• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5192 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۱ ارديبهشت

به مناسبت انتشار كتاب هنر و پاسخگويي

وظيفه انسان، مسووليت هنرمند

محسن آزموده

«هنر و حيات يكي نيستند، اما بايد در من متحد شوند- در وحدت پاسخگويي من.» (ميخاييل‌باختين) 
رابطه هنر و زندگي چيست؟ ساده‌تر بپرسيم: هنر به چه كار زندگي مي‌آيد؟ آيا هنر و كار هنري و مصرف هنري در زندگي شخص هنرمند يا مخاطب آن تاثيري دارد؟ اين تاثير به چه شكل و چگونه است؟ در جهت بهتر شدن زندگي است يا خير؟ فعلا با اين سوال بنيادين كاري نداريم كه زندگي بهتر چيست و چه معنايي دارد. پرسش اين يادداشت بيشتر معطوف به آن است كه آيا نويسنده‌اي كه در قصه‌ها و داستان‌هايش درباره حقيقت‌گويي و ظلم‌ستيزي مي‌نويسد، در زندگي روزمره‌اش هم انساني راستگو و حق‌جوست و در برابر ستم قيام مي‌كند؟ ميخاييل باختين (1975-1895) فيلسوف و منتقد ادبي روسي در نخستين مقاله منتشرشده‌اش در سال 1919 در جنگ Den ikusstva[زمانه هنر] در نويل با عنوان «هنر و پاسخگويي» به اين سوال‌ها پاسخ مي‌دهد. اين جستار كوتاه به تازگي در كتابي با همين عنوان (هنر و پاسخگويي) با ترجمه سعيد صلح‌جو، توسط انتشارات نيلوفر منتشر شده است. 
باختين در ابتداي اين جستار نخست به تعريف يك كليت مكانيكي مي‌پردازد و مي‌نويسد: «يك كليت را «مكانيكي» مي‌خوانيم آنگاه كه بن‌مايه‌هاي سازنده‌اش، در زمان و مكان فقط پيوند بيروني برقرار كنند اما وحدت معنايي دروني نداشته باشند. اجزاي يك كليت مكانيكي، همجوارند و مماس بر هم، اما في‌نفسه باهم بيگانه‌اند» بنابراين در يك كليت مكانيكي، اجزا و عناصر برسازنده، مثل قطعات يك ماشين حضور دارند و در صورت خراب شدن يك قطعه، به سادگي مي‌توان آن را با قطعه‌اي سالم تعويض كرد، بدون اينكه تاثيري در كاركرد آن كليت داشته باشد، همچنين است نقشي كه اعضاي بدن يك فرد يا موجود زنده در شكل‌دهي به كليت اندام او ايفا مي‌كنند. انساني كه بر اثر سانحه دست يا پايش را از دست مي‌دهد، البته رنج و سختي فراواني را متحمل مي‌شود، يا فرد بيماري كه كليه‌اش از كار مي‌افتد و كليه‌اي از بيرون به بدن او پيوند مي‌زنند. ارتباط ميان اندام‌ها مثل اجزاي يك ماشين بيروني و صرفا بر اساس كاركرد مشخصي است كه هر يك از آنها ايفا مي‌كنند. 
باختين از اعضاي جسماني انسان فراتر مي‌رود و از همنشيني مكانيكي عناصر روحي يا فرهنگي در شخصيت انسان‌ها سخن مي‌گويد. از نظر او «هر سه قلمرو فرهنگ بشري- علم، هنر و حيات- تنها در آن شخصي متحد مي‌شوند كه آنان را در وحدت خود ادغام كند». گويي از ديد او، اين ادغام و ايجاد پيوندي دروني ميان اين عناصر، امري آگاهانه و ارادي است و در نتيجه وظيفه‌اي اخلاقي. او درباره انسان هنرمند مي‌نويسد: «هنرمند و انسان، ساده‌انگارانه و غالبا به صورت مكانيكي در يك شخص واحد متحد مي‌شوند.» از اين گفته چنين بر مي‌آيد كه از ديد باختين يك انسان واحد، همزمان مي‌تواند آدمي عادي درگير ملال و ابتذال روزمرّگي باشد و همزمان هنرمند. او مي‌نويسد: «انسان دل‌نگراني‌هاي بي‌تابانه حيات روزانه را ترك مي‌گويد و لختي هم كه شده، به ساحت كنشگري آفرينشگرانه هنري پاي مي‌نهد، تو گويي به جهاني ديگر مي‌رود، جهان الهام و الحان شيرين و نيايش.» 
تجربه‌ها و مشاهدات رايج هريك از ما از هنرمندان يا مخاطبان جدي هنر نيز اين ديدگاه را تاييد مي‌كند. احتمالا اكثر ما بسيار ديده‌ايم هنرمندي بزرگ و خلاق را كه در آثارش فضايل بلند انساني و اخلاقي را باز مي‌تاباند، اما در زندگي روزمره، فردي دلال مسلك يا بداخلاق است. با واژگان باختيني احتمالا چنين فردي، آن وحدت دروني را در خود پديد نياورده است. به نوشته باختين «آنگاه كه انسان در وادي هنر است، از وادي حيات به دور مي‌افتد و آنگاه كه در وادي حيات، از وادي هنر. هيچ نشاني از وحدت اين دو عرصه و هيچ نشاني از هم‌آميزي آنان در قالب وحدت يك شخص واحد نيست.»
اما اين وحدت دروني چگونه ايجاد مي‌شود؟ باختين راه‌حل را در «وحدت پاسخگويي» (answerability) مي‌داند: «من بايد در قبال آنچه در هنر تجربه كرده‌ام و دريافته‌ام به حيات خويش پاسخ دهم، تا تجربه‌ها و دريافته‌هايم در حيات من بي‌اثر نمانند... هنر و حيات نه فقط پاسخگويي متقابل كه بايد قصور و كوتاهي متقابل خود را نيز گردن بگيرند. 
شاعر نبايد از ياد ببرد كه شعرش مقصر حيات ملال و ابتذال حيات است و انسان حيات روزمره نيز بايد بداند كه ميل او به غير انتقادي بودن و عدم جديت دلمشغولي‌هاي حيات او، ستروني هنر را سبب مي‌شود. انسان بايد سراپا پاسخگو شود: همه مولفه‌هاي سازنده او، نه تنها بايد زنجيره زماني حيات او در كنار يكديگر بگنجند، بلكه بايد در وحدت تقصير و پاسخگويي نيز متقابلا در هم نفوذ كنند.» خلاصه آنكه از ديد باختين، هنر و زندگي يكي نيستند، اما بايد به واسطه مسووليت‌پذيري يكي شوند. فرد هنرمند، في‌نفسه انسان خوبي نيست، بلكه بايد از هنر خود براي اعتلاي زندگي روزمره فردي خود بهره بگيرد، همچنان كه انسان دور از هنر، مقصر است و بايد به واسطه هنر، ملال پوچ زندگي روزمره را مرتفع سازد. اين وظيفه‌اي اخلاقي براي همگان است، شايد مهم‌ترين وظيفه اخلاقي. 
يادداشت: در نگارش اين يادداشت از ترجمه خوب و روان سعيد صلح‌جو از اين كتاب استفاده شده است: هنر و پاسخگويي: نخستين جستارهاي فلسفي، ميخاييل باختين، تهران: انتشارات نيلوفر، چاپ اول: 1400. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون