يادداشتي بر داستان كوتاه «سياسنبو» نوشته محمدرضا صفدري
وهچيره از قير داغ
شبنم كهنچي
با مرگ آغاز و با مرگ تمام ميشود؛ اين خلاصه داستان كوتاه «سياسنبو» نوشته محمدرضا صفدري است. روايتي از تلاشي نافرجام براي زندگي كردن و از دست دادن؛ پدر در آب ميميرد (ابتداي داستان) و عمو در آتش (انتهاي داستان). «سياسنبو» داستانِ حادثه است. داستان با درگيري فرنگيها و كارگرهاي كپرنشين شكل ميگيرد. درگيري كه منجر به ريختن منقل آتش بر سر مرد فرنگي و درنهايت كشته شدن السنو ميشود. اين داستان را راوي سوم شخصِ ناشناس براي فرزند برادر السنو روايت ميكند. راوياي كه گاهي كنار مينشيند تا شخصيتها با ديالوگهايشان جاي او روايت كنند.
محمدرضا صفدري با زباني ساده و روان، فضاي خشن و تلخي از آبادان آن سالها ساخته، آباداني كه مردمش روي نفت زندگي ميكنند اما براي تامين رفاه غيربوميها و خارجيها كارگري ميكنند؛ به قول راوي، فرنگيهايي كه «توي خانههاي مردم ميچُلانند». استفاده در اين داستان كوتاه از اصطلاحات بومي زيادي بهره گرفته و با موضوع دنياي كارگري آبادان در آن سالها، داستان اقليمي درخشاني نوشته: چُلاندن: به ضم، هجوم آوردن، وهچيره: به فتح اول، ترسنالهاي كه از جگر برميآيد، ده به دو شدن: مشكوك و حيران شدن، لا دادن: از دست دادن گاهي هم به معناي لو دادن، پيكره چيدن: نقشه كشيدن توطئه كردن، خشواش كردن: به فتح خ: چاپلوسي كردن.
السنو، شخصيت اول داستان مردي است زحمتكش كه در پي تامين زندگي زنبرادر و فرزندش به آبادان ميرود و كارگري ميكند. او يكي از كارگراني است كه «بايد قيرگوني كنند، بايد براي فرنگيها خانه بسازند.» اما منقل آتش را بر سر يكي از همين فرنگيهايي كه به زنبرادرش چشم داشت خالي ميكند و دست آخر كشته ميشود. راوي از خلق و خو و گذشته السنو هيچ نميگويد اما درباره اكو سياه تقريبا همهچيز را ميگويد؛ مردي كه در داستان كوتاه ديگر همين مجموعه بعد از مرگ السنو با زنبرادرش ازدواج ميكند و به خاطر دزدي شيرخشك كشته ميشود. راوي درباره اكو سياه ميگويد: «روز كارگري ميند و غروب عرقش را ميخورد و نيمه شب، پاي پايك، فايز ميخواند و ميرود تا به كپرها برسد، خانهاش آنجاست. هميشه هم با ياد دخترك رنگپريدهاي كه سالها پيش تو چارچوب پنجرهاي ديده است، شروه ميخواند.»
يكي از ويژگيهاي اين داستان فضاسازي و زبان آن است. نويسنده به مدد زبان ساده و روانش، زندگي فقيرانه كپرنشينهاي كارگران جنوبي را مانند يك قاب از سينما به تصوير كشيده است: «هوا شرجي است و زمين از زور گرما ورم كرده است و تو بيابان تا چشم كار ميكند كپر است و اتاقكهايي كه با حلبي و مقوا ساختهاند. صدا نميآيد. همه خسته و خاموش پشت كپرها نشستهاند خودشان را باد ميزنند.» يكي از درخشانترين صحنهها، آشفتگي و ترس كپرنشينان از هجوم چهار مرد فرنگي براي بردن زن است كه التهاب و ترس را به خواننده منتقل ميكند: «زنها شيون ميكنند، كل ميزنند و فرنگي چاق دشنام ميدهد و باز تير در ميكند. اينبار راستراستكي مردها را نشان ميگيرد. زن و مرد ميدوند هواي كپرها....»
صفدري از المانهاي طبيعت نيز براي نشان دادن حال و هواي داستان خوب استفاده كرده است. وقتي پاسبان «سفيد خاره» همراه فرنگيها به محل كار السنو ميرود و التهاب داستان به اوج خود نزديك ميشود. راوي ميگويد: «ابرهاي پراكنده تو آسمان ايستادهاند و تكان نميخورند» و بعد كارگرها حدس ميزنند فرنگيها براي السنو «پيكره» ميچينند و السنو «دو به ده» شده: «السنو ميرود سايه ديوار مينشيند. آسمان غبار گرفته است و بيصدا و روي سر آدم سنگيني ميكند. ناخدا سطلهاي قير را با بند بالا ميكشد و خالومنو گونيها را ميدرد. ميدان جلو ساختمان خالي است و هيچ بانگي نيست مگر صداي دستگاههاي درهمكننده سيمان و شن.» صفدري با چيدماني درخشان با كوتاهترين جملهها، فضاي سنگين و دلهرهآور كارگاه كه شبيه آرامش قبل از توفان است را ساخته است.
و داستان در ملتهبترين و خشنترين صحنه تمام ميشود؛ صحنه خشن و دردناك مرگ السنو: «فرنگي عينكي سطل پر از قير را روي سرش وارو ميكند وهچيره السنو تا ايوان، تو اتاقها و تو ميدان ميپيچد، و با دستهاي بسته تو ميدان پر پر ميزند. دمي ديگر پوست سر و پيشانيش كشيده شده روي سينهاش آويزان است. هراسان است. تير مست شده است. به هر سو ميدود. قير داغ ديوانهاش كرده است. كاسه سرش را آتش زده است. فرنگيها دررفتهاند و السنو همچنان زوزه ميكشد و ميچرخد. كسي نميگيردش. هيچ كسي مثل او نيست، يك گلوله آتش است. همه فرياد ميزنند: «آب!» و اكو سياه با دستهاي خالي ميان ميدان ايستاده است.»
محمدرضا صفدري متولد سال 1332 در خورموج از نويسندگان نسل سوم داستاننويسان ايران است. او داستان «سياسنبو» را سال 58 نوشت و در كنار چند داستان ديگر در سال 67 منتشر كرد. شخصيتهاي اين مجموعه داستان مشترك هستند. آخرين اثر اين نويسنده، كتاب داستان «چهل گيسو» است كه سال 97 از سوي نشر نيماژ منتشر شد و دربردارنده بخشي از افسانههاي بومي جنوب ايران است كه نشان از فرهنگ و ادبيات شفاهي مردم آن دارد.
٭ وهچيره (به فتح واو) در گويش مردمان بوشهر به معني ترسناله است كه از جگر برميكشند