• ۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5211 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۲۹ ارديبهشت

نگرشي به رمان «خاك سرد است» نوشته فياض زاهد

تضاد عشق و ايدئولوژي بر خاك داغ

محمد مهاجري

1- اولين صفحات رمان «خاك سرد است» را كه مي‌خواني با چند تا ضربه «هوك» و «آپركات»٭ موتورت مي‌آيد پايين. تصميم مي‌گيري كتاب را ببندي و عطاي داستان ۴۳۰ صفحه‌اي را به لقايش ببخشي. اول رمان و مشت و ضربه و خشونت؟
2- «فياض زاهد» قطعا رمان‌نويس به مفهوم مصطلحش نيست. تا آنجا كه مي‌دانم و مي‌شناسمش، اهل سياست است و به سياست هم از دالان تاريخ رسيده است. از تاريخ‌خوانده‌هايي است كه وقتي سخن مي‌گويد، احساس مي‌كني كوچه ‌پس‌كوچه‌هاي آن را گشته و همه حوادث را به‌ خاطر سپرده و حتي چاله‌چوله‌ها را جا نمي‌اندازد.
3- فياض زاهد، كتاب‌هاي ديگري هم دارد اما اين‌بار به رمان روي آورده تا علاقه‌اش به تاريخ را -آن‌هم تاريخ معاصر كه خودش در شش دهه آن زندگي كرده- در قالب داستان، طبع‌آزمايي كند.
4- رمان «خاك سرد است» از رويارويي سيامك در رينگ بوكس شروع مي‌شود. اگر حوصله كني و بخش اول كتاب (كه او آن را «خاك يكم» ناميده و تا خاك پنجاه و چهارم كشانده) از سر بگذراني، فضا كم‌كم آرام مي‌شود و وقتي قصه به ساحل دريا و نيزار و خانه‌هاي روستايي و مرداب مي‌رسد، جاي آن ضربه‌هاي فني بوكس ترميم مي‌شود.
5- رمان «خاك سرد است» از حوادث سال ۱۳۳۲ و كمي زودتر شروع مي‌شود؛ دوره‌اي كه نويسنده در آن زيست نكرده اما به‌گونه‌اي وانمود مي‌كند كه گويي اهم يا بخشي از آن را از نزديك ديده است.او مي‌خواهد جريان چپ (و به‌ طور مشخص حزب توده) را واكاوي كند. تاريخ معاصر ايران را حتما نمي‌توان بدون بازخواني ماجراهاي چپ ماركسيست- لنينيست كه از دهه ۲۰ در ايران ريشه دواند و تا حدود پنجاه سال به درختي پرشاخ و برگ تبديل شد، تحليل كرد. جريان چپ روسي (شوروي) مثل بختك، خود را روي مبارزان سياسي ايران -به‌خصوص شمال ايران- انداخت و آموزه‌هايش را در تار و پود مبارزان سياسي، حتي مذهبي‌ها دواند. تعبير «ماركسيسم، علم مبارزه است» كه فياض زاهد نيز در رمان از آن ياد مي‌كند، اگر اسير تندباد حوادث انقلابي نمي‌شد، مي‌رفت كه از ايران نيز، كوبا و آلباني، آلمان شرقي ديگري بسازد و...
6- نويسنده در «خاك سرد است» شخصيت‌ها را با وسواس انتخاب كرده و براي شناساندن اين چهره‌ها وقت گذاشته است؛ اما گاهي حرص خواننده را درمي‌آورد، چون در شخصيت‌پردازي فرصت نمي‌دهد مخاطب، آدم‌ها را آن‌گونه كه دوست دارد در ذهنش مجسم كند. به‌ عبارت ‌ديگر، مستبدانه دنبال آن است كه مثلا اژدر، ابرام، علي، افسانه، خسرو، هوشنگ و مريم را فقط آن‌گونه كه خودش مي‌خواهد جا بيندازد بي‌آنكه خواننده رخصت يابد برخي ويژگي‌هاي آنها را خودش بسازد. در عين‌ حال، نمي‌توان منكر شد رمان هر چه جلوتر مي‌رود هدف اين شخصيت‌پردازي دقيق، روشن‌تر مي‌شود. در واقع نويسنده مي‌خواهد ذهن مخاطب را bias كند (جهت بدهد) تا در فهم نكته‌هاي تاريخي دچار سوءتفاهم نشود.
7- نمي‌دانم فياض زاهد براي جذاب‌تر شدن رمان- تاريخ خود، يكي، دو داستان‌واره عشقي خلق كرده يا قصد داشته نقش اين واژه (عشق) را در حوادث تاريخي كنكاش كند. هدفش اما هرچه باشد، به گمانم در پردازشش موفق بوده و در حدي كه جدي بودن و تلخ بودن سياست اجازه داده خوب از پس آن برآمده است.
با اين ‌حال، اين بخش‌هاي رمان از رخدادي تلخ آدرس مي‌دهد. او تضاد عشق-ايدئولوژي را كه در دوران مبارزه عليه رژيم پهلوي -چه در ميان مذهبي‌ها و چه غيرمذهبي‌ها- بي‌پروا و جدي به رخ مي‌كشد. هر چند در رمان‌هاي معروف مانند جنگ و صلح تولستوي نيز چنين رگه‌هايي گهگاه ديده مي‌شود اما بومي كردن آن در «خاك سرد است»، به گمانم متبحرانه صورت گرفته و فياض زاهد، قهر بودن عشق و مبارزه را (كه يك دروغ بزرگ است) به رخ كشيده. او مي‌خواهد بگويد آدم‌ها احساس خود را در كمال خشونت قرباني مي‌كرده‌اند حال آنكه ته دل‌شان چنين نبوده است.
8- هرچه در ورق زدن كتاب جلو مي‌روي متوجه اين نكته مي‌شوي كه گاه، تاريخداني و سياست‌پيشگي نويسنده، باعث مي‌شود يادش برود كه دارد داستان مي‌نويسد. سنگيني بحث‌هاي جدي ايدئولوژيك و اعتقادي در برخي موارد چنان سنگيني مي‌كند كه آواربرداري از آن، فقط با بستن كتاب و واگذار كردن ادامه خواندش به وقتي ديگر ممكن مي‌شود! فياض زاهد، گاهي قلم داستان‌نويسانه‌اش را زمين مي‌گذارد و مي‌رود بالاي منبر وعظ. گاهي ليدر حزب مي‌شود و مي‌رود پشت تريبون. گاه لباس نصيحت‌گري مي‌پوشد. گاه دنگش مي‌گيرد ميتينگ سياسي بدهد و گاه صفحه كتاب را با كلاس درس تاريخ قاطي مي‌كند. گاهي هم ايدئولوگ مي‌شود و از خودش تز مي‌دهد.با اين ‌حال، هدفش را از اول تا آخر كتاب، فراموش نمي‌كند و طرحي كه از ابتدا آغاز كرده با ريتمي گاه ملايم و گاه تند پيش مي‌برد.
9- بخش قابل‌توجهي از روايت‌هاي تاريخي كتاب، خاطرات نويسنده است؛ خاطراتي كه از سال‌هاي دهه ۴۰ شروع شده و تا ۳ خرداد ۱۳۶۱ -روز فتح خرمشهر- ادامه مي‌يابد و البته نقل اين خاطرات در بسياري موارد با خرده‌فرمايش همراه است؛ خرده‌فرمايش‌هايي از جنس غر زدن، به كي؟ معلوم است به خودش و هم‌نسلانش. به همه آنهايي كه مثلا! تندروي كردند، بدخلقي كردند، سماجت بي‌جا كردند، حقي را ناحق كردند. 
او به عنوان كسي كه خودش را در پيروزي انقلاب دخيل يا حداقل حاضر مي‌داند، دنبال آن است كه نوعي درگيري با وجدان خويش را روي كاغذ بياورد تا آيندگان اگر كتابش را خواندند، بدانند كه حتي نسل انقلاب از آنچه اتفاق افتاده رضايت كامل نداشته و حتي اختلاف عقايد و سلايق در بين نسل انقلاب كم نبوده به‌طوري‌كه گاه كارشان به درگيري كشيده شده است. اوج اين درگيري را در آنجاي داستان مي‌توان ديد كه يكي از اوباش قبل از انقلاب عضو كميته انقلاب اسلامي مي‌شود و با افرادي كه سال‌ها پيش با او درگير بوده‌اند تسويه‌حساب مي‌كند.جاي‌جاي كتاب پر است از «خودانتقادي»هاي متعدد كه در ديالوگ‌هاي شخصيت‌هاي قصه رد و بدل مي‌شود. حرف‌ها از جنس همان حرف‌هايي است كه بچه حزب‌اللهي‌هاي قديمي وقتي دور هم جمع مي‌شدند، گاه به شوخي، گاه به جدي، گاه به شيريني و گاه به تلخي بر زبان مي‌رانند.
10- نمي‌دانم اسمش را بايد گذاشت ناسيوناليسم يا كري خواندن براي بقيه مردم ايران! فياض زاهد بچه رشت است. فياض زاهد اصالتا بچه رشت است اما در سراسر داستان حليم بچه‌هاي انزلي را هم مي‌زند و براي انزلي و بچه‌هاي بندرپهلوي تاريخ مي‌نويسد. او در جاي‌جاي داستان نمي‌تواند تعصبش را نسبت به موطن خود كنار بگذارد. او علاوه بر اين تعصب به شهر و استانش (گيلان) در بيان و جعل! رشادت براي بچه محل‌هايش كاملا رو بازي مي‌كند. چه آن هنگام كه در دهه ۳۰، داش‌مشتي‌هاي انزلي، اراذل و اوباش را گوشمالي مي‌دهند، چه در روزهاي سخت جنگ خرمشهر كه از جانفشاني‌هاي رزمندگان گردان اعزامي انزلي به شلمچه و... مي‌نويسد. در جايي هم به شيريني خاطره‌اي از شهيد حاج قاسم سليماني -كه درود خدا بر او باد- نقل مي‌كند. قرار بوده بچه رزمنده‌هاي انزلي را كه در يك عمليات ايذايي حضور موفقي داشته‌اند مرخص كنند و به شهرشان برگردانند. اين تصميم با مقاومت بچه‌ها و اعتراض‌شان به حاج قاسم منتقل مي‌شود. سرانجام ورق برمي‌گردد و قرار مي‌شود بچه‌هاي گردان گيلان بزنند به خط... نويسنده اينجا ديگر يادش مي‌رود كه شوخي حاج قاسم كه سراغ يكي از فرماندهان گيلان را با تعبير «برادر رشتي» مي‌گيرد، سانسور كند! خلاصه آنكه تعصب نويسنده نسبت به قوم و خويش و بچه‌محل‌ها و همشهري‌هايش شيرين است و اوج شيريني‌اش آنجاست كه نمي‌دانم از كدام سندي نقل مي‌كند كه امام حسين(ع) قصد داشته براي پرهيز از جنگ و خونريزي در كربلا به گيلان سفر كند.
11- اين را هم اضافه كنم كه در متن كتاب گاهي اوقات به جاهايي مي‌رسي كه متن يك‌دست نيست. مثلا در اوج يك محاوره كاملا عاميانه، از كلمات مغلق، جدي و غيرمحاوره‌اي استفاده مي‌شود. پاراگراف‌هايي كه اين ويژگي‌ها را دارد معمولا به دل نمي‌چسبد. شايد اگر در چاپ دوم كتاب، ويراستاري تازه‌اي صورت گيرد اين نقص هم برطرف شود.
12- از نگاه من، يكي از زيباترين بخش‌هاي كتاب، قصه افسانه و پدرش (سروان نيروي دريايي) است. افسانه از جانب مادر يتيم شده و پدر او را مادري هم مي‌كند. در رمان، عشق و وابستگي بي‌نهايت پدر به دختر، به زيبايي توصيف شده. اغراق نيست اگر بگويم پارادوكس‌هاي جذابي كه نويسنده در اين قسمت رمان خلق كرده ستودني است. افسانه درگير مبارزه سياسي مي‌شود و با بعضي اعضاي گروه‌هاي چپ قبل از انقلاب مرتبط مي‌گردد اما سبك زندگي‌اش نمي‌تواند او را تا سرحد يك چريك ارتقا دهد. با اين حال سعي مي‌كند در حدي كه روابط عاطفي اقتضا مي‌كند، با توده‌‌اي‌ها همراه باشد. سرانجام اين رابطه را ركن ۲ ارتش شاه (ضداطلاعات) مي‌فهمد. سروان دستگير مي‌شود و پس از شكنجه فراوان، يكي دو تا از مرتبطين دخترش را لو مي‌دهد. اين لو دادن باعث دردسرهايي براي گروه ماركسيستي مي‌شود و نهايتا به اعدام و زنداني شدن آنها منجر مي‌شود. افسانه پس از خبردارشدن از اين رسوايي، از پدر مي‌بُرد...
سروان زندگي نظامي را ترك مي‌كند و به كتابفروشي مي‌پردازد، اما پيروزي انقلاب سرنوشت او را تغيير مي‌دهد. دستگير مي‌شود، دچار تضاد فكري مي‌گردد و در زندان، با طناب ‌دار به زندگي‌اش پايان مي‌دهد.
اگر اين بخش از داستان به دست يك كارگردان خوش ذوق سينما بيفتد، مي‌تواند دستمايه يك فيلم تماشايي شود.
13- رمان كتاب «خاك سرد است» نه رمان جنگي است، نه رمان سياسي، نه رمان تاريخي، نه رمان عشقي، نه...
هيچ‌ كدام از اينها نيست اما همه اينها هست و مهم‌تر اينكه خاك آن اصلا سرد نيست. چه خاك انزلي در هرم شرجي و گرماي تابستان، چه خاك خرمشهر، در اوج روزهايي كه در خرداد ۶۱، از زمين تا آسمان بر آن آتش و گرما مي‌ريزد، داغ است. داغ داغ.
٭ ضربه‌هاي سنگين در ورزش بوكس

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون