برويم پي حرف
محمد خيرآبادي
مهمان برنامه تلويزيوني، سالها در امريكا زندگي كرده و به گفته خودش از انواع لذات مادي بهره برده بود، اما سرانجام به آن همه خوشي پشت پا زده و راهي ايران شده بود. او كه بعد از تغيير نامش، حالا «محمد» نام داشت، يك روز بهطور اتفاقي به خواندن قرآن (كه مدتها در كتابخانه داشته و هيچوقت نخوانده بود) مشغول ميشود و همين نقطه شروع تغيير و تحول اوست. محمد در هنگام خواندن قرآن به آيهاي ميرسد با اين مضمون: «اگر در جايي بوديد و در آنجا منكر و فساد گسترده شده بود از آنجا هجرت كنيد». اشاره به آيهاي در سوره نسا كه فرشتگان در جواب انسانهاي مغبون و سياه پرونده ميگويند: «آيا زمين خدا فراخ نبود؟ آيا نميتوانستيد هجرت كنيد؟» محمد بعد از خواندن اين آيه تصميم ميگيرد به ايران مهاجرت كند. اين را يكي از دوستانم تعريف كرد و من خودم آن برنامه را نديدم. داستان «محمد» كه مشابه آن در گذشته هم اتفاق افتاده، تقلب احوال و توفيقي است كه نصيب اهل دل شده و ميشود. اما من از دوستم پرسيدم «آيا ميداني بسياري از كساني كه از ايران مهاجرت ميكنند در واقع ميخواهند خود را از منكر و فساد و گناه دور كنند؟ محمد به دليل فسادهاي ناشي از لذتجويي تنانه هجرت كرد و بسياري از افراد هم به خاطر فسادهاي ناشي از نقض قانون، بيعدالتي، تبعيض، رشوه، رانت، دروغ و دزدي از ايران هجرت ميكنند». دوستم با شنيدن اين سوال برآشفت و ساعتها ارشاد و نصيحتم كرد. در حالي كه حرف من در رد سخن او نبود. توضيح دادم كه آن آيه را بسيار مهم و سازنده و كار محمد را هم ارزشمند ميدانم و تاكيدم بر ديدن دو سوي ماجراست. ناراحتي و تقابل دوستم باعث شد به فكر فرو بروم و درباره اين واكنش بيشتر تامل كنم. اين واكنش را البته در خودم هم مشاهده كردهام و ديدهام كه گاهي برداشت خودم را به سخن ديگران تحميل ميكنم. در واقع خودم را منزه از اين پديده نميدانم. گاهي ما در مشهورات، كليشهها و دستهبنديهاي پيشين، گير ميكنيم. گفتوگوهاي ما با اطرافيان و دوستان در بسياري از موارد همراه با كجفهمي است. به زبان سادهتر هركدام از ما يك چيز ميگوييم و طرف مقابلمان چيز ديگر ميشنود. هر حرفي كه ميزنيم بلافاصله توسط شنونده روي يكي از موارد پيشتر شنيده شده و پيشتر بحث شده، سوار و حمل ميشود. انگار دنياي اطراف ما پر شده از مشهورات و كليشههايي كه فكر كردن در خارج از دايره آنها، ناممكن است. اغلب ما حاضر نيستيم درباره يك موضوع از ابتدا بينديشيم، بلكه به صورت تلويحي يا علني ميگوييم: «قبلا در اين باره حرف زدهايم، گوشمان از اين حرفها پر است و نظر شما را هم ميدانيم». سخن گفتن از غرب و مقايسه مملكت خودمان با كشورهاي غربي و شرقي پيشرفته، سالهاست نقل محافل است. هر كسي را كه بشناسي در اين باره حرف زده و اگر تو هم بخواهي دربارهاش صحبت كني، خيلي سخت است كه اصل حرفت شهيد نشود. براي من هم در پي گفتوگو با دوستم درباره آن برنامه تلويزيوني، چنين اتفاقي رخ داد و من با اينكه حرفم چيز ديگري بود، متهم شدم به اينكه ميگويم «غرب بهشت است و اينجا جهنم» و «آنها از ما بهترانند». در حالي كه منظور من اصلا اين نبود. شخصا با سياهنمايي و همچنين بزرگنمايي ضعفها مخالفم و همچنين معتقد نيستم كه به خاطر كاستيهاي موجود، بايد وطن خود را رها كنيم. منظور من اين بود كه بايد دو طرف قضيه را در نظر گرفت تا موضوع به درستي فهم شود. هم كساني را كه از امريكا به ايران آمدهاند بايد ديد و هم دلايل خيل عظيم افرادي را كه از ايران به كشورهاي ديگر هجرت ميكنند بايد شنيد. اما همين درخواست، تبديل به اتهام و برچسب ميشود، به دليل اينكه گوش شنونده احتمالا پُر است از حرفهاي «غرب دوستانه» و «غربگرايانه». عكس ماجرا هم صادق است. اگر كسي بگويد در غرب هنوز نژادپرستي و تقليل انسان به لذت و مصرف وجود دارد، عدهاي ميگويند «پس منظورت اين است كه ما فرشتهايم و آنها شيطان» يا «منظورت اين است كه بايد آدمها را به زور به بهشت فرستاد». اين خاطره را نقل كردم كه شايد به بهانه آن بتوانم بگويم كه اولا هنر شنيدن، هنر كميابي است. ما در ظاهر ميشنويم اما در واقع سعي نميكنيم برويم پي حرف. آنچه را كه قبلا شنيدهايم و دربارهاش فكر كردهايم، همان را با خود حمل ميكنيم و به گوينده حي و حاضر، حرفهايي را كه نزده بار ميكنيم و نسبت ميدهيم. ثانيا منكر و فساد فقط منكر و فساد تن و ظاهر نيست و جامعه هوشيار و خردمند از قضا به فساد روح و روان و باطن حساستر است. نمونهاش اتفاقات اخير كه دلسوزان و هوشياران و خردمندان نسبت به آن هشدار دادهاند: دو پاره كردن جامعه منكري به مراتب مهمتر و مهلكتر است.