• ۱۴۰۳ جمعه ۱۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5192 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۱ ارديبهشت

نگاهي به ردپاي «تذكر\ الاولياء» در «گلستان» به مناسبت روز بزرگداشت سعدي

هنوز آواز مي‌آيد كه سعدي درگلستانم

حميدرضا فهندژ سعدي٭

 

 تقديم به علي پاك‌بين‌جو 

يكي از مهم‌ترين آثاري كه بر ذهن و زبان سعدي تأثير بسزايي نهاده، تذكر\ الاولياي عطّار است و اين موضوع كمتر مورد توجّه پژوهشگران قرار گرفته است. شواهد بسياري را در تأييد اين ديدگاه فراهم آورده‌ام كه البته اين نوشته كوتاه مجالِ ارايه و بررسي همه آنها را نمي‌دهد. ناگزير، به آوردن چند نمونه بسنده مي‌كنم تا خوانندگان محترم اندكي با شگردهاي وام‌گيري سعدي از ديگرآثارِ سترگِ زبان فارسي آشنا شوند.
يكي از شگردهاي پنهان سعدي كه در بخش‌هايي از گلستان و بوستان به كار رفته اين است كه كوته‌گفته‌هاي عارفان و زاهدان را كه غالباً جنبه داستاني ندارند، مي‌گيرد و آنها را با مهارتِ تمام تبديل به يك حكايت مي‌كند. به مثال زير از گلستان توجه بفرماييد: 
«عابدي را حكايت كنندكه شبي ده‌ من طعام بِخوردي و تا سحر ختمي [قرآن] در نماز بِكردي، صاحبدلي شنيد و گفت اگر نيم‌ناني بِخوردي و بِخُفتي بسيار از اين فاضلتر بودي؛ 
اندرون از طعام خالي دار
تا در او نورِ معرفت بيني
تُهي از حكمتي به علّت آن
كه پُري از طعام تا بيني
 (كليات سعدي، چاپ هرمس، ص 100) .
سعدي براي پرداختن اين حكايت، دست‌كم به سخنِ سه تن از مشايخ تذكر\ الاولياء نظر داشته است. در واقع مضمون و نتيجه هرسه قول را در كارگاهِ خيال خويش ذوب كرده و سكه‌اي نو از نظم و نثر، در كمال اختصار ضرب كرده است. سخنان مورد نظر را از تذكر\‌الاولياء (تصحيح شفيعي كدكني، سخن، 1398) مي‌خوانيم: 
«[ذوالنّون مصري] گفت حكمت در معده‌اي قرار نگيرد كه از طعام پُرآمده بُود» (ص 148) 
«[ابوسليمان داراني گفت] يك لقمه از حلال شبي كمتر خورم دوستر دارم كه شبي تا روز نماز كنم، زيرا كه شب، در آن وقت درآيد كه آفتاب فرو شود و شب، در دل مومنان آن وقت درآيد كه معده‌اش از طعام پُر شود» (ص 278) .
«[ابوالعبّاس قصّاب] گفت هر مُريدي كه در خدمت درويشي قيام كند، آن، وي را بهتر بُود از صد ركعت نمازِ افزوني، و اگر يك لقمه طعام كمتر خورد وي را بهتر كه همه شب نماز كند» (ص 696) .
همانطور كه مشاهده مي‌شود در چند گزاره اخير سخني از عابد بسيارخوار نيست و مخاطب اين مشايخ هركسي مي‌تواند بوده باشد. سعدي براي ساختِ فضاي داستاني و تأثير حداكثري بر مخاطب و احتمالاً براي كمرنگ‌كردنِ اقتباس خود از تذكر\ الاولياء، دست به تغييراتي زده است: گزاره‌ها را در هم آميخته، عابد بسيارخوار را بدان افزوده و مشايخ يادشده، يعني ذوالنّون مصري، ابوسليمان داراني و ابوالعبّاس قصّاب را در كسوت يك «صاحبدل» معرفي كرده است. 
گاه سعدي جملات تذكره را با كمترين تغيير ممكن به نظم كشيده است به گونه‌اي كه خواننده را به حيرت وامي‌دارد. مانند اين بيت درخشان در گلستان: 
«هر كه عيبِ دگران پيش تو آورد و شِمُرد
لاجرم عيبِ تو پيشِ دگران خواهد بُرد» (كليات سعدي، ص80) .
«[حسن بصري] گفت هركه سخن مردمان به تو آورد، سخنِ تو به ديگران برد» (تذكر\ الاولياء، ص43) . 
گفته اخير در بعضي منابع كهن به صورت عربي «من نمّ لك نمّ عليك» به شافعي، يكي از امامان اهل سنّت، نسبت داده شده است (سير اعلام النبلاء، چاپ بيروت، 10/99) .
در جايي ديگر از گلستان، حكايتي درباره يك خطيبِ بدصدا آمده است كه مردم از فريادهاي بيهوده او به ستوه آمده‌اند و يكي از شنوندگان با زيركي تمام، عيبش را به او تذكر مي‌دهد. خطيب از آن تذكر شادمان مي‌شود و در نتيجه توبه مي‌كند كه از آن پس، به آهستگي خطبه بگويد (كليات سعدي، 188) . سعدي در ادامه همين حكايت، چنانكه عادت اوست، ابياتي را براي تأكيد و نتيجه‌گيري هرچه بهتر به خواننده پيشكش مي‌كند.
به قطعه زير عنايت بفرماييد: 
«از صحبتِ دوستي برنجم
كاخلاقِ بدم حسن نمايد
عيبم هنر و كمال بيند
خارم گُل و ياسمن نمايد
كو دشمنِ شوخ‌چشمِ ناپاك»
تا عيبِ مرا به من نمايد (كليات سعدي، 188) 
چنانكه پيداست، سعدي از دوستي كه عيب‌ها و اخلاق ناپسند آدمي را زيبا مي‌پندارد، دلِ خوشي ندارد و بر آن است كه دوست حقيقي، آن دوستي است كه عيب‌ها و كاستي‌هاي همنشين خود را يادآور شود، مبادا آن عيوب را دشمني از سرِ غرض متذكّر شود. سعدي اين مضمون را از تذكر\ الاولياء، ذكر داود طايي گرفته است. به گفت‌وگوي زير دقت كنيد: 
«[به داود طايي] گفتند: چرا با خلق ننشيني؟ گفت با كه نشينم؟ اگر صِغار النّاس است مرا به كار دين اثر نمي‌كند و اگر كبارالنّاس است عيب من بر من نمي‌شمرد و مرا در چشم من مي‌نگارد و مي‌آرايد. من صحبت خلق چه كنم؟» (تذكر\‌الاولياء، 262) .
داود طايي (درگذشته به سال 162ق) از زاهدانِ مشهور و در عين حال مردم‌گريز يا «مُتِبتّل» قرن دوم بوده است. منظور طايي از «صِغارالنّاس»، ظاهراً طبقه عوام جامعه آن روز است كه همنشيني با آنان براي او فايده معنويي نداشته است و آنجا كه مي‌گويد «كبارالنّاس» مرادش طبقه زاهدان و دانشمندان آن روزگار است كه احوال و اقوالِ طايي در نظر ايشان بسيار مقبول بوده است و در نتيجه عيب‌هاي احتمالي او را از هر نوع كه بوده، ناديده مي‌گرفته‌اند. 
در جاي ديگرِ گلستان حكايت شخص بدرفتار و گستاخي را مي‌خوانيم كه خردمندي را به باد دشنام مي‌گيرد و آن خردمند برعكس با متانت و نرم‌خويي پاسخ مي‌دهد كه‌اي عاقبت‌بخير! من از آن چيزهايي كه تو مي‌گويي بدتر هستم زيرا مي‌دانم كه تو، مانند خودِ من، از عيب‌هايم آگاه نيستي: 
«يكي را زشت‌خويي داد دشنام
تحمّل كرد و گفت‌ اي خوب فرجام
بتر زانم كه خواهي گفتن آني
كه دانم عيب من چون من نداني» (كليات سعدي، 181) 
سعدي ظاهراً اين معني را از سخنان يحيي پسر معاذِ رازي عارف و واعظ برجسته قرن سوم گرفته است ولي چنان‌كه پيش از اين هم عرض كردم، شاعر ما در پاره‌اي موارد تغييراتي از جمله خلق شخصيت و دگرگوني طرفين گفت‌وگو را پديد مي‌آورد كه خود باعث مي‌شود بافتِ جديدي از روايت ايجاد شود. جمله زير را از تذكر\ الاولياء بخوانيد: 
«گفتند جماعتي را مي‌بينيم كه تو را عيب مي‌كنند. گفت اگر خداي مرا بخواهد آمرزيد هيچ زيان ندارد مرا آنچه ايشان مي‌گويند و اگر بنخواهد آمرزيد، پس من بتر از آنم كه ايشان مي‌گويند» (تذكر\ الاولياء، 382) . 
سعدي در جاي ديگري نيز از سخنان و مناجات‌هاي شورانگيزِ يحيي بن معاذ به شكل واضحي برداشت كرده است. در پيشاني گلستان بيتي هست كه همه با آن آشناييم: 
«كرم بين و لطفِ خداوندگار
گُنه بنده كرده است او شرمسار» (كليات سعدي، 4) . 
در تذكر\‌الاولياء شبيه الفاظِ بيتِ بالا در دو موضع آمده است: 
«‌[يحيي بن معاذ] گفت سبحان آن خدايي كه بنده گناه مي‌كند و حق ازو شرم دارد» (تذكر\ الاولياء، 375) و همو در مناجاتي مي‌گويد: «الهي! زهي خداوندِ پاك كه بنده گناه كند و تو را شرمِ كرم بود» (همان، 383) . 
برداشت‌هاي سعدي از تذكر\ الاولياء منحصر به كتاب گلستان نمي‌شود بلكه ‌نشانه‌هايي از تذكره را در غزليات و قصايد سعدي نيز مي‌توان دنبال كرد كه در ادامه به دو مورد آن اشاره مي‌كنم.
در يكي از قصايدِ برجسته سعدي كه به صورتِ «بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار» آغاز مي‌شود و خوانندگان محترم از دبستان با آن آشنايند، بيتي آمده است كه سعدي زيركانه به رفتار يكي از زنانِ عارف قرن دوم هجري يعني رابعه عدويه اشاره كنايه‌آميزي دارد: 
«صوفي از صومعه گو خيمه بزن بر گُلزار
كه نه وقت است كه در خانه بخفتي بيكار» (كليات سعدي، 958) .
سعدي در اين قصيده، از بهار و بدايع آن مي‌گويد و در بيت بالا، بي‌پرده به كساني كه در اين موسم دلكش، كنج خانه‌ يا خانقاه افسرده و بيهوده نشسته‌اند مي‌تازد. اگر به احوالِ رابعه عدويه در تذكر\ الاولياء خوب دقت كنيم، چنين احساس مي‌كنيم كه منظور سعدي از«صوفي» در اين بيت، رابعه عدويه است: 
«[يك روز رابعه] در فصل بهار در خانه شد و سر فرو بُرد. خادمه گفت: يا سيده! بيرون‌اي تا صُنع بيني. رابعه گفت: تو باري درون‌اي تا صانع بيني، شغلتني مشاهدهُ الصّانعِ عن مطالعهِ الصُّنع» (تذكر\ الاولياء، 85) .
منظور رابعه از جمله عربي بالا اين است كه فصل بهار اگرچه زيباست اما خود يكي از آفريده‌هاي خداوند (صانع) است و من در اين لحظه با پروردگار خويش مشغولم و همين باعث مي‌شود كه از مخلوقات (كه بهار هم يكي از آنهاست) چشم  بپوشم.
گمان نكنم لازم باشد به خوانندگان فرهيخته يادآوري كنم كه اين مضمون بعدها در شعر حافظ به كمال رسيده است؛ به گونه‌اي كه آثار اقتباس در آن نسبتاً كمرنگ است. بيت مورد نظر را از ديوان حافظ مرور مي‌كنيم: 
«خلوت‌گزيده را به تماشا چه حاجت است
چون كوي دوست هست به صحرا چه حاجت است» (ديوان حافظ، غزل 33) .
تنها نكته‌اي كه بايد دانست اين است كه در شعر سعدي وحافظ، «صحرا» به معناي بيابان و كوير و مانند اينها نبوده است بلكه بيشتر به معناي سبزه‌زارها و تفرج‌گاه‌هاي حاشيه شيراز بوده است. حتي امروزه هم در شيراز به زميني كه در آن سبزي و صيفي‌جات مي‌كارند، صحرا مي‌گويند.
در حكايتي از تذكره آمده كه يك روز شِبلي عارف قرن سوم هجري در جمعي مي‌گفت: «اگر حق تعالي مرا به قيامت مخير كند ميان بهشت و دوزخ، دوزخ اختيار كنم، از بهرِ آنكه بهشت مُراد من است و دوزخ مُراد اوست و هركه اختيار خويش، بر اختيارِ دوست بگزيند مخنّث (پست و بدكار) باشد» اين سخنِ شبلي را به جُنيد بغدادي اطّلاع دادند. جُنيد گفت «شبلي كودكي مي‌كند. اگر مرا اختيار كنند، اختيار نكنم. گويم: بنده را اختيار نيست. هركجا فرستي بروم و هركجا بِداري بباشم كه مرا اختيار، آن باشد كه تو خواهي» (تذكر\ الاولياء، 440) .
چنانكه مي‌بينيد، اختلاف نظر اين دو عارف بر سر آن است كه اگر در روز قيامت به آنها اختياري بدهند كه مكان خود را انتخاب كنند، چه مي‌كنند. شبلي با دلايلي كه براي خود دارد، مي‌گويد من دوزخ را انتخاب مي‌كنم. جنيد مي‌گويد من اصلاً دست به گزينش نمي‌زنم و جايي مي‌روم كه خدا برايم درنظر بگيرد. همين انديشه به سعدي رسيده است، با اين تفاوت كه او به آخرت و نعمت‌هاي آن هم التفاتي ندارد. اگر به سعدي اختياري براي انتخاب بدهند، او فقط خودِ «حق»، آن محبوب ازلي و ابدي را انتخاب مي‌كند: 
«گر مخير بكنندم به قيامت كه چه خواهي
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را» (كليات سعدي، 524) .
آيا سعدي در اين بيت تعريضي به پنداشت‌هاي جنيد بغدادي و شبلي دارد؟ آيا اين مضمون، همان نيست كه بعدها در انديشه‌هاي بلندنظرانه حافظ به اوج خود رسيده است: 
اگر بر جاي من، غيري گزيند دوست، حاكم اوست
حرامم باد اگر من جان به جاي دوست بگزينم» (ديوان حافظ، غزل 354) .
 بنا بر آنچه يادآور شدم، سعدي با تذكر\ الاولياء آشنايي عميقي داشته و براي نگارش بعضي از آثار خود، به ويژه گلستان، آن را پيش چشم داشته است. اين را هم بگويم كه شناسايي اقتباس‌هاي يك اثر از اثر ديگر، هميشه به سادگي مثال‌هاي گفته‌شده نيست. در واقع، وجود شواهد واضح و تعدّد آنها، ما را به كشفِ اقتباس‌ها و برداشت‌هاي هنري پيچيده‌تر رهنمون مي‌سازد. به بياني ديگر، اوّل ما را مطمئن مي‌كند كه اثر مورد مطالعه از ديگري برداشت كرده است و سپس ما را تشويق مي‌كند كه در جست‌وجوي شواهد كمرنگ‌تر برويم. در مجموع چنين خوانش‌هايي براي درك عناصرِ شكل‌دهنده شاهكارهاي زبان فارسي و چگونگي تكاملِ آنها ضروري است كه شوربختانه آنگونه كه بايد به آن اهميتي داده نمي‌شود.
٭ دانشجوي دكتري زبان و ادبيات فارسي دانشگاه تهران


   یکی از مهم‌ترین آثاری که بر ذهن و زبان سعدی تأثیر بسزایی نهاده، تذکر\‌الاولیای عطّار است و این موضوع کمتر مورد توجّه پژوهشگران قرار گرفته است. شواهد بسیاری را در تأیید این دیدگاه  فراهم آورده‌ام که البته این نوشته كوتاه مجالِ ارائه و بررسیِ همه آنها را نمی‌دهد. ناگزیر، به آوردن چند نمونه بسنده می‌کنم تا خوانندگان محترم اندکی با شگردهای وام‌گیریِ سعدی از دیگرآثارِ سترگِ زبان فارسی آشنا شوند.
   وجود شواهد واضح و تعدّد آنها، ما را به کشفِ اقتباس‌ها و برداشت‌های هنریِ پیچیده‌تر رهنمون می‌سازد. به بیانی ديگر، اوّل ما را مطمئن مي‌كند كه اثر مورد مطالعه از ديگری برداشت كرده است و سپس ما را تشویق می‌کند که در جست‌وجوی شواهد کمرنگ‌تر برویم. در مجموع چنین خوانش‌هایی برای درکِ عناصرِ شکل‌دهنده شاهکارهای زبان فارسی و چگونگیِ تکاملِ آنها ضروری است که شوربختانه آن گونه که باید به آن اهمیّتی داده نمی‌شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون