• ۱۴۰۳ شنبه ۱۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5240 -
  • ۱۴۰۱ شنبه ۴ تير

درست در ساعت هشت و نيم!

اميد مافي

فرقي به حال اين ساعت مچي ندارد كه روزگار وقتش را با آن كوك كند يا نه؟ اين ساعت زنگ زده، زنگ‌هايش را زده و به اندازه پدري كه ديگر نيست پير شده است. 
حالا «سِيكوي» نقره‌اي كه روزي بر مچ دست پدربزرگ بسته مي‌شد و همراه باوفاي جواني‌اش بود، به يادگار اسرارآميزي بدل شده كه غروب را از بطن طلوع بيرون مي‌كشد و به تمام دقيقه‌ها روحِ زندگي مي‌بخشد. 
پدربزرگ سال‌هاست به ملاقات قاصدك‌ها رفته، اما ساعتش اينجاست. دورِ دست نوه‌اش كه هر وقت كم مي‌آورد و قشنگي هيچ ساعت مدرني به دردش نمي‌خورد، سراغ اين زير خاكي بي‌قرار را مي‌گيرد و به اين مي‌انديشد كه گاهي عقربه‌هاي يك ساعت از عقربه‌هاي عمر آدمي بيشتر كار مي‌كنند.امان از اين دنياي پلشت!  حالا مدت‌هاست هر جا كه تشويش سراغ پسرك را مي‌گيرد و دلش هزار راه مي‌رود، بلافاصله ساعت خاك گرفته را به دستش مي‌بندد و در عالم رويا اين‌گونه تصور مي‌كند كه پدربزرگ دستانش را محكم گرفته تا در امتحانات آخر سال نمره خوب بگيرد. تا وقتي تب مي‌كند و كارش به پاشويه مي‌كشد دوباره آن يادگار عزيز به ياري‌اش بشتابد و كاري كند كه هراسي از تب و لرز و درد نداشته باشد. 
ساعتي كه زنگ‌هايش را پنجاه سال پيش زده، حالا مدتي است نقش جديدي ايفا مي‌كند تا بعد از هر اتفاق خوش‌رنگي، ساكنان يك خانه ياد مردي بيفتند كه شيداي نوه‌اش بود و لابد اين روزها در جايي دورتر از نصف‌النهار دعا مي‌كند آن ساعت كم رمق با صبح بخيرهاي نوه‌اش در ساعت هشت و نيم تمام فصل‌ها را به وقت تابستان و تمام لحظه‌هاي سكرآور را به وقت خوشباشي نشان دهد.
راستي چه كسي بود كه مويه‌كنان مي‌گفت: دلم مي‌لرزد وقتي تيك‌تاك ساعتِ رازآلود، مرا به كوچه‌هاي نمور گذشته مي‌برد و تمام خاطرات گلبهي را در ذهنم زنده مي‌كند؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون