• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5201 -
  • ۱۴۰۱ يکشنبه ۱۸ ارديبهشت

داستان «تالارها» نوشته غزاله عليزاده

«اتحاد» به روايت داستان‌نويس

شبنم كهن‌چي

غزاله عليزاده، يك سال پيش از آنكه در جنگل‌هاي جواهرده، جانش را بر سر شاخه درختي آويزان كند و برود، داستان «تالارها» را نوشت؛ بهار 1374. روايتي از زندگي يك مرد در يازده فصل .
عليزاده، عشق، تنهايي، سياست، تاريخ و تحولات جامعه را در هم تنيد و چكيده‌اش شد زندگي پرويز اتحاد كه پيوسته در رفت‌وآمد به تالارهاي هنري است. مردي كه مي‌خواست در چهل‌سالگي خودكشي كند اما داستانش را در يازده فصل تا آستانه پنجاه و پنج سالگي خواهيم خواند؛ فصل اول درباره پرويز اتحاد، دوم درباره جامعه هنري اوايل انقلاب، سوم درباره آشنايي با افسانه، چهارم درباره دوران پس از جدايي از افسانه با وجود يك پسر، پنجم درباره التهاب دوران انقلاب، ششم بازگشت به گذشته، افسانه و عشق، هفتم درباره زوال افسانه، هشتم درباره دوره اشغال سفارت امريكا، نهم درباره تحول، دهم درباره يأس و فصل يازدهم درباره زوال نسل اتحاد است. 
راوي، سوم شخص محدود به ذهن پرويز اتحاد است. روشنفكري كه شعر مي‌گويد، نقد مي‌نويسد، براي زنان جذاب است، با هنرپيشه‌هاي محبوبش همذات‌پنداري مي‌كند، عينك گرد دور سيمي مي‌زند و ريش چند روزه مي‌گذارد تا شبيه چخوف شود و مي‌گويد: «حتي اگر يك نفر مرا بفهمد، هر چند صد سال بعد، برايم كافي است».
عليزاده براي ساخت شخصيت پرويز اتحاد آنقدر ريزبين است كه حتي رفتارهايش را بين ديالوگ‌هايش، داخل پرانتز شرح مي‌دهد: «ابتذال پشت ابتذال، شير خشك و كهنه بچه، (به هم‌صحبتان خيره مي‌شد، مي‌خواست تاثير حرف‌هاي خود را در نگاه‌شان ببيند، سر را با رضايت تكان مي‌داد) مشق شب و تكليف مدرسه. تا زماني كه (چوب كبريتي برمي‌داشت، درزِ بين دو دندان پيشين را خلال مي‌كرد) يك قلتشن، بي‌هيچ قرابتي با تو، پيش رويت مي‌ايستد «پدر» صدايت مي‌زند.» 
پرويز اتحاد به عنوان تيپي از روشنفكران پرمدعاي زمانه، فصل به فصل با گذر زمان تغيير مي‌كند. در هياهوي انقلاب مردي است با باراني كهنه كه به تماشا مي‌ايستد. خبري از درخشش در مهماني‌ها و بارنشيني نيست. نقش زنان در زندگي‌اش كمرنگ شده چنان كه «شكل دست‌ها و بيني‌اش را فراموش كرده بود. تنها خطوط صورتي لاك ناخنش در فضا پيش چشم‌هاي مرد مي‌آمد: ده ناخن بلند و انگشتري از نقره به شكل جمجمه». اتحادي كه دوره جواني مي‌گفت: «بايد از اين ويران‌سرا بيرون بروم» در ميانسالي مي‌گويد: «امكان ندارد سرزمينم را ترك كنم.» او هنگام اشغال سفارت امريكا گوشه‌اي ايستاده و باقالي مي‌خورد، در راه رسيدن به پيري در انزوا و آشتي است و به قول خودش «ديگر عشقي نيست. همه يك جورند، خسته‌كننده.» به پنجاه و پنج سالگي كه مي‌رسد، تنهاست. حافظه‌اش خوب كار نمي‌كند. نقادي سهل‌گير شده و مي‌گويد: «دلم مي‌خواهد در خاك خودم برويم.» در پايان، با مردي پريشان روبروييم كه گويي از خوابي به خواب ديگر مي‌رود و مراسم خاكسپاري فروغ را به خاطر مي‌آورد. او با نواي ويولن دختر جوان عضو اركستر، در خلسه با فراز و فرود اجراي قطعه «ممد نبودي ببيني» به استقبال مرگ مي‌رود و از جا مي‌پرد: «شهر آزاد شد» و مي‌افتد درون گودال.
پرداخت شخصيت پرويز اتحاد يكي از نقاط قوت داستان «تالارها» است. شخصيت زن داستان نيز با زمان دگرگون مي‌شود، افسانه عطايي، زن تحصيلكرده و از فرانسه برگشته‌اي كه ابتداي داستان با اعتماد به نفس و اجتماعي است، مدتي بعد از ازدواج مي‌گويد: «احساس بدي دارم، فكر مي‌كنم از صحنه زندگي كنار گذاشته شده‌ام. هويت من در تو حل است؛ هر جا مي‌روم مي‌گويند زن فلاني است. مگر خودم آدم نيستم؟ دخترها دورت حلقه مي‌زنند و با چشم‌هاي‌شان مي‌خواهند قورتت بدهند. تو هم خوش‌خوشانت مي‌شود. من در كنج آشپزخانه كباب كوبيده را روي ديس پلو مي‌گذارم. گوجه‌فرنگي دورش مي‌چينم، دامن كلوش مي‌پوشم، كمر چرمي مي‌بندم، تا مطمئن شوي با سيلوانا مانگانو ازدواج كرده‌اي.» اين افسردگي بعد از جدايي به اوج مي‌رسد: «احساس مي‌كنم مال اين دنيا نيستم. از شور و شر مردم سر در نمي‌آورم.» درحالي كه اتحاد بعد از جدايي خوش‌پوش، آراسته و اميدوار به آينده است. اواخر داستان وقتي دوباره افسانه را مي‌بيند كه در كنار دختربچه و مرد تنومندي است درحالي كه او تنها و بيمار است و پسرش فقط براي گرفتن پول به ديدنش مي‌رود. 
زن ديگري نيز در داستان حضوري كمرنگ دارد: پريوش نيازي، دوست شب‌هاي دلتنگي. زني رها با كلاژهاي هنري‌ و لباس‌هاي كولي‌وار و رنگ‌هاي تند كه مهاجرت مي‌كند. انگشتر نقره‌اي او را كه شكل جمجمه است، آخر داستان در دست پسر پرويز اتحاد مي‌بينيم.
غزاله عليزاده با ريزبيني در جزييات و ظرافت زنانه‌اي كه دارد نه تنها در ساخت شخصيت‌ها بلكه در فضاسازي داستان نيز خوب عمل كرده. او فضاي هنري اوايل انقلاب را با جواناني كه كفش‌هاي‌شان پاشنه خواب است، ريش‌هاي گسترده و انبوه دارند و خميازه‌كشان در تالار رودكي قدم مي‌زنند و زناني با روسري‌هاي تيره‌رنگ نشان مي‌دهد و زير لب غر مي‌زند: «آه! چقدر نگاه‌ها خالي است.» چند دهه بعد درباره فضاي هنري مي‌نويسد: «روسري زنان نيمي از پيشاني را مي‌پوشاند. لبخند بر لب و پيروزمند مي‌آمدند؛ ماتيك هم رنگ لب و سايه محو پشت پلك در پرتو مهتابي اتاقك بازرسي به ديد نيامده بود... بوي عرق و عطرهاي ارزان تبخير مي‌شد و موج موج رو به سقف مي‌ريخت.»
تصاويري كه از روزهاي انقلاب و اشغال سفارت امريكا مي‌سازد نيز در عين كوتاهي، درخشان است: «از بلندگويي پشت يك وانت شعار پخش مي‌شد. انبوه مردان در صفي عريض مشت‌هاي گره‌كرده را بالا مي‌بردند. پيش از پايان واژه آخر، امواج شعار مي‌لغزيد به قلمرو زن‌هاي برافروخته. گام‌هاي سرشار از شور زندگي را بر زمين مي‌كوبيدند و چون گدازه‌هاي آتش سراسيمه پيش مي‌رفتند. نفيرهاي نازك تنگاتنگ تنيده را رو به آسمان مي‌فرستادند، كاغذهاي كيك، طلق‌هاي چيپس و پفك را زير قدم‌ها‌ له‌مي‌كردند. بي‌درنگ خروش مردان اوج مي‌گرفت.»
عليزاده از ديالوگ براي پيش بردن داستان، شخصيت و فضاسازي خوب استفاده كرده؛ ديالوگ طولاني قيام ملي سي تير و مصدق يا نظرات اتحاد پيرامون آثار هنري و نمايش‌ها گواه اين ادعاست.
طبيعت نيز براي نشان دادن موقعيت در داستان حضور دارد. جايي بين دو ديالوگ كه نشانه كم‌سوادي اتحاد در مقابل افسانه است، مي‌خوانيم: «سه چهار گنجشك روي چمن نشستند، جيك‌جيك كنان پرپري زدند، جا عوض كردند.» انگار طعنه‌اي باشد به عوض شدن جاي اتحاد به عنوان يك روشنفكر و افسانه. يا جايي نويسنده التهاب روزهاي انقلاب را با طبيعت درهم‌ مي‌آميزد: «مشت را بالا برد؛ در برابر شاخه‌هاي يك درخت بيد فرياد كشيد: زنداني سياسي... چشم او به سردر خانه‌اي قديمي افتاد. شاه را وارونه نوشته بودند. نوك «ه» دم انجير را به ياد مي‌آورد. «الف» واژگون در دانه‌هاي تگري سيمان محو مي‌شد.»
زبان عليزاده در «تالارها» موزون و قوي است. در كنار لحن شاعرانه، عليزاده از آرايه تضمين به كرات استفاده كرده است: تضمين به شعر حافظ: «شد آنكه اهل نظر بر كناره مي‌رفتند/ هزار گونه سخن بر دهان و لب خاموش» يا «الا ‌اي آهوي وحشي كجايي؟»، شعر فروغ: «به چمنزار بيا...» و اخوان: «ديدي دلا كه يار نيامد...». علاقه‌ او به ادبيات كهن نيز با استفاده از تمثيل‌ در داستان «تالارها» نمود پيدا كرده: «شير هم شير بود گرچه به زنجير بود/ نبرد بند و قلاده شرف شير ژيان» (فرخي سيستاني).
غزاله عليزاده سال 1327 به دنيا آمد و كار ادبي خود را از دهه چهل آغاز كرد. او سال 1375 در جنگل‌هاي جواهرده به زندگي خود پايان داد. داستان كوتاه «تالارها» در مجموعه داستاني به همين نام در سال 1382 منتشر شد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون