسته داريم: نخست آنها كه مي‌خواهند حقيقت را بيابند، اما اشتباه مي‌كنند، دوم كساني كه تكان نمي‌خورند، مبادا اشتباه كنند. دسته دوم باعث جمود و سكون و عقب‌ماندگي مي‌شوند، اما دسته اول حتي اگر اشتباه كنند، بالاخره حركت را رسم مي‌كنند. بنابراين از نقدها و ضربه‌ها و مطالب جديد نترسيم. سهرودي اهل حركت بود، اما اينكه به كجا رسيد، بحث ديگري است. به تعبير سعدي شيرين‌سخن، به راه باديه رفتن به از نشستن باطل.... او مي‌گفت در انديشه و حكمت مقلد و شيفته و مريد كسي نباشيد، حتي من. ضمنا مي‌گفت در بند دنيا نباشيد. دنيا دوستان از معرفت دور مي‌افتند. همچنين به منابع غيريوناني توجه جدي داشت، ميزان آشنايي او البته محل بحث نيست. به تعبيري مهم دستاورد نيست، بلكه رويكرد است. سهروردي رويكرد خوبي داشت، اما در اين رويكرد نظراتي داشت، مثل خلافت قطب كه قابل نقد است. من در كتاب حكمت اشراق اين ديدگاه‌ها را نقد كرده‌ام و از نظر فلسفي ابن‌سينا را ترجيح مي‌دهم. ابن‌سينا هوشيارانه در انتهاي كتاب سفسطه مدخل منطق، نگران رواج افكار افلاطوني است. اما سهروردي كلا از ارسطو روي گردانيد و به افلاطون روي آورد و او را تبليغ كرد، در حالي كه ابن رشد از افلاطون به ارسطو بازگشت و او را از نو به غرب معرفي كرد و با كارهايش راه حركت فكري را به غربيان آموخت و نخستين حركت‌ها از گروه‌هايي بلند شد كه برخي به عنوان پيروان ابن رشد معرفي شده‌اند.


از اين قبيل مباحث در سهروردي هست، اما اگر بخواهيم درنهايت مطالب را دقيقا زير ذره‌بين بگذاريم، مي‌بينيم كه عمده مطالبش همان مطالب مشاييان است و فقط نام عوض شده
 است.

سهروردي تا حد زيادي از عرفاي روزگار خود در رجزخواني تاثير پذيرفته است. البته عمر كوتاهي داشته و فرصت زيادي نداشت، اما در كل كتاب‌هايش نوعي شعار و رجزخواني است. اما نگاهش به ايران يك نگاه احساسي است، نه تحقيقي و تاريخي.

سهروردي تصوف را پي گرفت و ترويج كرد و خودش هم عملا يك صوفي بود. من در قلندر و قلعه صادقانه به تصوف او فكر كردم، زيرا صوفي راست و بي‌غل و غشي بود و چوب صداقتش را خورد. بنابراين موضع و جايگاه سهروردي در تاريخ تفكر ما دنباله جايگاه غزالي است و مشاييت و عقلانيت را كوبيده است. اما ابن رشد كوشيد عقلانيت را احيا كند، اما چنان بلايي بر سر او آمده كه ما حتي نامش را در 9 جلد اسفار ملاصدرا نمي‌يابيم و اصلا نمي‌شناسيم. در حالي كه انقلاب فكري اروپا با چراغي صورت گرفت كه ابن رشد به دست آنها داد. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون