• ۱۴۰۳ جمعه ۲۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5215 -
  • ۱۴۰۱ سه شنبه ۳ خرداد

يادي از تابستان ۵۷

منوچهر- محمد شميراني

تابستان ۱۳۵۷ بود. دانشجوي دانشكده علوم ارتباطات اجتماعي بودم و در سرويس گزارش روزنامه كيهان آن زمان كار مي‌كردم. 
تابستان ۱۳۵۷ بود. جامعه و آدم‌ها، سوداي تغيير داشتند. گدازه‌هاي آتشفشان تغييرات اجتماعي، آرام آرام، اين‌سو و آن‌سو ديده مي‌شد. 
مراسم چهلمين روز كشته‌شدگان حوادث چند شهر، بهانه‌اي براي تكرار تظاهرات و شعار دادن و درگيري‌هاي خياباني بود. مردم، تازه داشتند با واژه‌هايي مانند تظاهرات و شعار دادن آشنا مي‌شدند. ولي هنوز، ريتم زندگي عادي مردم، چندان تغييري نكرده بود. 
با توجه به اينكه موج تظاهرات در شهر قم، بيش از شهرهاي ديگر بود قرار شد براي تهيه خبر و گزارش و مصاحبه، چند روزي را به اين شهر بروم. 
پس از ورود به شهر قم، به سراغ نماينده كيهان رفتم و با همراهي او، از خانه آيت‌الله خميني ديدن كردم و گزارشي هم، تهيه و ارسال نمودم. روزي ديگر، به شهر خمين رفتيم و سري به خانه قديمي آيت‌الله خميني در اين شهر زديم. 
در آن زمان، هنوز ايشان در تبعيد به‌سر مي‌برد و آيت‌الله پسنديده -برادر ايشان- در اين خانه زندگي مي‌كرد، مصاحبه‌اي هم با آيت‌الله پسنديده انجام دادم كه در روزنامه كيهان به چاپ رسيد. 
رخداد مهم اين روزها، تماسي بود كه از تحريريه روزنامه كيهان داشتند و خواستار آن بودند تصويري از آقاي خميني را تهيه و به سرعت، به روزنامه بفرستم. 
 آن روزها، گشايشي در فضاي كاري مطبوعات ايجاد شده بود و مطبوعات، پس از وعده‌هاي نخست‌وزير وقت، سعي مي‌كردند از فضاي ايجاد شده، نهايت بهره را براي اطلاع‌رساني آزاد و بدون سانسور ببرند. 
به هر حال، با كمك نماينده كيهان در شهر قم، تصويري از ايشان به دست آورده و از طريق راننده ماشين روزنامه كيهان، به تهران فرستاديم. البته، يكي دو روايت ديگر نيز، درخصوص تهيه اين تصوير و چاپ آن وجود دارد. ولي چيزي كه مهم است نتيجه كار، انفجار يك بمب در فضاي كار مطبوعاتي آن سال‌ها بود؛ تصويري كه تا آن روز، به همراه داشتن آن، دردسرهاي فراواني براي شخص مي‌توانست به دنبال داشته باشد به ناگهان، در تيراژي بالاي يك ميليون نسخه، در قسمت چپ بالاي نيم صفحه روزنامه كيهان به چاپ رسيد و تمام كشور را شگفت‌زده كرد. روزنامه كيهان آن روز، تجديدچاپ شد و گفته مي‌شد حتي در صف خريد روزنامه كيهان، دو سه نفري هم جان باخته‌اند! به هر حال، تيراژ روزنامه كيهان آن زمان، ركوردي تكرارنشدني را ثبت كرد؛ ركوردي كه هيچ‌گاه، هيچ روزنامه‌اي نتوانست تصور رسيدن به آن را داشته باشد. 
البته، بخش اصلي كار من در آن چند روز، تهيه خبر و گزارش تظاهرات از شهر قم بود. در سال ۱۳۵۷، ماه رمضان در تابستان بود و به همين دليل، تظاهرات مردم در ساعات شب و پس از افطار انجام مي‌شد. 
اصلي‌ترين خيابان شهر قم كه در آن تظاهرات انجام مي‌شد خيابان «چهار مردان» بود. ‌اي كاش، آن زمان گوشي‌هاي دوربين‌دار امروزي اختراع شده بود و مي‌توانستم تصاوير تظاهرات آن روزها را ضبط و حفظ مي‌كردم. 
نيروهاي شهرباني در يك طرف و مردم هم در سوي ديگر، مستقر مي‌شدند. مردم، شعار مي‌دادند و پليس، به سوي آنها مي‌دويد و گاز اشك‌آور پرتاب مي‌كرد. مردم فرار مي‌كردند و در كمركش خيابان، از طبقه بالاي برخي خانه‌ها، كوكتل مولوتف به سوي پليس پرتاب مي‌شد. 
اين جنگ و گريز -مانند يك بازي هيجان‌انگيز!- دو سه ساعتي انجام مي‌شد تا ساعت، به دو نيمه شب مي‌رسيد. در اين زمان، فرمانده نيروهاي پليس، با بلندگو خطاب به مردم مي‌گفت: 
دير وقت است و بايد، سحري بخوريد. برويد تا فردا شب! ناگهان، همه ‌چيز فروكش مي‌كرد؛ نه كسي شعار مي‌داد. نه كسي گاز اشك‌آور پرتاب مي‌كرد. نه كسي فرار مي‌كرد و نه كسي، از آن بالا، كوكتل مولوتف مي‌انداخت. مردم با نيروهاي پليس، خداحافظي مي‌كردند، براي هم دست تكان مي‌دادند و دسته دسته، در كوچه‌هاي خيابان چهارمردان گم مي‌شدند تا شبي ديگر و شايد، يك بازي ديگر. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون