چشم جاودانه مست
به كوي ميكده يا رب سحر چه مشغله بود؟ كه جوشِ شاهد و ساقي و شمع و مشعله بود
حديثِ عشق كه از حرف و صوت مُستغنيست به ناله دف و ني در خروش و ولوله بود
مباحثي كه در آن مجلسِ جنون ميرفت وراي مدرسه و قال و قيلِ مساله بود
دل از كرشمه ساقي به شُكر بود ولي ز نامساعدي بختش اندكي گِلِه بود
قياس كردم و آن چشمِ جادوانه مست هزار ساحر چون سامريش در گله بود
بگفتمش به لبم بوسهاي حوالت كن به خنده گفت كيات با من اين معامله بود؟
حافظ