• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5240 -
  • ۱۴۰۱ شنبه ۴ تير

درباره نمايش «شكوفه‌هاي گيلاس» به كارگرداني سيدمحمد مساوات

دعوت ناممكن به سكوت

محمدحسن خدايي

جهان نمايشي سيدمحمد مساوات در آخرين مرحله خويش به عرفان پر رمز و راز شرق رسيده است. دو بازيگر، يك پل چوبي و يك معبد دورافتاده قرار است روايتي حكمت‌آميز از رابطه يك سامورايي با استادي غايب بسازند. نمايش «شكوفه‌هاي گيلاس» ادامه مسيري است كه مساوات در اين سال‌ها پي گرفته و تجربه‌گرايانه تلاش كرده ادامه دهد تا شايد دستور زبان تازه‌اي را بيابد براي اجراهايي كه بر صحنه مي‌آورد. به ديگر سخن مي‌توان فاصله ‌گرفتن‌ها از دستور زبان تئاتر بدنه را ذيل يك استراتژي زيباشناسانه صورت‌بندي كرد كه مبتني است بر پرسش از جايگاه عناصر اجرايي يك نمايش در وضعيت اينجا و اكنون تئاتر ما. در اين مسير پرتلاطم نوعي جديت و بازيگوشي توامان در آثار مساوات مشاهده مي‌شود. از يك طرف اجراهاي او حاصل ماه‌ها تمرين و ممارست بازيگران و گروه اجرايي است و از طرف ديگر حال‌وهواي اين آثار همراه است با رويكردي بازيگوشانه و شوخ‌طبعانه به عناصر فرمال يك اجرا. عناصري چون زبان، بدن بازيگر، زمان، مكان و فضا، گاه به شكل تصادفي و گاه بنا بر ضرورت، مشمول نوعي ازجادرفتگي مي‌شوند و به اجراهايي اغلب نامتوازن ميدان مي‌دهند. گويا آن چيزي كه بر صحنه ساخته مي‌شود بر اين پيش‌فرض استوار است كه «كليت» اين اجرا فاقد يكپارچگي است و اجزا در تضاد با يكديگر. با اين مقدمه مي‌توان نگاهي دوباره به كارنامه هنري مساوات در اين سال‌ها كرد. في‌المثل در نمايش «بيگانه در خانه» حضور پيرزن صاحبخانه با بازي نويد محمدزاده، به ميانجي بازنمايي تصويري و به شكل همزمان حضور صحنه‌اي‌، دچار نوعي اعوجاج شده و به تدريج به امري هولناك بدل مي‌شود. در نمايش «اين يك پيپ نيست» آدم‌ها و اشيايي نقش مي‌آفرينند كه پيش از اين رويت‌ناپذير شده‌اند و درنتيجه توافق بر سر «واقعيت» را به امري ناممكن بدل مي‌كنند. در نمايش «بي‌پدر» قصه‌ كودكانه‌ «بزبز قندي» با كنار هم گذاشتن عناصر متناقض، به كانيباليسم و زنده‌خواري منتهي مي‌شود. گويي همزيستي گرگ و گوسفند در قرارداد اجتماعي ازدواج، امري است ناممكن كه حتي در يك نمايش صحنه‌اي هم نبايد اتفاق بيفتد. 

مساوات در مقام نمايشنامه‌نويس براي قصه‌گويي اهميت ويژه‌اي قائل است و به گواه آثارش تلاش دارد يك داستان‌ ساده را ماجراجويانه‌ روايت كند. در نمايش «شكوفه‌هاي گيلاس» اين رويكرد با حضور يك سامورايي پي گرفته مي‌شود كه اين روزها جايگاه اجتماعي خويش را از دست داده و زندگي‌اش را بي‌معنايي فرا گرفته است. مرد سامورايي با بازي خوب حامد رسولي براي خلاص شدن از سرگرداني به معبدي دورافتاده مراجعه مي‌كند تا با استادي پرآوازه ملاقات كند و شايد پاسخ پرسش‌هاي بي‌جواب خويش را بيابد. اما استاد دست‌نيافتني مي‌نمايد و هيچ‌گاه ديداري بين آنها صورت نمي‌گيرد. با آنكه غياب استاد سخت است اما مرد سامورايي بخت‌يار است كه با دختري جوان و زيبا آشنا مي‌شود كه اين روزها ساكن معبد است و در خدمت استاد. مرد سامورايي در ملاقات‌ با دختر جوان با بازي رومينا مومني، به تدريج حكمت مي‌آموزد و به مقام نيروانا مي‌رسد. اما قبل از ساحت نيروانايي، دلباخته دختر جوان مي‌شود و سوژه عشق؛ در اين وادي است كه حتي با سايه‌ خويش بر سر وصال با معشوق نبرد مي‌كند. «شكوفه‌هاي گيلاس» روايت عشق است و مرگ، روايت ميل به زندگي ذيل مفهوم عشق يا گذار از زندگي و رسيدن به نيروانا. به قول داريوش شايگان در كتاب آسيا در برابر غرب «اما آنچه آيين ذِن بيش از هر چيز به سامورايي مي‌آموخت شيوه «زنده مُردن» بود. زنده مُردن آنگاه تحقق مي‌يافت كه سامورايي از مرز زندگي فراگذرد و اين در صورتي ميسر مي‌شد كه ذهن از جهان بگسلد و از تعلقات روي گرداند و حالت «بي‌ذهني» حاصل شود. به استقبال مرگ شتافتن و آن را بخشي از زندگي پنداشتن و از فكر آن دمي غافل نبودن، هدف غايي زندگي سامورايي بود. به عبارت ديگر، آمادگي براي مرگ جوانمردانه، با آغوش باز به سوي شهادت شتافتن وجه عملي همان تصفيه ذهن و تزكيه نفس بود. وابستگي داشتن به زندگي حُكم مُردن داشت و از آن فراگذشتن به منزله زندگي راستين بود.» در نمايش «شكوفه‌هاي گيلاس» مرد سامورايي با آنكه سوژه عشق مي‌شود و ‌بايد بيش از پيش زندگي را طلب كند، اما درنهايت وصال معشوق را ناممكن يافته و به «هاراكيري» دست مي‌زند. آرمان خودكشي سامورايي‌ها يا همان «هاراكيري» كه براي جبران خطا، پاك‌كردنِ ننگ، اثبات صداقت يا به هر علت ديگر صورت مي‌گيرد، ‌بايد با مراسمي باشكوه و در كمال خونسردي و متانت و تسلط بر نفس اجرا شود. 
 مساوات در نمايش «شكوفه‌هاي گيلاس» ما را به سكوت و خاموشي دعوت مي‌كند تا شايد در اين شتاب‌گرايي دوران سرمايه‌داري و هياهوي بي‌پايان هويت‌گرايي، بار ديگر با اتصال به اديان شرق دور، امكان شنيدن صداي طبيعت و يكي شدن با آن مهيا شود. تمنايي كمابيش محال كه پهلو به نوعي رمانتيسيسم شرقي مي‌زند. به هر حال زبان در «شكوفه‌هاي گيلاس» از گفتار به نوشتار بدل مي‌شود تا شايد اين سكوت و به نوعي خاموشي ممكن شود. اما همچنان مشاهده مي‌شود كه چگونه گفتار حكمت‌آميز استاد، از طريق نوشتار بر پرده ظاهر شده و سكوت و خاموشي را تقليل مي‌دهد. گويا گريزي از كلمات نيست و جهان همچنان پر است از گفتار داهيانه استاد، پدر و مرشدي كه زيردستان را به سكوت دعوت مي‌كنند اما خود در مقام راهنما، در حال توليد كلمات هستند. 
 به لحاظ اجرايي زبانِ بدن اهميت ويژه‌اي در اين نمايش دارد و ژست‌ها يادآور سنت نمايش‌هاي ژاپني است . اما اين تمامي ماجرا نيست و به نظر مي‌آيد تجربه‌اي كه قبل از اين در نمايش «بيضايي» به ‌كار بسته شد در اينجا هم مورد توجه است. يعني خلق يك دستور زبان جديد و كمابيش شخصي كه يادآور خاستگاه بنيادين خويش باشد ولي نتوان آن را كاملا منطبق بر مناسبات اصلي اين خاستگاه كرد. في‌المثل در نمايش «بيضايي» مناسبات دروني نمايشنامه‌هاي بهرام بيضايي به‌كار گرفته مي‌شود، اما اجرا درنهايت نوعي عبور از جهان پيشنهادي بهرام بيضايي است و رويكردي ساخت‌شكنانه دارد. در نمايش «شكوفه‌هاي گيلاس» هم به نظر مي‌آيد يك «زبانِ بدن» برساخته مي‌شود كه در نگاه اول به نظر مي‌آيد كاملا از دل سنت نمايش‌هاي ژاپني بيرون آمده اما با اندكي دقت و تطابق مي‌توان حدس زد كه اين زبانِ بدن كه از طريق ژست‌هاي بدني و حركت دست‌ها به نمايش گذاشته مي‌شود طراحي خود مساوات است. يك زبانِ برساخته كه وام‌دار سنت نمايش‌هاي ژاپني است اما با آن فضا، تمايز و فاصله‌ دارد. اين يك انتخاب استراتژيك و كمابيش كاربردي است براي اين قبيل اجراها. برساختن يك زبان جديد كه در يك تعامل هميشگي با خاستگاهي است كه از آن سيراب مي‌شود. 
 طراحي صحنه در «شكوفه‌هاي گيلاس» خلاقانه است. پلي چوبي كه «گذر زمان» را تداعي مي‌كند. يك گذرگاه كه نه راهي به گذشته دارد و نه مسيري به آينده. يك «زمانِ حالِ گسترش‌يابنده» كه براي عبور از بلاتكليفي آن، تنها مي‌توان دست بر شمشير برد و با مرگي خودخواسته از آن وضعيت عبور كرد. سيدمحمد مساوات همچنان براي طراحي صحنه به عنوان يكي از عناصر اصلي ساختن تئاتر اهميت ويژه‌ قائل است و حتي با بالا رفتن هزينه‌هاي توليد، بار ديگر تلاش كرده جهان نمايشي خود را با يك طراحي صحنه خوب و تماشايي در برابر چشم تماشاگران قرار دهد. از ياد نبريم كه چگونه اين روزها اغلب گروه‌هاي اجرايي براي كاستن از هزينه‌هاي سرسام‌آور توليد، به صحنه‌هايي خالي روي آورده‌اند و با زيباشناسانه كردن فقر، خلق فضا و انتقال معنا را ناممكن كرده‌اند. 
 «شكوفه‌هاي گيلاس» با آنكه در پي رسيدن به سكوت و آرامش نيروانايي است، اما همچنان به تمامي نتوانسته از زير بار سنگين كلمات خارج شود. اين مساله به عرفان اديان شرق دور بازمي‌گردد كه بر نوعي نظام سلسله‌مراتبي استوار هستند و گفتار حكيمانه استاد قرار است خطابي باشد براي رسيدن به مقام والاي انسان بي‌نياز از تعلقات زندگي روزمره. اين طريقت زيستن در يك زمان كمابيش فراتاريخي معنا مي‌يابد و در يك «اكنون بي‌اكنون» متعين مي‌شود. سرزمين ژاپن كه در اين نمايش بازنمايي مي‌شود چندان تاريخي نيست و معلوم نمي‌شود متعلق به چه دوره از تاريخ اين سرزمين كهن باستاني است. با آنكه مساوات از ژاپن تاريخ‌زدايي مي‌كند اما تلاش دارد با اتصال به راه و رسم زندگي سامورايي و آيين ذِن، اين پرسش را مطرح كند كه آيا امكان دارد نمايشي بدون بدنِ بازيگر و بدون عناصر ديگر اجرا بر صحنه آورد. نواختن‌سازي كه سيم ندارد و خودكشي با شمشيري كه وجود ندارد، در همين راستا معنا دارد. اينكه در جهان و در دل هر پديده، امر ايجابي و امر سلبي درهم تنيده شده‌اند و في‌المثل براي زندگي كردن ‌بايد مرگ را طلب كرد. «شكوفه‌هاي گيلاس» در تمناي امكان‌پذير كردن اين ناممكن‌هاست. اما از ياد نبايد برد كه چگونه در دوران سرمايه‌داري، «زمان» به تسخير درمي‌آيد تا شعار «دم را درياب» نيروي سياسي توده‌ها را كنترل كند. همچنان‌كه دوران سامورايي‌ها با هجوم امواج ناگزير مدرنيزاسيون به پايان خود رسيده است، سكون و خاموشي اديان شرق دور هم با صنعتي‌شدن اين سرزمين‌ها به محاق رفته است. «شكوفه‌هاي گيلاس» مرثيه‌اي است بر تمامي اين به پايان رسيدن‌هاي ناگزير. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون