• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5188 -
  • ۱۴۰۱ يکشنبه ۲۸ فروردين

يادداشتي بر مجموعه داستان «باد مرگ» نوشته سروش مظفر مقدم

و جهان خراب از باد است

طلا نژاد‌حسن

در داستان‌هاي مجموعه «باد مرگ» چند ويژگي مشترك است كه در شكل‌گيري فضاها و انسجام و تكوين ساختار داستان‌ها و كشش و جذب خواننده خاص موثر افتاده و در شاكله روايت‌ها خوش نشسته‌اند.
 نثر يكدست وخوش‌نقش نزديك به نثر زمان روايت‌ها در داستان‌هايي كه بن‌مايه تاريخي دارند، نثري كه از يك نثر معيار فراتر رفته اما دور از انقباض و تعقيد يك نثر فخيم و متكلف است. وجه مشترك ديگر در داستان‌هاي تاريخي اين مجموعه، زبان آنهاست كه در وجهي بينابين، زبان اركاييك را با زبان معيار به كار بسته است و اتفاقا اين زبان براي انتقال حس و حال زمان وقوع روايت كاركرد مناسبي داشته و از ظرف روايت بيرون نيامده و لبپر نزده است و اما نگاهي ويژه به هر يك از داستان‌ها در حوصله اين مجال: 
داستان اول به نام «باد مرگ» كه نام مجموعه برگرفته از آن است با برائت استهلالي پركشش شروع مي‌شود و از همان عبارت اول خواننده را با شخصيت‌ها همراه مي‌كند. استعاره‌هاي زنده با تاويل‌هاي ذهني در نثري جاندار فضاي حسي ملموسي براي خواننده مي‌گشايد: «سه روز تمام تندباد تنوره مي‌كشيد و استخوان‌هاي زمين خرد مي‌شد، جز هوهوي منقطع شبگير چيزي سكوت را خط نمي‌انداخت.» جريان روايت طبيبي است كه به حكم وظيفه در سرمايي كشنده و استخوان‌سوز در يك راه صعب‌العبور به بالين پير بيماري مي‌رود كه در دهكده‌اي دور از دسترس معتكف يك عبادتگاه است. تا نيمه داستان فضاي قصه خواننده را به ياد پزشك دهكده كافكا مي‌اندازد اما از آن به بعد شاكله روايت عوض مي‌شود و در پايان با ايجاد يك ذهنيت فلسفي درباره مرگ و هستي‌شناسي آن، ايجاد ذهنيت تشكيك و پرسش درباره چيستي مرگ، مردن پزشك قبل از مرگ بيمار مشرف به موت، فضايي متفاوت ايجاد مي‌شود اما نكته‌اي كه بر يك‌چهارم انتهايي داستان تسري دارد، سست شدن آن زنجير اوليه‌اي است كه در سه ربع اول متن خواننده را با خود مي‌كشد: «حلقه‌اي در گردنم افكنده دوست/ مي‌برد هرجا كه خاطر خواه اوست» در اين بخش گره داستاني با تاويل ذهنيتي غير از آنچه در طول روايت جان گرفته، گشوده مي‌شود كه روند سريع و قدرتمند روايت را كند مي‌كند اما در نهايت تعليق زيباي پاياني در مورد عدم قطعيت مرگ طبيب داستان را نجات مي‌دهد و در جايگاه خود مي‌نشاند.
داستان دوم «باغ سايه‌ها» از نظر نگارنده يك داستان كوتاه نيست بلكه داستاني بلند است. كوتاه نيست نه به سبب حجم (57 صفحه با فونت استاندارد قطع رقعي) نه به لحاظ ساختار كه از شاخصه‌هاي داستان كوتاه بيرون آمده است. از آنجا كه داستان كوتاه تايم‌اوت ندارد، اين همه برش‌هاي طولي با مقاطع متعدد را برنمي‌تابد. از آن گذشته، وجود شخصيت‌هاي متعدد و پاره‌روايت‌ها با محوريت رخدادهاي تاريخي متعدد اما متصل و زنجيروار در يك بازه زماني در حوصله داستان كوتاه نگنجيده و خواسته يا ناخواسته داستان بلند و مضمون‌مند پركششي براي خواننده خاص خلق شده است.
لحظه روايت دوره نادرشاه است و دژ كلات. راوي، منجم دربار محمد گوركاني، مغلوب و مقرب دربار او بوده و اكنون پس از شكست شكوه و جلال منحوس حكومت گوركاني، زنداني نادر در دژ كلات است. او به كشورگشايي‌هاي سبعانه ديگر مشغول است. منجم لحظات خوف و رجا را در زندان دژ كلات از سر مي‌گذراند و در ادامه داستان بازمي‌گردد به چگونگي حرب ميان حكومت گوركاني و لشكر نادر. در اين فصل روايت، به شكلي قدرتمند و تاثيرگذار، صحنه‌هاي كشتار و سبعيت و انهدام و به تاراج رفتن سامانه زندگي مردم آن ديار در سايه شوم قدرت‌طلبي و مطامع اين دو حاكم به تصوير در آمده است. نهايتا با پاياني درخور روايت به مرگ نادر مي‌انجامد. از صحنه‌هاي درخشان اين داستان: كشتن معشوق به دست عاشق، يعني منجم است براي احتراز از افتادن او به چنگ مهاجمان. بعد از مرگ نادر با دربه‌دري و آوارگي منجم پايان داستان سامان مي‌يابد. نقطه قوت اين داستان در قدرت پرداخت صحنه‌هاي جنگ و تصوير خشونت و بي‌رحمي حاكمان در دستيابي به مطامع‌شان است.
نويسند در دستيابي به اين مهم به كمك نثر و زباني زنده و درخور، شاكله زماني رخ‌دادهاي روايت با تكيه بر استعاره‌ها و ايماژهاي صور خيال توانسته فضايي را براي يك بازه زماني تاريخي عيني و حسي كند: «گويا زمان مرده بود، گفت: حال رشته اين ‌جان بي‌مقدار به مقراض كرم ما بسته است!»
«مي‌گفتند در شهر آنان كه از غارت و نهي جان به دربرده‌اند، پوست از گربكان و سگان ولگرد برمي‌دارند، در ديگه‌هاي برزگ مي‌جوشانند تا سد جوع كرده باشند.»
«شب شكسته» يكي ديگر از داستان‌هاي تاثيرگذار با بن‌مايه تاريخي اين مجموعه است. روايتي جان‌يافته از تخيل نويسنده، سامان‌يافته بر پايه يك واقعيت از زندگي يك شخصيت تاريخي. اينجا «آغا محمد خان قاجار» و فجايع دوران او محور اصلي داستان قرار گرفته، شروع داستان با كششي خاص خواننده را جذب مي‌كند: «حكايت منحوس اين سطور را اندكي پس از به درك واصل شدن آن خواجه تاجدار خون‌آشام از نديمه‌اي شنيدم كه از خوف باز گفتن به لكنت افتاده بود.» در اين داستان هم نثر و زبان با تسلطي قابل‌ملاحظه پرداخت شده و روح لازم را براي ساختن فضاي حسي و عيني در كالبد داستان مي‌دمد: «ريسنده تارهاي تقدير بازي‌هاي عجيب در آستين دارد.» اين داستان به نوعي دنباله داستان «شب سايه‌ها» است؛ آغا محمدخان، دختر شاهرخ ميرزاي مقتول را كه خودش دستور قتل او را داده، در اختيار عبدالله (همان منجم دوران نادرشاه) قرار مي‌دهد و از عبدالله سالمند مي‌خواهد كه دختر نوجوان را باردار كند و اين عمل انجام مي‌شود: «هول در اطراف سحر در تفليس به دنيا آمد.»
«سكوت جمجمه‌ها» داستان ديگر مجموعه است كه با مضموني تاريخي و محور قرار گرفتن، جنازه ربوده شده كلنل محمدتقي خان پسيان و شخص مصدق شكل مي‌گيرد. داستان به دليل زبان بسيار بليغ و در عين حال ساده و مهندسي شكيل و روايت سرراست اما پركشش، جذاب از كار در آمده است.
داستان «خانم خانم‌ها» بن‌مايه‌اي با محوريت شخصيت دكتر مصدق است و زني كه نقش پرستار او را به عهده دارد و تا به آخر دكتر را نمي‌شناسد و در پايان پسر زن پي به راز هويت دكتر مصدق مي‌برد كه چيز دندانگيري به داستان نمي‌افزايد و اين پايان‌بندي درخور، روند چشم‌گير و جذاب داستان نيست.
داستان «جاده در دست خضر» حكايت راننده يك ماشين نعش‌كش است كه شب در جاده با مسافر رازآلودي مواجه مي‌شود. داستان با يك فضاي وهم‌آلود پيش مي‌رود و خواننده را با خود مي‌برد اما پايان داستان با يك تعقيد روبه‌رو است و انگاري به پرداخت و صيقل بيشتر نياز دارد تا در نقش اين فرش هفت‌رنگ بنشيند.
داستان پاياني كه به نوعي محاكمه و خود اتهامي راوي است، از نظر ساختار و زيبايي دروني براي رسيدن به قدرت و قوام بقيه داستان‌ها بايد بيشتر مورد توجه نويسنده قرار بگيرد.
سروش مظفر مقدم نويسنده و روزنامه‌نگار فرهنگي متولد سال 1359 مشهد، دانش‌آموخته علوم سياسي و روابط بين‌الملل است. نخستين كتابش «شهر فرنگ» در سال 1380 توسط نشر ژرف منتشر شد. او از سال‌هاي نيمه دهه هفتاد به نوشتن داستان كوتاه روي آورد و نخستين داستان‌هاي جدي‌اش در سال‌هاي 1377 تا 1379 در نشرياتي چون كارنامه، گلستانه و نافه منتشر شد. در سال 1383مجموعه داستان «كاباره عدم» را توسط نشر ثالث منتشر و روانه بازار كرد كه يكي از نامزدهاي نهايي جايزه منتقدين مطبوعات شد. «حالات مكتوب مرگ»، «بادها و برگ‌ها»، «ظلمت روي پايتخت» و... از ديگر كتاب‌هاي اوست. مظفر مقدم نمايشنامه چهارپرده‌اي «اين سر كه نشان سرپرستي است» را هم در كارنامه خود دارد.
٭ مجموعه داستان «باد مرگ» را نشر مانيا هنر منتشر كرده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون