• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5250 -
  • ۱۴۰۱ چهارشنبه ۱۵ تير

گفت‌وگو با سعيد امكاني، نقاش و طراح به مناسبت برپايي نمايشگاهش در گالري ثالث

برزخ نقاشي در من پايان‌ناپذير است

هنر بايد انسان انديشه‌گر را حول كنجكاوي خودش بچرخاند

مريم  آموسا

سعيد امكاني، نقاش و طراح در اواسط دهه چهارم زندگي‌اش به‌سر مي‌برد و قريب به 30 سال است كه با نقاشي نفس مي‌كشد. زندگي مي‌كند و نور و اميد را به دنيا تزريق مي‌كند. او با اينكه در نمايشگاه اخيرش تصويري كه از ظلمي كه به زن فارغ از جنسيتش به عنوان انسان شده، حرف مي‌زند؛ اما باز هم اين پرسش را با مخاطب آگاهانه يا ناآگاهانه در ميان مي‌گذارد كه آيا مي‌توان نقطه پاياني براي رنج‌هاي بشر متصور شد؟ با او به بهانه برپايي نمايشگاه اخيرش در گالري ثالث گفت‌وگو كرديم.

   در ابتدا كمي از پيشينه فرهنگي خود و مسيري كه براي نقاش شدن طي كرديد، بگوييد.
من از  15 سالگي شروع به نقاشي كردم. معلم نقاشي‌ام مهدي سرداري بود؛ آتليه‌اش روبه‌روي سينما آفريقا بود. نقاشي كلاسيك كار مي‌كردم. بعدها با استاد نوه‌سي آشنا شدم! يك دوره چندماهه پيش ناصر پلنگي كار كردم و باهم نقاشي ديواري هم كار كرديم و يك ماه هم پيش آيدين آغداشلو شاگردي كردم. بيشتر خودم آموختم و ممارست كردم. آن دوره بيشتر كار كپي انجام مي‌دادم و كار سفارشي. بعد شروع كردم نگاهم را به همراه انديشه پيش ببرم؛ با طراحي ذهني در كلاس ناصر پلنگي آغاز كردم. به نظر من انسان هنرمند به دنيا مي‌آيد! شما نمي‌توانيد با گرفتن مدرك دانشگاهي هنرمند شويد. بي‌شك دانشگاه مي‌تواند سطح سواد و دانش شما را بالا ببرد ولي نمي‌تواند از شما هنرمند بسازد. يادم است يك‌بار به هانيبال الخاص گفتم، دكتر فلاني - نام نمي‌برم- با غضب زياد به من نگاه كرد و گفت: «دكتر!» با تشديد هم گفت و ادامه داد: «يعني چي دكتراي هنر دارد؟ مثلا حافظ دكتراي ادبيات دارد؟» اين واقعيت است. قرار نيست تو با دانشگاه رفتن هنرمند شوي. خود من هميشه دغدغه نقاشي داشتم با يك عشق زياد كپي كار مي‌كردم. بعدها ياد گرفتم كار من ست كردن با مبل يا زينت بخشيدن به ديوار خانه‌ها نيست. يك هنرمند متعالي دنياي ناآگاه خود را بايد آنقدر آزاد بگذارد كه تجلي پيدا كند ولي دنياي آگاهش هم آنقدر با دانش باشد كه اين تجلي را مهار كند.
   اگر روند نقاشي و طراحي‌هاي شما را دنبال كنيم، متوجه نوعي پراكندگي و تنوع هم در تكنيك و هم در سبك كاري شما خواهيم بود. اين موضوع ناشي از چيست؟
من هرگز از پراكندگي نهراسيده‌ام! شايد كار اشتباهي بوده اين همه پراكندگي! مثلا اگر از سه مجموعه من نمايشگاهي ترتيب بدهند، بيشتر بازديدكنندگان فكر مي‌كنند وارد يك نمايشگاه گروهي شده‌اند. در واقع انگار چند نفر آنها را كشيده‌اند. من در كارهايم شيطنت مي‎كنم كه شايد اشتباه مي‎كنم! از نظر من دوره‌ها، هر زمان حس مي‌كنيد اينطور بايد بگوييد و بايد هم ندارد. يك موقع مي‌بينيد رنگ خاكستري بيشتر براي شما گويايي دارد و يك زمان قرمز... اين به موقعيت روحي شخص بستگي دارد كه در زندگي عادي هم اتفاق مي‌افتد. مجموعه گل و مرغ در باغ دالي را كاملا سوررئاليستي با تلفيق نقاشي ايراني -گل و مرغ صفوي- كار و با تكنيك رنگ روغن روي بوم كار كردم. آن زمان كشش عجيبي به سوررئال داشتم. مخصوصا كارهاي دالي و اين سوررئال تا مجموعه سران؛ بازي با واژه سر و مشتقاتش ادامه داشت. مثل: سردار، سركش و ..‌. كه تبديل به يك مجموعه با ۴۸ اثر در نمايشگاه گلستان شد و دو سال بعد با «چكمه‌هاي زمستان در حوالي فروردين» در گالري ثالث با يك جهان‌بيني متفاوت خودش را نشان داد.
   چه شد كه تصميم گرفتيد در مجموعه اخير تمركزتان را روي نقاشي‌هاي رئاليستي بگذاريد؟
رئاليسم هميشه در هنر هست؛ نه حالا الزاما به صورت مكتب رئاليسم. در مجموعه كارهاي جديد من به قول بهمن محصص يك جور رئاليته بي‌رحمانه و خشن وجود دارد. هركس به اندازه دانايي و توانايي‌اش اين رئاليسم را در كار نشان مي‌دهد. رئاليسم، شكل خارجي را به صورت كامل ساختن است؛ در حالي كه يك رئاليته نهان را نشان مي‌دهد خيلي هم موثر و صريح مثل ترس غيرقابل لمس است. در بعضي از تابلوهاي مجموعه اخيرم رئاليسم - اكسپرسيون يا رئاليسم جادويي به چشم مي‌خورد.
   چه عواملي در انتخاب سوژه‌هاي‌تان نقش دارند و در نهايت چه اتفاقي مي‌افتد كه تصميم مي‌گيريد يك سوژه را در حد يك مجموعه بسط و گسترش بدهيد؟
هنر پديده روشنفكري است. هنر تكيه‌گاه و پناه من است و دنياي ناآگاه را كنترل مي‌كند و آن را براي مخاطب به دنياي آگاه فرا مي‌خواند تا آن را تا حدودي قابل‌لمس كند. مثلا عوامل متعددي در شكل‌گيري مجموعه سران نقش داشتند. در آن دوره اين واژه به همراه مشتقاتش در رسانه‌ها زياد شنيده مي‌شد. مثل: سردار، سركوب و الي آخر. خيلي زود اين واژه و مشتقاتش برايم جذاب شد. وقتي شروع كردم به طراحي به هيچ چيزي فكر نمي‌كردم بيشتر به عنصر اصلي فكر مي‌كردم. طراحي در صفحه‌‌اي سفيد بي‌هيچ بك‌گراندي. فقط طراحي مي‌كردم و ساعت‌ها به آن خيره مي‌شدم و دوباره و دوباره طرح مي‌زدم تا به نتيجه مطلوب برسم. اين اتفاق در مجموعه اخيرم هم اتفاق افتاد با بك‌گراندي سفيد يا خاكستري و از دل آن سوژه بيرون مي‌آمد. هيچ محيط حاوي معنايي در كار نبود و پرداخت به خود موتيف انسان محدود و معطوف مي‌شد. از اين رو عناصر به خودي خود حاوي معنا و هويت مي‌شدند. بي‌مكان و بي‌زمان! انسان در خلأ رها مي‌شد؛ تنها، مضطرب، مريض، خيره و غمگين. بسيار پيش آمده كه تك اثري بسازم و دنبال مجموعه‌اي نباشم و خب، براي هر نقاشي پيش مي‌آيد ولي وقتي به موضوعي مي‌انديشم و متمركز مي‌شوم به همان مجموعه سران اشاره مي‌كنم؛ واژه سر. خُب، بايد بدانيم زبان فارسي موفق شده با شعر فلسفه بگويد. هيچ زباني در دنيا از اين حيث به پايش نمي‌رسد. با اين سابقه شعر و ادبيات، نقاشي و مجموعه چقدر مي‌تواند بسط پيدا كند! نمي‌گويم نقاشي شعر است. در مجموعه اخيرم رويكرد سياسي و اجتماعي دارم. هركس بايد آن آگاهي اجتماعي را داشته باشد. به هر صورت و در هر جا؛ چون اگر تو با آن كار نداشته باشي، آن با تو كار دارد. اين ديد سياسي هنرمند ممكن است به صورت مبهم باشد. هنرمند به نظر من بايد موضع داشته باشد چون داراي نقش اجتماعي است؛ به اين دليل كه فردي از اجتماع است. اگر من به مساله زن فكر مي‌كنم بايد از زواياي مختلف به آن نگاه كنم. زن باشم و از چشمان او نگاه كنم تا مجموعه‌ام را بتوانم شكل دهم. هنر پيوندي است ميان بودن و انديشيدن؛ نقطه اتصالي كه سبب مي‌شود انسان انديشه‌گر حول كنجكاوي خويش بچرخد و سفري به درون خويش داشته باشد.
   با توجه به تجربيات متعددتان در نقاشي و شركت در نمايشگاه‌هاي گروهي متعدد، چه شد اين‌قدر دير تصميم گرفتيد نخستين نمايشگاه انفرادي از نقاشي‌هاي‌تان را برپا كنيد؟
سال‌هاست نقاشي مي‌كشم. يك نقاش بايد وفاداري يك كارگر يا يك كارمند را داشته باشد. به‌طور مثال: كارگري كه لوله‌كشي مي‌كند با باز كردن شير آب، آب در لوله جاري مي‌شود اما در كار هنرمند ما اين اطمينان نيست. دلايل مختلفي دارد. نقاشان يا شاعراني را مي‌شناسم كه چندين كتاب و نمايشگاه انفرادي برپا كرده‌اند. از اينها نمي‌شود توقع هنرمند متعالي داشت. من درگير اولين يا چندمين نمايشگاه نيستم. درگير اين نيستم كه دير است يا زود! من هميشه دغدغه نقاشي دارم. مي‌انديشم و خوب مي‌بينم. لزومي نمي‌‌بينم مثل يك توليدي سري‌دوزي كنم و هر سال يك نمايشگاه بگذارم. وقتي حرفي ندارم، چرا بايد حرف بزنم يا اگر مي‌خواهم بزنم، چرا بايد الكن باشد؟ نقاشان بزرگي هستند كه در طول زندگي هنري‌شان دو يا سه بار نمايشگاه انفرادي داشته‌اند و همان بس بوده.
   «زن» و پيچيدگي و رازآميز بودنش همواره يكي از سوژه‌هاي هنرمندان بوده. چه شد كه شما در مجموعه اخيرتان به زن و زندگي او پرداخته‌ايد؟
به عنوان يك هنرمند همواره سوژه‌اي را انتخاب مي‌كنم و در مورد آن پژوهش مي‌كنم و در مجموعه اخيرم زن سوژه اصلي من است. از نظر من زن موجود شگفت‌انگيزي است و اين سوژه به تنهايي و فارغ از حواشي آن نياز به مطالعه بسيار دارد. بايد قبول كرد صحبت كردن درباره زن، همواره با حب و بغض‌هاي فراوان همراه بوده و هميشه چالش‌هاي بسياري داشته است! من نمي‌گويم نقاشي با توده مردم سر كار دارد بلكه با آن گروه از مردم كه مطالعه مي‌كنند و مي‌خواهند ببينند و بفهمند سر و كار دارد. كار هنري جزو زندگي هنرمند است. من هرگز براي كارم سوال طرح نمي‌كنم. كارم را تمام مي‌كنم و مثل يك بيننده آن را مي‌بينم و بررسي مي‌كنم. جداي از اينكه از ابتدا مي‌دانم چه مي‌خواهم، هرگز شاخ و برگ فلسفي به كار نمي‌دهم. نقاشي زندگي من مي‌شود.
   پيش از اينكه كار كردن روي يك سوژه را شروع كنيد چه كارهايي انجام مي‌دهيد تا بستر خلق ايده‌هاي‌تان فراهم شود؟
مثلا وقتي در مورد زن و مسائل آن مي‌خواهي نقاشي بكشيد احتياج به مطالعه و تحقيق داريد. آشنايي با ديدگاه زنان، نگرش و رويكرد سياسي و اجتماعي آنها و نياز آنها به آزادي و ديده شدن و..‌.‌‌، بعد با تمام اين موارد حالا نوبت هنرمند است كه در آثارش به فراخور ديدگاهي كه دارد به سوژه‌اش جان بدهد. من در آثارم نمي‌خواهم بيننده را فريب بدهم. بيننده را وادار مي‌كنم وارد نقاشي من شود و خواسته يا ناخواسته اين اتفاق مي‌افتد. چيزي به نام پوشش از قديم بوده و همچنان ادامه خواهد داشت. ادراك نقاشانه و آنچه مي‌پوشانم، چيزي است كه ديگران ولع ديدنش را دارند. نقاشي من گاهي فاش كردن و هويدا ساختن است و گاه پوشاندن آنچه نبايد. پوشيدگي گاهي برهنه ساختن وجود خود درد است و اين براي زمان خاصي نيست. از گذشته مي‌آيد و تا آينده مي‌رود بي‌هيچ زمان و مكاني. براي جا و زمان مشخصي نيست. نقاشي را بدون نقطه مي‌گذارم كه پاياني نداشته باشد.
   در مجموعه اخيرتان روح روايتگري موج مي‌زند و شما با اينكه مخاطب را در يك بزنگاه تاريخي قرار مي‌دهيد اما به نوعي همزمان او را به زمان گذشته پرتاب مي‌كنيد و بلافاصله او را با زمان آينده درگير مي‌كنيد، چرا؟
در آثار اين مجموعه خود سوژه روايت را آغاز مي‌كند. عنصر اصلي با تو حرف مي‌زند. نقاشي من خارج از روايت داستاني است. بيننده روايت را مي‌سازد. نقاشي در سفيدي كوركننده كشيده و رها مي‌شود و تو را وادار مي‌كند كه باقي صحنه را تو در ذهن خود بسازي، آن روياي ناتمام را اجرا كني و ولع ديدن ادامه دارد. تلاش نمي‌كنم براي آنچه در من است؛ در خود مي‌مانم. اين همان اشتياق پنهان كردن و هم‌آغوشي با خويش است و روايتي كه براي بيننده اتفاق مي‌افتد، محرم و نامحرم دو عنصري است كه خود آن را مي‌يابم و كادرهايم بستري براي نمايش هر دو است.
   در بك‌گراند نقاشي‌هاي اخيرتان با بسترهاي سفيدي مواجه هستيم كه به جاي تداعي پاكي و آرامش اتفاقا فضا مه‌آلود و وهمناكي را به مخاطب القا مي‌كند. اين انتخاب آيا آگاهانه بوده است؟
در بسترهاي سفيد و رهاشده به نظر مكان يا زماني قابل تعريف نيست! و اين به عمد و با آگاهي براي مخاطب كنجكاو و انديشمند شكل گرفته، يك فضاي خالي و وهمناك. انسان ذاتا از مكان‌هاي نامشخص هراس دارد. من بيننده را در خلأ قرار مي‌دهم. در سفيدي كوركننده تا ادامه داستان را بنويسد. انسان همزاد رنج است و چنين عنصري سبب مي‌شود مدارهاي تجربه او را به باور خرد و آگاهي برساند. خود را در آن سفيدي قرار دهد تا دردهاي آن را بفهمد. آن سفيدي سرشار از خشونت، اضطراب و خون است كه پنهانش كردم. من در اين مجموعه از انسان سخن مي‌گويم كه در راه جاودانگي صليب رنج خويش را چون مسيح به دوش مي‌كشد و از تپه‌هاي آگاهي بالا مي‌رود.
   بازخورد نمايشگاه‌تان چگونه بود؟
[به قول شاملو] انسان دشواري وظيفه است. احساس مي‌كنم با اندك توانايي كه داشتم، توانستم نمايشگاه خوبي را رقم بزنم. من در چشمان بيننده‌ام بودم، مبارزه كردم و اشك ريختم وقتي از من صحبت مي‌كردند. تحسين مي‌كردند يا به عقايدم مي‌خنديدند. از تمام آنها براي ادامه آموختم. اين نمايشگاه به پايان رسيد ولي برزخ نقاشي در من هست كه هست.


   يادم است يك بار به هانيبال الخاص گفتم، دكتر فلاني - نام نمي‌برم- با غضب زياد به من نگاه كرد و گفت: دكتر! با تشديد هم گفت. يعني چي دكتراي هنر دارد؟ مثلا حافظ دكتراي ادبيات دارد؟ اين واقعيت است. قرار نيست تو با دانشگاه رفتن هنرمند شوي.
   رئاليسم هميشه در هنر هست؛ نه حالا الزاما به صورت مكتب رئاليسم. در مجموعه كارهاي جديد من به قول بهمن محصص يك جور رئاليته بي‌رحمانه و خشن وجود دارد. هركس به اندازه دانايي و توانايي‌اش اين رئاليسم را در كار نشان مي‌دهد. رئاليسم، شكل خارجي را به صورت كامل ساختن است؛ در حالي كه يك رئاليته نهان را نشان مي‌دهد خيلي هم موثر و صريح مثل ترس غيرقابل لمس است. در بعضي از تابلوهاي مجموعه اخيرم رئاليسم - اكسپرسيون يا رئاليسم جادويي به چشم مي‌خورد.
   در مجموعه اخيرم رويكرد سياسي و اجتماعي دارم. هركس بايد آن آگاهي اجتماعي را داشته باشد. به هر صورت و در هر جا؛ چون اگر تو با آن كار نداشته باشي، آن با تو كار دارد. اين ديد سياسي هنرمند ممكن است به صورت مبهم باشد. هنرمند به نظر من بايد موضع داشته باشد چون داراي نقش اجتماعي است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون