• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5261 -
  • ۱۴۰۱ شنبه ۱ مرداد

به ياد محمد‌علي مرادي

معلم پرسشگر

مجيد فنايي

سي‌ويكم تير ماه روز تلخي براي تمام كساني است كه محمدعلي مرادي را مي‌شناختند. روزي كه آن‌گونه كه رسانه‌ها نامش را گذاشتند «فيلسوف خيابان» از ميان ما رفت. محمدعلي مرادي دانش‌آموخته فلسفه از دانشگاه برلين بود و به خاطر سوابق ابتداي انقلاب و انتخاب خودش جايي در آكادمي نداشت. بيشتر دوره‌هاي فلسفه‌خواني او در بيرون از دانشگاه برگزار مي‌شد؛ جايي كه بدون هيچ چشم‌داشتي به هر دانشجو يا علاقه‌مندي فارغ از نگاه شخصي‌اش كانت، هگل، هايدگر و... را با متن‌هاي اصلي آنها تدريس مي‌كرد. مرادي اعتقاد داشت بنيادهاي فلسفه و علوم انساني جديد ريشه در آثار اين فلاسفه دارد و به گفته خودش در صورت دقيق خواندن اين آثار خواندن كتاب‌هاي فلاسفه‌اي كه امروز در ايران مد شده‌اند، مثل خواندن روزنامه مي‌شود. در موقعيتي كه آكادمي از بحث در مبادي علوم سر باز مي‌زد و بسياري از دانشجويان علوم انساني از دانش دم‌دستي و غيركاربردي دانشگاه ناراضي بودند؛ مرادي شاگردان بسياري را در محيط خارج از دانشگاه به توجه به مبادي فلسفي علوم انساني، اتنوگرافي، تمركز بر تجربه زيسته و به ساحت مفهوم درآوردن آن و بسياري ايده‌هاي جديد دعوت مي‌كرد. همين نو بودن نوع سبك زندگي، رتوريك و تدريس محمدعلي مرادي از او چهره‌اي تكينه در محيط خارج از دانشگاه براي بسياري از ما ساخته بود. در اين يادداشت نگاهي كوتاه به كتاب «بنيادهاي فلسفي علم فرهنگ» كه از معدود كارهاي منتشر شده اوست، مي‌اندازيم. براي فهم تبارعلم فرهنگ بايد به دوراني بازگرديم كه بسياري از اصحاب علوم انساني در سپيده‌دمان دنياي مدرن مدعي به كار بردن روش‌هاي علوم طبيعي در ساخت پايه‌هاي علوم انساني بودند. استفاده از مشاهده‌گري و تكيه بر حواس و قرار گرفتن منطق علوم انساني در چارچوب «فيزيك نيوتوني» در ابتداي قرن نوزدهم رويكردي مسلط بود. در اين دوران علوم انساني براساس بنيان فلسفي كه جان استوارت ميل در كتابش به نام «سيستم منطق» پايه گذاشت در ذيل علوم طبيعي قرار داشت. اين نگاه راه را براي فهم ديگري كه تكيه بر تجربه تكينه انسان و تفكيك علوم انساني از علوم طبيعي را داشت، بسته بود. با اين حال افرادي چون ويكو تاريخ‌نويس ايتاليايي فهم جديدي از علوم انساني با به چالش كشيدن الگوي دكارتي تفكر پيش كشيدند. پس از آن بسياري از اصحاب علوم انساني تحت‌تاثير جريان ايده‌آليسم آلماني و كتاب‌هاي معروف كانت خصوصا سنجش خرد ناب و سنجش خرد عملي قرار گرفتند: «برمبناي اين خرد عملي بود كه بسترهاي لازم براي پرداختن به تاريخ فراهم شد، بستري كه با فيشته و هگل بر آن بود كه فلسفه تاريخ را تا نهايت ارتقا دهد و مي‌توان گفت حاصل آن دستاوردهاي هگل بود» (10).  هگل با ايده وحدت روح مي‌خواست تمام عناصر پراكنده طبيعت و علوم تجربي را در يك كل
 وحدت بخش جاي دهد. در چنين بستري فلسفه تاريخ و انديشه پيشرفت تاريخي توسط هگل به اوج خود رسيد. با اين حال بسياري از منتقدان هگل همچون گوته درك ديگري از تاريخ داشتند: «وي تاريخ را همچون جدال فرد با تجارب بي‌واسطه و سنت باواسطه درك مي‌كرد، زيرا درنهايت فرد است كه خود را در معرض طبيعت و سنتي فراگير قرار مي‌دهد» (14).  به غير از گوته ديلتاي چهره ديگري بود كه در حلقه بادن حضور داشت و به نقد هگل از طريق تمركز روي تجربه زيسته به جاي حركت روح به سمت امر مطلق مشغول بود. در اين ميان تاكيد ديلتاي توجه به ادبيات و شعر به جاي عرصه‌هاي ديگر شناخت انسان بود: آنچه براي علم فرهنگ اهميت دارد. مكتب بازل كه چهره‌هاي مهمش نيچه و ياكوب بوكهارت بودند نيز به جاي بررسي سيستماتيك تاريخ توجه خود را به فرهنگ، اخلاق و پايه‌هاي ديگر وجود انساني قرار دادند. توجه به عرصه‌هاي مختلف فرهنگ مثل داستان‌هايي كه مادران براي كودكان تعريف مي‌كنند، نشانه‌هاي فرهنگي كه در بستر زماني و مكاني خاصي معنا مي‌يابند؛ توجه به احساسات و هيجانات بشري از ويژگي‌هايي است كه پايه‌گذاران علم فرهنگ در آلمان، مطالعات فرهنگي در انگلستان و تحليل فرهنگ در هلند هر كدام براي بنيان گذاشتن علم خود از آن استفاده كردند. بدون مشخص كردن محل تقرير تزاع و فهم دقيق از چگونگي پروبلماتيزه شدن فرهنگ در طول تكوين علوم انساني فهم اينكه چرا بسياري از اصحاب تفكر جديد متمركز بر مسائلي چون تخيل، حافظه و تصوير به جاي حوزه‌هايي مانند آگاهي هستند دشوار است. اين كتاب به تفصيل چگونگي شكل‌گيري علم فرهنگ را توضيح مي‌دهد با اين حال ما تنها به اجمال به مقدمه آن پرداختيم، چرا كه بسط كتاب در اين مجال نمي‌گنجد. علوم انساني ما از ميانه راه رسيده است و تحولاتي كه در اروپا از قرن هجده صورت گرفته را طي نكرده است. تفكر مسلط روي نگاه اصحاب علوم انساني هنوز تفكر رئاليستي و منطق ارسطويي است. تحول در بنيادها و پايه‌گذاري علوم انساني جديد بدون بحث‌هاي جدي در بنيادها ممكن نيست و اين كاري بود كه محمدعلي مرادي انجام مي‌داد. ايده محمدعلي مرادي «آكادمي در كرانه» بود. پرورش نسلي كه همزمان بيرون و داخل آكادمي را تجربه كنند و بتوانند فضاي فكري نه چندان كاربردي و بدون انباشت علمي دانشگاه را به چالش بكشند. با اين همه كار وي محدود به بحث‌هاي فلسفي نبود. او تفكر را زيست مي‌كرد و به تجربه زيسته و كار انضمامي خصوصا براي دانشجويان علوم اجتماعي اهميت زيادي قائل بود. دريغ كه خيلي زود از ميان ما رفت و پروژه‌هاي مهمش را نيمه‌تمام گذاشت. آنچه امروز بيش از همه در -از- گفته‌هاي معلم فلسفه در مورد پروژه فكري خودش در ذهن من مانده «تربيت يك نسل پرسشگر» است، در اينكه به اين مهم رسيده يا خير، تاريخ قضاوت خواهد كرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون