• ۱۴۰۳ يکشنبه ۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3275 -
  • ۱۳۹۴ سه شنبه ۲ تير

گفت‌وگو با رضا بهبودي، بازيگر تئاتر و سينما

مونولوگ حكايت سركوب است

مهم است سالن‌هاي كوچك و مستقل ديده شوند

اين ذات مونولوگ است! مونولوگ از سركوب‌ها حكايت مي‌كند! مونولوگ يعني شما تحت سركوبي! مثلا در مضار توتون از چخوف بزرگ كه ظاهرا يك سخنراني ساده است اما در نهايت به كجا مي‌رسد. چخوف به درستي مونولوگ را ديده. يا قوي‌تر از آن استرينبرگ كه اساسا سردمدار مونولوگ است. مونولوگ حكايت سركوب شدن‌هاست. حالا سركوب‌هاي مختلف. بنابراين هر كدام از اين مونولوگ‌ها حكايت يك انسان سركوب شده است كه مفري پيدا كرده تا به بهانه‌اي به قولي بيايد حرف دل خودش را بزند و فوران كند. اين متن از اين زاويه هم يقينا براي من جذاب بود.

در سال‌های اخیر باوجود وضعیت متغیر و پرفراز و فرود تئاتر، وضعیت در حوزه بازیگری متفاوت بوده است. بازیگران توانمندی به عرصه تئاتر وارد شده‌اند که مخاطبان را به امید دیدن بازی‌های قابل قبول به سالن‌های اجرا می‌کشانند. رضا بهبودی جزو همین بازیگرهاست. او که در سال 1350 در تهران به دنیا آمده است فعالیت حرفه‌ای خود را از سال 1376 و با نمایش بینوایان بهروز غریب‌پور آغاز کرد. بهبودی طی سال‌های اخیر موفق شد با ارايه بازی‌های درخشان خود را به عنوان یکی از بازیگران توانمند این عرصه تثبیت کند. «آمدیم ، نبودید ، رفتیم»، نمایش «در انتظار گودو»، نمایش «سنگ‌ها در جیب‌هایش»، نمایش «باغ آلبالو» و نمایش «فاوست» از جمله آثاری است که او در آنها ایفای نقش کرده است. همچنین وی در عرصه سینما و تلویزیون نیز فعالیت دارد که «طبقه حساس» به کارگردانی کمال تبریزی، «دلم می‌خواد» به کارگردانی بهمن فرمان‌آرا و همچنین سریال روزگار قریب به کارگردانی کیانوش عیاری از آن جمله‌‌اند. غالبا او را به گزیده‌کاری می‌شناسند و انتخاب‌های کاری او نیز بر این موضوع صحه می‌گذارد.  وی چندی پیش نمایش «همه چیز می‌گذرد تو نمی‌گذری» را در سالن موج‌نو روی صحنه برد؛ اثری که محمد چرمشیر آن را نوشته است. رضا بهبودی این اثر را در سالنی کوچک و تازه تاسیس به صحنه برد...

 

 چه شد كه بعد اين‌همه سال تصميم گرفتيد اين كار را اجرا كنيد؟ به هر حال شما يكي از بازيگران توانمند حوزه تئاتر هستيد و مطمئنا با پيشنهادهاي زيادي هم مواجه مي‌شويد كه اتفاقا در سالن‌هاي شناخته‌شده‌تري هم روي صحنه مي‌روند. چرا اين متن و چرا اينجا؟
من خيلي ممنونم كه اين طور مي‌گوييد (البته دلم نمي‌خواهد اينها چاپ شود) لااقل مي‌دانيد كه من همواره چندتايي پيشنهاد دارم يا به قول معروف در شهر به من پيشنهادهايي مي‌شود! مي‌دانيد حتي همنسلان خودم، كه حالا شهره در سينما و تلويزيون شده‌‌اند و بسيار هم مبارك‌شان باشد، گاهي اوقات مي‌آيند تئاترهاي مرا مي‌بينند روي شانه‌ام مي‌زنند و مي‌گويند بارك‌الله! دستت درد نكند هنوز داري كار تئاتر مي‌كني! آدم نمي‌تواند مرز اينكه دارند طعنه مي‌زنند، مسخره‌ات مي‌كنند يا واقعا دارند بهت خدا قوتي مي‌گويند را تشخيص بدهد. خب مهمانت بوده‌اند. آمده‌اند و كارت را ديده‌اند و حالا مي‌زنند روي شانه‌ات و بعدش هم مي‌روند. آدم حس مي‌كند كه در اين مملكت اگر مي‌روي سراغ كارهاي احيانا كيفي تئاتر كه توش نه آب است و نه نان و شهرتي هم برايت نمي‌آورد، آن وقت حتي برخي همكارانت هم فكر مي‌كنند كه لابد كار تصويري به تو نخورده كه داري اين كارها را مي‌كني نه اينكه انتخابت است. براي همين از شما تشكر مي‌كنم كه مي‌بينم يكي مي‌گويد آقا شما احيانا چهارتا پيشنهاد داريد چرا اين كار را انجام مي‌دهيد.
با اين حال بدانيد اگر من مثلا در پركارترين سال كاري‌ام فرضا سه بار روي صحنه رفته‌ باشم، مطمئنا پنج تا كار تئاتر را هم در همان سال رد كرده‌ام يا مثلا پنج‌تا فيلمنامه بيخود را هم رد كرده‌ام. اين يك واقعيت است. نمي‌خواهم قضاوتي بكنم ولي اجازه مي‌خواهم كه به خودم اين حق انتخاب را بدهم كه پاي يك‌سري از اعتقادات خودم بايستم و هزينه‌اش را هم مي‌دهم و تاكنون هم داده‌ام. شما اگر 30 سال هم تئاتر كار كنيد تا يك تصوير سينما يا تلويزيون از شما نباشد، در يك فيلم يا يك سريال بازي نكرده باشيد آن موقع حتي همكاران‌تان هم در موردت اين فكر را مي‌كنند كه لابد تو دستت به آن گوشت نمي‌رسد. من تاكيد مي‌كنم روي اين گوشت توي گيومه! در صورتي كه به قول معروف آن «گوشت» اصلا فاسد است. من اصلا آن گوشت را نمي‌خواهم. هر چند اين وسط اگر پيشنهادهاي خوب تصويري به آدم بشود –كه لااقل فيلمنامه‌اش يك شأني داشته باشد و كارگردانش هم براي كار خودش ارزش «آرتيستيكي» قائل باشد و حرفي كه دارد مي‌زند به درد گوشه‌اي از اين همه رنجي كه مي‌بريم بخورد - خب من حتما مشاركت مي‌كنم. گواينكه كرده‌ام. منتها بحثم اين است كه يك آرتيست را (دور از من! اگر شاملش باشم) نبايد فقط با كارهايي كه كرده شناخت؛ بايد با كارهايي كه رد كرده و نكرده هم او را شناخت. البته از اين كارهاي رد شده همه بي‌خبرند يا اندكي خبر دارند. ببينيد ما بزرگ‌ترين شاعرمان در درون وطن و خارج از مرزهاي‌مان حافظ است. تا جايي كه درباره‌اش نوشته‌اند، حافظ نيز پيش از فوتش برخي شعرهاي خودش را انتخاب كرده و مابقي را از بين برده. اين يك رفتار سلكتيو و وسواس‌گونه است كه از حساسيت او نسبت به كارش مي‌آيد. مي‌خواهم بگويم اين وسواس در مسير كاري خودش بايد براي يك آرتيست وجود داشته باشد. اين تعبير كه من بازيگرم و بازيگر مرده‌شور است و نقش هم هر چي هست بايد بازي كنيم تعبير غلطي است. اين يك ضرب‌المثل است كه به قول حكما و عرفا يك بخشي از حقيقت را آشكار مي‌كند. آن بخشي از حقيقت است كه ما خودمان را پشتش پنهان مي‌كنيم و خودمان را با آن گول مي‌زنيم. به من مي‌گويند بازيگران مرده‌شورند و به توچه كه نقشت چيست، يا اينكه كل فيلمنامه چي مي‌گويد، تئاتر چي مي‌گويد يا نمايشنامه‌چي مي‌گويد، تو برو بازي‌ات را بكن بيا. من مي‌گويم نه! من انتخاب مي‌كنم. اين كار را كرده‌ام و دارم مي‌كنم. طبعا چوبش را هم خورده‌ام. مي‌تواني بروي دوتا فيلم فاخر آنچناني كار كني و يك پولي به دست بياوري يا احيانا در سريالي شركت بكني. اما تو اين كار را انتخاب مي‌كني و حتي اگر استقبال اندكي از كار ‌شود. يعني اگر 20 نفر در سالن باشند هم انگار 200 نفر در سالن هستند. چراكه معلوم است اين كار را آگاهانه براي تماشا انتخاب كرده‌اند و وقت گذاشته‌اند و آمده‌اند براي ديدن تئاتر در يك جاي نامشهور. عبوري و گذري و دورهمي هم نيامده‌اند. اين را هم آگاهم و خوشحالم از اينكه به هر حال گرچه تماشاگر كمتري دارم اما تماشاگران برگزيده‌اي هستند.
 چرا اين سالن را انتخاب كرديد؟
سالن موج نو سالن تازه تاسيسي است و مديريتش به عهده بازيگر و كارگردان جواني است به نام ميلاد شجره كه من سال‌هاست مي‌شناسمش. در جريان كارهايش بودم و فعاليتش را دنبال مي‌كردم. حالا اين جوان و گروه تئاتري‌اش جايي را اصطلاحا به پا كرده‌اند به اين قصد كه فضايي باشد براي ارايه بعضي كارها، كارهاي خودشان و كارهايي از اين دست كه صبغه هنري‌تري دارد. مهم است كه حمايت شود. مهم است اين سالن‌هاي كوچك و مستقل شناخته شوند. مهم است كه هر كسي هر حمايت مادي و معنوي مي‌تواند از اين سالن‌ها بكند. جالب است به شما بگويم نخستين اجراي اين متن در سالني بود كه بعدها اسمش شد سالن استاد انتظامي كه آن موقع اصلا سالن نبود. يك جاي بي‌استفاده بود. اين متن آنجا اجرا شد و باعث شد گروه ليو- كه هر دو هفته يا يك ماه آنجا اجرا مي‌كرد - آنجا مشهور شد. آن موقع همه مي‌گفتند كي مي‌آييد «انتظامي» اجراي ما را ببينيد! حالا اگر بروي براي گرفتن سالن استاد انتظامي براي اجرا، مي‌گويند برو يك سال ديگر بيا! اگرچه اين سالن موج نو نيز معروف نيست اما ان‌شاءالله اگر مسيرشان را ادامه بدهند سال ديگر اين سالن هم همانقدر شناخته مي‌شود. در ضمن دلم مي‌خواست به هر شكلي كه امكان دارد اين متن را اجرا كنم و اين سالن را (به واسطه آشنايي با آقاي شجره) براي اين كار مناسب ديدم. البته ضرر كردم براي آنكه اگر جاي مشهورتري اجرا مي‌كردم همين‌جوري كلي تماشاگر مي‌آمد. اين را مي‌دانم اما راضي هستم از انتخابم.
 خب اين نكته مهمي است. رضا بهبودي هميشه مخاطب خودش را داشته است. فكر مي‌كنم اگر سراغ تماشاخانه ايرانشهر مي‌رفتيد به شما سالن مي‌داد يا مجموعه تئاتر شهر يا سالن‌هاي خوش‌مسيرتر. ولي شما آمديد به سالن موج نو. آيا اين انتخاب‌تان رفتاري نمادين هم محسوب مي‌شود؟
بله ! بايد مركززدايي بشود. اين شهر بايد پر از سالن‌هاي ريزو درشت شود. در كشورهاي غربي پر از اين سالن‌هاي ريز و درشت است. همه تئاتر باستيل نيستند كه اپرا در آن اجرا شود. هر وقت صحبت از سالن مي‌شود - حتي همكاران من - فكر مي‌كنند حتما بايد يك تالار وحدت ديگري ساخت. نه! كافي است از چنين سالن‌هايي حمايت شود. تئاتر چيست؟ تئاتر چگونه اتفاقي است؟ تئاتر اگر هر شاخه‌اي داشته باشد
هر‌گونه سبك اجرايي را به خودش راه خواهد داد. تئاتري كه متكي به بازيگر باشد كافي است با يك ايده خوب با تماشاگر مواجه شود. من حتي شنيده‌ام بعضي دوستان نمايشي را در تاكسي اجرا ‌كرده‌اند. خب ببينيد اينها ايده است. مگر تئاتر حتما بايد در سالن باشد؟ البته برخي تئاترها حتما بايد در سالن باشند، به امكانات فني خاصي نياز دارند و صحنه خاص جزو ميزانسن آن اثر است. اما از طرف ديگر هم، تئاتر به نسبت تعاريفي كه از كنش نمايشي ارايه مي‌شود با هزارو يك گونه امكان اجرايي روبه‌رو است. فكر نكنيم تئاتر تنها يك نوع تئاتر و در فلان سالن است. بلكه حتي در خانه من و شما هم مي‌تواند اتفاق بيفتد؛ در يك كوچه و خيابان يا يك سالن كوچك. من آگاهانه دوست داشتم از اين سالن نامعروف حمايت كنم. هيچ منتي هم بر مديريت اينجا نيست. هيچ منتي بر تئاتر هم نيست. ولي اين را آگاهانه انتخاب كردم و اين فضا را دوست داشتم. از سوي ديگر اگر به سالني كه گفتيد مي‌رفتم ممكن بود به من جا مي‌دادند ولي شايد براي شش ماه ديگر يا يك سال بعد. و من حقيقتش خيلي دوست نداشتم منتظر بمانم. دلم مي‌خواست چيزي را كه اين همه سال در من مانده، اصطلاحا بزايانم و تمام شود. نمانم و گير نكنم در داستان طولاني سالن.
 اين متن براي شما نوشته شده بود؟
نه ! براي من نوشته نشده بود. ولي نزديك است به آن زماني كه ما در گروه ليو تصميم گرفتيم به سمت اجراهاي تك‌نفره برويم. بعد از اينكه باغ آلبالو، بعد از شش ماه تمرين، در فجر سال 86 پذيرفته نشد گروه تصميم گرفت سراغ كارهاي كم‌هزينه برود تا اگر به هر دليلي موفق به اجرا نشديم گروه كمتر ضرر كند. آقاي معجوني در راس و سرپرستي گروه و نيز ما كه ايده را پياده كرديم تا فستيوال گروه ليو را راه بيندازيم، نسبت به گذشته دنبال متن‌هاي تازه‌تري از مونولوگ بوديم. مونولوگ‌ها آن موقع (و البته هنوز هم) شكل خاصي داشتند مانند نمايشنامه «قوي‌تر» استريندبرگ كه البته جزو متون تاثيرگذار حوزه مونولوگ است. اما خب ما به دنبال چيز‌هاي تازه‌تري بوديم. وقتي متن آقاي چرمشير پيشنهاد شد خيلي خوشحال شدم و اگرچه مواجهه اوليه با جهاني كه چرمشير خلق كرده بود برايم سخت و ناشناخته مي‌نمود ولي عزم كردم كه تلاش خودم را بكنم. اين نمايش در نخستين نشست پژوهشي مونولوگ در شهريور 87 اجرا شد و درواقع اين پروژه آن موقع كليد خورد و امسال ششمين سال خودش را سپري مي‌كند .
 پس قبلا هم اين متن را اجرا كرديد!
دوبار و جالب آنكه هر دو بار در يك روز بخصوص! نخستين بار در جشنواره درون‌گروهي ليو (كه بعدها گسترده‌تر شد) و بار دوم در پنجمين دوره آن، يعني سال گذشته كه به صورت بين‌المللي برگزار شد.
 چه شد كه اين متن را شش سال با خود داشتيد. چه ويژگي در اين متن توانست اشتياق شما را براي شش سال تازه نگه دارد؟
يك دليلش برمي‌گردد به ذات مونولوگ بودن اين متن. خود مونولوگ هميشه براي من جذاب بوده است. دوست دارم كمي برگردم عقب. من نخستين جايزه حرفه‌اي‌ام را در تئاتر دانشجويي سال 73 گرفتم، نزديك به 21 سال پيش. آنجا هم يك مونولوگ را بازي مي‌كردم كه نويسنده محترمش آقاي علي خودسياني بود. كاري به نام «بعد از يك نمايش» و در تالار مولوي اجرا شد كه بسيار خاطره‌انگيز است. انگار داستان من و مونولوگ يك پيشينه‌اي دارد. ببينيد چندتا مساله است. من احساس مي‌كنم در مونولوگ بازي مي‌كنم، بيشتر احساس مستقل بودن مي‌كنم. اينجا كار خودم بود. اين كشاكش‌ها و كوشش‌ها و اكتشاف‌هاي شخصي را آن طور كه دوست داشتم در شش سال پيش رفتم و انجام دادم. نمي‌خواهم ادعا بكنم اما وقتي در كارهايي هم مي‌روم كه فقط بازيگر آن كارم، كمي اذيت مي‌شوم. چون گاهي زيبايي‌‌شناسي‌هاي ما با هم همخواني ندارد يا جنس كاري كه دارد انجام مي‌شود. گفتم كه عمدتا نمي‌روم به سمت كارهايي كه دوست ندارم، ولي گاهي پيش مي‌آيد كه به هر حال شايد صددرصد انتخاب آدم نباشد ولي به هر دليلي مي‌روي و كمي از ايده‌آل‌هايت كوتاه مي‌آيي. مثلا متن خيلي جذاب است يا در گروه، چندنفرشان خيلي جذاب هستند. ولي در مجموع يك جاهايش دارد تو را اذيت مي‌كند. اما خب اينجا من بودم و متني كه باهاش ارتباط برقرار كرده بودم.
دوم، كه البته بايد اول مي‌گفتمش، ذات مونولوگ است! مونولوگ از سركوب‌ها حكايت مي‌كند! مونولوگ يعني شما تحت سركوبي! مثلا در مضار توتون از چخوف بزرگ كه ظاهرا يك سخنراني ساده است اما در نهايت به كجا مي‌رسد. چخوف به درستي مونولوگ را ديده. يا قوي‌تر از آن استرينبرگ كه اساسا سردمدار مونولوگ است. مونولوگ حكايت سركوب شدن‌هاست. حالا سركوب‌هاي مختلف. بنابراين هر كدام از اين مونولوگ‌ها حكايت يك انسان
سركوب شده است كه مفري پيدا كرده تا به بهانه‌اي به قولي بيايد حرف دل خودش را بزند و فوران كند. اين متن از اين زاويه هم يقينا براي من جذاب بود.
 متن اين نمايش پر از نشانه‌هايي از حال، گذشته و آينده است. متني است كه ابايي از نمادين بودن ندارد و اينقدر بازي با اين نمادها، بر ساحت نمادين چيره مي‌شود كه جلوي نمادگرايي كهنه اثر را مي‌گيرد و ما با يك اثر نو مواجه مي‌شويم.
اين روزها خيلي دقيق و دقيق‌تر دارم به متن فكر مي‌كنم. شايد بپرسيد هنوز هم؟ بله! برايم مساله است و تمام نشده برايم كه بگويم دوره‌اي فهميده‌ام و تمرين كردم و الان فقط بايد اجرا كنم و كاملا هم فهميدم. نه! هنوزهم مدعي نيستم كه متن را به درستي فهميده‌ام. چند گروه موجودات در اين متن هستند. اول گروه موجودات يا آدم‌هاي تاريخي مثل تزار نيكلاي دوم يا مصدق و در واقع آدم‌هاي واقعي تاريخي.
 آيا تصادفي انتخاب شده‌اند؟
الان نمي‌خواهم و نمي‌توانم قضاوتي بكنم ولي يقينا نمي‌تواند تصادفي باشد. ولي در شهود نوشتن هم ممكن است اين اتفاق بيفتد. از اين لحاظ مي‌گويم نمي‌دانم چون در جهان خالق اثر نيستم. گروه دوم موجوداتي هستند كه وجود داشته‌اند يا دارند ولي برساخته يك رسانه‌اند مثل آرنولد يا اليزبات تيلور. اينها واقعا وجود داشته و دارند اما يك تصويري از آنها براي ما ساخته شده است. آرنولد براي ما يك هويت دارد كه برساخته رسانه است. يعني واقعي هستند اما وجود برساخته‌اي هم دارند كه نمادين است.
گروه سوم موجوداتي هستند كه اصلا تخيلي‌اند، فانتزي‌اند مثل ASK13F7 موجوداتي كه از مريخ مي‌آيند و اين برساخته خود درام است و اينها وجود واقعي ندارند.
و گروه ديگري كه از جهان رسانه بيرون آمده‌اند مثل برادر‌هاي آب منگل. يعني از جنس آرنولد نيست كه خودش واقعي است بلكه كاراكترهاي برساخته تاريخ سينما و آدم‌هايي از اين دست. و البته موجودي مثل اسب راوي كه شاعر است و رفتارهاي انسان‌گونه دارد. چنين متني را حالا چطور مي‌توانيم از درونش به مقوله سركوب برسيم؟ اينها همه در دنياي پيرامون ما اگر كمي دقت كنيم حضور دارد يعني ما يك فيلم مي‌بينيم، آرنولد را مي‌بينيم يا مثلا كلمه‌اي را مي‌شنويم يا خبري را از ستارگان مي‌شنويم همه اينها داستان مي‌شود. رسانه به عنوان عامل سركوب- كه ديگر مشخص است - دارد با اذهان چه مي‌كند. سال‌هاست كه رسانه‌هاي عمومي منتقدان بزرگي دارد. حتي بزرگ‌ترين رسانه‌ها دارد تو را تبديل به يك مصرف‌كننده صرف مي‌كند كه تخيل را از تو ساقط كند وتفكر را از تو بگيرد ولي خودش را به شكلي جا مي‌زند كه من رفيقتم براي تو زحمت كشيده‌ام. همكاران ما در پخش خيلي زحمت كشيده‌اند! يا مثلا الگوهاي مسلطي مثل واقعه‌هاي تاريخي مثل انقلاب كبير روسيه يا تزاريسم و 28 مرداد و دكتر مصدق در ناخودآگاه ما حضور دارد و فعال است و حال ما را خوب يا بد مي‌كند و ما را به سمت و سوهاي متفاوتي مي‌كشد. حالا راوي با وجود همه اين الگوهاي مسلم داستان خودش را تعريف مي‌كند. و اين فرصت مغتنمي است كه هنر در اختيار هنرمند مي‌گذارد كه با وجود همه اين هژموني‌هاو رفتارهاي سلطه‌گونه همه اينها را پس بزني و جهان منحصر به فرد خودت را بسازي. البته شايد اين يك وجه رمانتيك به رفتار ما بدهد ولي اين است. دكتر مصدق در اينجا آن دكتر مصدق در تاريخ ما نيست يا شخصيت‌هاي ديگر. بنابراين راوي آمده در يك دنياي خودبسنده جهان خودش را ساخته. به قبول اقبال: گفتند كه جهان ما آيا به تو مي‌سازد/گفتم كه نمي‌سازد گفتند كه بر هم زن! نويسنده هم بر هم زده و اين يكي از جذابيت‌هاي اين متن بود براي من. كاري به ديگران ندارد و اين رفع آن نوع سلطه‌اي است كه من گفتم. اين دفع سلطه است و عليه سلطه گام برداشتن.
 انتخاب اين سالن هم در همين راستاي نقادانه و هژموني مسلط بر فضاي تئاتر است؟
راستش نمي‌خواهم با يك كار كوچك خيلي حرف‌‌هاي بزرگ بزنم. اما تا آنجا كه آگاهم در حرف‌هاي قبلي پاسخ دادم. آره من دلم مي‌خواست خودزنانه هم كه شده بگويم آقا اينجا هم مي‌شود يك كار ديد. اينجا هم مي‌شود كه آن اتفاق خوب هنري بيفتد. در اين حد آره ولي بيش از اين ديگر فكر نمي‌كنم كه مثلا رسالتي دارم و اين حرف‌ها.
 شما تا چه حد موافق حضور ستارگان سينما و تلويزيون در تئاتر هستيد؟ به ويژه در جاهايي مثل تماشاخانه ايرانشهر كه دارد تبديل به يك سنت مي‌شود. اين بحثي است كه در سال‌هاي اخير وجود داشته...
من اين رخداد را درك مي‌كنم. گروه اجرا مي‌خواهد اقتصاد خودش را سامان بدهد. از آن طرف اگر هنرمندي كه از سينما يا تلويزيون مي‌آيد كار خودش را درست انجام بدهد خب چه اشكالي دارد؟ خيلي عالي است! دارد كمك مي‌كند به اقتصاد تئاتر يا جذب تماشاچي. من خيلي مشكلي در اين نمي‌بينم. اگر اين‌كاره باشند مي‌مانند و ادامه مي‌دهند و دوسويه هم هست. هم تماشاچي لذت مي‌برد هم خودشان به هر حال لذت مي‌برند. اما اگر اين كاره نباشند خود به خود حذف مي‌شوند. مشكل اينجاست كه گاهي اوقات به نظر مي‌رسد يك مكانيزم‌هايي اصرار دارد بعضي‌هايي كه اين‌كاره نيستند را هم نگه دارد و از آن طرف هم اين خطر وجود دارد كه سطح ادراك تماشاچي‌ها پايين بيايد. به هر حال يكي از كارهايي كه به عهده نهادهاي فرهنگي است و ما از آنها متوقع هستيم اين است كه قرار نيست ما فقط تئاتر توليد كنيم بايد تماشاچي هم تربيت كنيم. اين تماشاگري كه فرضا در يك دوره‌اي با يك‌سري كارهايي كه از سطح كيفي كمتري برخوردارند مواجه شود اين نگراني وجود دارد كه آيا فرداروزي لقمه فرهنگي سنگين‌تري را هضم خواهد كرد؟ آيا متني را كه مضمون و ساختار پيچيده‌تري دارد حوصله خواهد كرد؟ آيا اجرايي را كه از مولفه‌هاي نامالوف بهره مي‌برد تحمل خواهد كرد؟ آيا به سمتي نخواهد رفت كه فكر كند تئاتر يعني فقط خنديدن؟ وگرنه هيچ ايرادي ندارد. همه‌چيز به مديريت برمي‌گردد. اگر اين كار با مديريت صورت بگيرد. مثلا بگويند ما دوستان معروف را وارد كار مي‌كنيم اما نمي‌گذاريم سطح كارها از يك استانداردي پايين‌تر بيايد. اما اين رويه درست نيست. اينكه شما فقط آدم‌ها را بياوريد آن هم آدم‌هايي كه توي اينستاگرام‌ها و فضاهاي مجازي فقط از اين طرفدارهايي هستند كه در عمرشان يك كتاب هم نخوانده‌اند يا يك فيلم يا تئاتر درست و حسابي نديده‌اند براي نخستين بار پا به آن تئاتر مي‌گذارند و البته خب به اقتصاد كار كمك مي‌كنند اما ما خوراكي بهشان تحويل نمي‌دهيم كه آنها را بكشانيم بالاتر. اگر اين اتفاق بيفتد يعني ما از وجود عزيزاني كه زحمت خودشان را كشيده‌اند، چراكه آنها هم راهي رفته‌اند كه شدند فلان كس، از اينها استفاده مي‌كنيم، اگر در جهت رشد كيفي تئاتر و ارتقاي فهم تماشاگر كمك بگيريم آن وقت اين اتفاق خوبي است و چه ايرادي دارد؟ مگر تئاتر مال من است؟ اصلا تئاتر مال كيست؟ تئاتر مال همه است! هيچ ايرادي
در آن نمي‌بينم اگر با اين برنامه باشد ولي گاهي اوقات حس مي‌شود كه نه! هيچ مديريتي وجود ندارد واتفاقي دارد صورت مي‌گيرد اما دارد تبديل مي‌شود به روند و رويه‌اي كه در نهايت سليقه تماشاگر را پايين مي‌آورد و توقع تماشاگر از فلان سالن‌ها مي‌شود يك نوع اجراي خاص و اين كمي نگران‌كننده است.

 

برش

گاهي اوقات مي‌آيند تئاترهاي مرا مي‌بينند روي شانه‌ام مي‌زنند و مي‌گويند بارك‌الله! دستت درد نكند هنوز داري كار تئاتر مي‌كني! آدم نمي‌تواند مرز اينكه دارند طعنه مي‌زنند، مسخره‌ات مي‌كنند يا واقعا دارند بهت خدا قوتي مي‌گويند را تشخيص بدهد. خب مهمانت بوده‌اند. آمده‌اند و كارت را ديده‌اند و حالا مي‌زنند روي شانه‌ات و بعدش هم مي‌روند. آدم حس مي‌كند كه در اين مملكت اگر مي‌روي سراغ كارهاي احيانا كيفي تئاتر كه توش نه آب است و نه نان و شهرتي هم برايت نمي‌آورد، آن وقت حتي برخي همكارانت هم فكر مي‌كنند كه لابد كار تصويري به تو نخورده كه داري اين كارها را مي‌كني نه اينكه انتخابت است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون