نگرشي انتقادي به تقليل بيان به سطح تكنيك در طراحي امروز
وقتي فهم طراحي از طراحي مهمتر است
حجت اماني
امروزه تعريف طراحي با توجه به دگرگوني ماهيت و كاركرد هنر، آسان نيست و مفهوم وسيع و گاه پيچيدهاي را دربر دارد، هرچند كه قصد ارايه تعريف از آن هم نيست؛ بلكه به دليل اهميت و نقش بنيادين طراحي به مثابه پايه هنرهاي ديداري و تجسمي، سعي در بازگشايي مفهوم ديگري از آن در دوره معاصر است. مفهوم خط به عنوان يكي از بازنمودها در طراحي عنصري بسيار حساس است و بيش از آنكه توصيفگر و معرف فرم خاصي باشد خود به تنهايي داراي هويت، بار معنايي و بيانِ گويايي است. از اين رو به جرات ميتوان گفت خط -خواه به عنوان تكرار نقطه و خواه مفهوم خط- به تنهايي در آثار هنرمندان شاخص، عنصري شناسنده و بيانگر ايده آنان است. با نگاهي به بافتههاي ناب عشايري - نه به بازتوليد و تكرار آنها- به عنوان كاركردي از مفهوم طراحي، بيآنكه به دنبال شكل شناختهشدهاي باشيم، خطها از رنجها و شاديها سخن ميگويند از «بودن» و «نبودن»ها حكايت ميكنند. در آنها بدون آنكه طبيعت يافته شود، تداوم آن را خواهيد ديد، يعني چيزي فراتر از توصيف طبيعت. به بيان ديگر، ظهور تفسير درونِ خودِ هنرمند از آنچه كه طبيعت ناميده شده است. اين ويژگي را ميتوان در آثار معماري، هنرهاي سنتي و... نيز به خوبي مشاهده كرد. بنابراين درك و فهم طراحي و آشنايي با ابعاد گسترده آن بسي مهمتر از مشاقي صرف و مهارتاندوزي است. با اين وجود، به نظر ميرسد امروزه از مفهوم والا و عميق طراحي كه نمونههاي فراوان آن از طراحي فرش گرفته تا كوشكها و منارههاي سترگي كه در تاريخ هنر و فرهنگ خود يافت ميشود، فاصله گرفتهايم هر چند كه بازكشف آنها نيز توسط ديگران (غرب) صورت گرفته، امروز كمتر شاهد رشد نگاههاي تازهاي در هنرهاي تجسمي به ويژه طراحي هستيم و به ناچار براي دستيابي به بيان شخصي در دورههاي اخير بيشتر به فرهنگ تصويري دوران گذشته رجوع شده است. در بررسي كلي، فارغ از عوامل متعددي كه از جهات مختلف زمينه و بستر اين آسيب را به وجود آورده است، بيشتر متوجه روشهاي آموزش طراحي در كشور است. با نگاهي به روند آموزش طراحي در دانشگاهها و مراكز آموزش هنري به راحتي ميتوان دريافت كه عملكرد كارگاههاي طراحي به جاي تجربههاي ناب تجسمي، شناخت و جستوجوگري به تكرار آموزههاي از پيش يافته و بيمفهوم تبديل شدهاند، بهطوري كه احساس ميشود از يك فرمول «از پيش تعيين شده» پيروي ميكنند كه معمولا نتايج مشابهي نيز حاصل ميگردد و به عنوان معيار طراحي در ذهن هنرجويان نوپا شكل ميگيرد. يافتههاي مشابه و كليشهاي با نگاهي سطحي به طبيعت، طبيعت بيجان و بيشتر پيكره انسان (فيگور) در حال تكرار بيهودهاند كه امروزه همچنان بخش مهمي از برنامه آموزش طراحي در ايران را شكل داده است. بايد اعتراف كرد خود نيز در ابتداي دوران هنرجويي قرباني اين نوع تفكر در طراحي بودم و سالها طول كشيد تا با شناخت، اثرات مخرب آن را از ذهن دور كنم. اصطلاحات رايج «طراحي قوي»، «دست قوي» و مانند آن، نشان از فهم نادرست از طراحي و حاصل اين نوع نگاه مقلدانه است، چراكه امروزه عملكرد طراحي بيش از آنكه به دست معطوف باشد به عنوان ابزاري است كه، انديشه و تفكر هنرمند را به عينيت ميرساند؛ به نوعي مانند نقش رايانه و سخت افزارهايي كه در نقاشي ديجيتالي دخالت دارند. با اين حال همچنان نگاه حاكم بر روند آموزش طراحي همچنان محدود به مهارتورزي فيزيكي است و دانشجويان بدون تحقيق بر فرمها و يافتههاي ديگران كه از استاد به شاگرد نازل شده، تكيه ميكند و تصور ميكنند طراحي اينگونه است ولاغير. به گونهاي كه اين رويه، از ويژگيهاي آموزش طراحي در بسياري از دانشگاهها و مراكز هنري اين دوران شده است، به بيان روشنتر بايد پذيرفت طراحي امروزه از هنري ناب و بيواسطه به سطح «تكنيك» تقليل داده شده است. البته ناگفته نماند همين نگاه در آموزش هنرهاي سنتي نيز قوت دارد و ساليان سال است نگارهها، قطعات خوشنويسي و مانند آن بازتوليد ميشوند كه نه تنها با الگويهاي شاخص خود فاصله زيادي دارند بلكه توريستها را نيز دلزده كرده است. قبل از گرفتاري در ورطه تقليد و اتلاف وقت و توان دوران هنرجويي، شايد اولين راه برون رفت از اين بنبست و تكرار كسالتآور، «شك» و «ترديد» نسبت به اين نوع نگاه حاكم بر طراحي است؛ همانطور كه افلاطون با طرح نظريه «مميسيس» (محاكات) در تفكر نقاشان وفادار به طبيعت، ترديد داشت و آنان را به تقليد محكوم ساخت، همين امر؛ يعني شك در «واقع گرايي» زمينهساز شكوهِ دوباره هنر نقاشي و پيدايش گونههاي متنوع هنري شد. به حقيقت اين ترديد است كه زمينههاي رشد و تفكر خلاقانه را فراهم ميآورد و تخيل طالب را كه ثمره تجربيات ملموس و ناملموس او است، به جنبش واميدارد كه طراحي به نوعي، چگونگي تداوم و به عينيت رساندن آن است.
طراح، نقاش و مدرس دانشگاه