• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5254 -
  • ۱۴۰۱ چهارشنبه ۲۲ تير

همسايه‌هايي، بهتر از فاميل

منوچهر- محمد شميراني

همه ما، گاهي به ياد گذشته‌ها مي‌افتيم. گاهي اگر غم نان و غصه آب و رنج آلودگي هوا، امان دهد تا نفسي تازه كنيم به ياد روزهاي خوب كودكي و بازي «الك دولك» و «يه پي، دو پي» و... با بچه‌هاي محله مي‌افتيم. ياد جنگ‌هاي محله‌اي، با شمشيرهاي چوبي مي‌افتيم كه نجار محله، با قيمتي ارزان براي‌مان مي‌ساخت تا ما بتوانيم در جنگي بسيار جدي‌!، از پس بچه‌هاي محله ديگر بر آييم و نام و ابهت محله‌مان را حفظ كنيم. 
رابطه‌هايي با بوي صداقت
رابطه‌ها، رنگ و بوي ديگري داشت. دوستي و دشمني هم بود ولي بيشتر از آنكه عمق داشته باشد سطحي بود.
 قهر كردن‌ها، شايد به ساعت هم نمي‌كشيد. انگار آن روزها، «ويروس كينه و دشمني» چندان در دل مردم جايي نداشت. ارتباط همسايه‌ها با هم، گاهي از فاميل نزديك‌تر بود. هيچگاه، حرف‌هاي مادر از ياد نمي‌رود كه سر ظهر و هنگام غذا كشيدن - قبل از اينكه خودمان غذا بخوريم - بشقابي غذا به دستت مي‌داد و مي‌گفت: بوي غذا، بلند شده است. زود باش اين بشقاب را به دست همسايه برسان. مادر‌ها و پدرها و بچه‌هاي همسايه‌ها، آن‌قدر صميمي و نزديك بودند كه وقتي حرف از ازدواج و عروسي فرزند يكي از همسايه‌ها پيش مي‌آمد همسايه‌ها، زودتر و جلوتر از فاميل عروس و داماد، در محل عروسي جاي مي‌گرفتند. 
عروسي‌هايي ساده
عروسي‌ها، بيشتر در ماه‌هايي برگزار مي‌شد كه هوا، خوب باشد و بتوان حياط خانه را چراغاني كرد. ميز و صندلي‌ها را چيد. اگر هم فضاي برگزاري عروسي، پاسخگوي تعداد ميهمانان نبود همسايه بغلي، با روي باز حياط خانه خود را در اختيار مي‌گذاشت تا يك حياط، زنانه و يك حياط، مردانه باشد. آن سال‌ها، نه خبري از باشگاه و سالن برگزاري مراسم بود و نه شغل‌هايي، مانند «برگزاري مراسم و تشريفات» وجود داشت كه به قول امروزي‌ها، «صفر تا صد» كار را بر عهده بگيرند تا صاحب مجلس، با خيالي آسوده، پاي بر روي پا بيندازد و با ميهمانان، خوش و بش كند. آن سال‌ها، تمام امور برگزاري مراسم عروسي را، اطرافيان و آشنايان عروس و داماد بر عهده داشتند؛ از خريد ميوه و شيريني گرفته، تا چراغاني حياط و دم در و چيدن ميز و صندلي‌ها و گذاشتن ميوه و شيريني و جاسيگاري‌هاي مستطيل شكل و تعدادي سيگار «هما » در آن براي بزرگ‌تر‌ها، كه گاهي كوچك‌ترهايي كه مي‌خواستند اداي بزرگ‌ترها را در بياورند سيگاري كش مي‌رفتند و بيرون از حياط، پكي به سيگار مي‌زدند و صداي سرفه‌شان، به گوش بزرگ‌تر‌ها مي‌رسيد !
تفكيك ميهمانان عروسي
حساب ميهمان‌هاي دعوت شده هم، از هم جدا بود؛ تعدادي از ميهمانان را فقط براي «صرف چاي و شيريني» دعوت مي‌كردند! اين گروه از ميهمانان، پس از ديدن عروسي و خوردن ميوه و شيريني، مجبور بودند از مراسم، دل بكنند و راهي خانه‌شان شوند. 
گروهي ديگر، كه بيشتر، از نزديكان و اقوام بودند علاوه بر «صرف چاي و شيريني»، به «صرف شام» به همراه خانواده دعوت بودند و تا پايان مراسم حضور داشتند. 
آن روزها، كمتر نشاني از تجملات و چشم و هم‌چشمي و فخر فروختن در اينگونه مراسم بود. شيريني اصلي، «شيريني زبان» بود و ميوه هم، سيب و خيار. 
حياط خانه را با كمك اطرافيان مي‌شستند و خانواده‌هايي كه امكان مالي بيشتري داشتند روي حوض خانه را، با تخت‌هاي چوبي - كه براي خوابيدن در شب‌هاي تابستان بود - مي‌پوشاندند. فرش مي‌انداختند و از خيابان سيروس (پايين‌تر از چهار راه سرچشمه)، گروه تئاتر روحوضي و دسته‌ساز و ضربي دعوت مي‌كردند تا عيش و شادي ميهمانان، كامل شود. 
برنامه‌هايي كه همسايه‌هاي دور و نزديك، آن چنان مشتاق ديدنش بودند كه اگر دعوت نداشتند در پشت‌بام خانه‌هاي اطراف، جمع مي‌شدند و از راه دور، مستفيض مي‌گشتند !
اوج شادي بچه‌ها
به هر حال، رقصيدن‌ها و شاباش دادن‌ها، اوج لذت و شادي براي بچه‌ها بود. در مدت برگزاري مراسم، آن قدر بر سر عروس و داماد، نقل و سكه مي‌ريختند كه فرش زير پاي‌شان، سفيد مي‌شد!
بچه‌ها هم با دست‌هاي نوچ، در ميان بزرگ‌تر‌هايي كه مي‌رقصيدند مي‌لوليدند و به شكار سكه‌هايي مي‌پرداختند كه در گوشه و كنار ريخته مي‌شد. 
اتاق عقد و سفره عقد تزيين شده - كه تا آمدن عروس و داماد، براي جلوگيري از حمله بچه‌ها سه قفله مي‌شد - هم، از بخش‌هاي جالب اين عروسي‌ها بود. از آن جالب‌تر، ريسه چراغ‌هايي بود كه براي زيبا‌تر شدن آرايش عروس، بر روي سرش قرار مي‌دادند و با وصل كردن به برق، چراغ‌هاي كوچك رنگي بر سر عروس، خاموش و روشن مي‌شد!
يادش به خير آن قديم‌ها، با آن همه خاطره‌هاي رنگارنگ و تلخ و شيريني كه داشت. 
يادش به خير، ولي سال‌هاست هر چه دست دراز مي‌كنيم و هر چه تلاش مي‌كنيم تا ذره‌اي از شوق آن روزها را به دست آوريم و دوباره مزمزه كنيم نمي‌شود كه نمي‌شود. 
انگار، فقط با ياد قديم‌ها و گذشته‌هاست كه مي‌توانيم چشم به روبرو بدوزيم و لبخندي، بر لب بياوريم. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون