• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5262 -
  • ۱۴۰۱ يکشنبه ۲ مرداد

فرصتي براي ديگري

مهرداد حجتي

لهجه داشت، شبيه شيرازي‌ها. اما با آنها فرق داشت. از كازرون مي‌آمد. براي حضور در شب‌هاي شعر پنج‌شب‌هاي حوزه انديشه و ‌هنر اسلامي كه همه اعضا به اختصار به آن حوزه مي‌گفتند. آن روزها رسم بر اين بود كه شهرستاني‌ها، چون در تهران جايي براي ماندن نداشتند، شب را در خانه يكي از اعضا سپري مي‌كردند. در آن ميان اما، قيصر امين‌پور صميمي‌تر بود، شايد، چون همه مي‌خواستند نزد او بمانند. هر چند كه او، خود، تهراني نبود. دانشجويي شهرستاني ساكن خوابگاه بود. خوابگاهي در خيابان دمشق كه او در طبقه هشتمش ساكن بود. اتاقش پاتوق بسياري از هنرمندان بود و حتي محل پذيرايي هنرمندان و شاعران شهرستاني. حالا هم كه اين شاعر كازروني آمده بود تا شب را آنجا بماند. يك خوزستاني، ميزبان يكي از اهالي فارس در تهران! اصلا همين اتفاق‌ها، تهران را جذاب مي‌كرد. انقلاب ديگ همه جوشي بود كه همه را گرد هم آورده بود. يكي از آن همجوشي‌ها هم همين. انقلاب فرهنگي دانشگاه‌ها را تعطيل كرده بود و دانشجويان شهرستاني به جاي بازگشت به شهرهاي‌شان، در تهران مانده بودند تا ماجراجويي‌هاي انقلابي‌شان را دنبال كنند. قيصر هم يكي از همان‌ها كه در خوابگاه نوظهور خيابان دمشق مانده بود و اتاقش هر شب ميزبان گروهي از هنرمندان انقلابي بود. حالا هم آن شاعر كازروني، يكي از خيل ميهمانان او كه پايش به آن خوابگاه دانشجويي باز شده بود. نامش نصرالله مرداني بود. شوخ طبع و ‌بذله‌گو. گاه با رندي‌هاي شاعرانه ديگران را دست مي‌انداخت. از ميان ابيات حافظ و سعدي، گاه ابياتي امروزي مي‌يافت براي سنجه حافظه ديگران. چيزي شبيه مچ‌گيري! محفل شاعرانه پنجشنبه شب‌هاي حوزه، البته اين چيزها را داشت. هر كس با حضورش به آن رنگ تازه‌اي مي‌زد و نصرالله مرداني هم يكي از همان‌ها براي اضافه كردن رنگ. اما محفل پنج‌شب‌هاي حوزه، محل فرصت‌ها هم بود. مثل فرصت حضور غلامعلي حدادعادل كه براي ديدار با شاعران مسلمان انقلابي به آنجا آمده بود تا از آنها براي پيوستن به او در تاليف و تنظيم كتاب‌هاي درسي دعوت كند. پيش از آن، تجربه‌اي ناگوار در آن زمينه رخ داده بود و «علي معلم‌دامغاني» كتاب فارسي دبيرستان را براي آموزش و ‌پرورش تغيير داده بود كه به دليل نامناسب بودن براي تدريس، پس از چاپ، از انتشار آن جلوگيري و يكسر همه كتاب‌ها خمير شده بود. حالا حدادعادل به عنوان مسوول كتاب‌هاي درسي در همان سال‌هاي ۵۹ و ۶۰ تصميم گرفته بود از شاعران و اديبان انقلابي حاضر در حوزه دعوت به همكاري كند. چند روز پيش از آن، او‌ در محل كار خود در ساختمان ايرانشهر، پذيراي من بود. در همان ملاقات از من خواسته بود كه اين خواسته را با دوستان خود در حوزه انديشه و هنر در ميان بگذارم. من البته ترجيح دادم از او براي حضور در آن محفل دعوت كنم تا خود، مستقيما خواسته‌اش را با دوستان اديب و شاعر در ميان بگذارد و اين شد كه او پنجشنبه شب، در حوزه در جمع شاعران حاضر شد و از همه دعوت به همكاري كرد. پاسخ حاضران اما سكوت بود. گروهي از دوستان حتي از حضور او در آن جمع گله‌مند بودند. قيصر امين‌پور و سيد حسن حسيني اما پيش‌تر از طريق من در جريان، اين حضور بودند. آنها هم اين حضور را منطقي مي‌دانستند، چراكه اگر از زبان من به حداد گفته مي‌شد كه هيچ يك از شاعران مسلمان انقلابي حوزه، مايل به همكاري با او نيستند، اين شائبه پيش مي‌آمد كه اين- مهرداد حجتي - است كه از جانب همه سخن گفته است. بهتر مي‌بود خود او، رو در رو، از همه دعوت مي‌كرد و پاسخ را خود از زبان آنها مي‌شنيد. آن شب اما از او چندان به گرمي استقبال نشد . او يكي، دو ساعتي با تاخير آمد. ميانه‌هاي جلسه شعر. رضا تهراني، از حضور او ناراضي بود. اما قيصر و سيد با من همراهي كردند. جلسه به هر شكلي با حضور حدادعادل برگزار شد. او رفت بي‌آنكه كسي همراه او رفته باشد. تصادفا آن شب، نصرالله مرداني، در تهران بود و در آن جلسه حضور داشت. او نيز در ظاهر با پيوستن به حدادعادل مخالف بود يا لااقل اين‌گونه به نظر رسيد كه او نيز با ديگران در پاسخ به آن دعوت، سكوت كرده است. اما چندي بعد كه او خيلي زود از كازرون به تهران بازگشت، متوجه شديم كه او دور از چشم همه با حداد توافق كرده است تا با او در تاليف و تنظيم كتاب‌هاي فارسي مدارس همكاري كند. تا پيش از اين، او هميشه، در خوابگاه، ميهمان قيصر امين‌پور بود. اما حالا حدادعادل در ساختمان محل خدمت خود، در خيابان ايرانشهر، اتاقي براي اقامت او فراهم كرده بود تا او در آنجا ساكن شود و ديگر دغدغه، مسكن نداشته باشد. در يكي از همان روزهاي اقامت او بود كه به اصرار او، همراه قيصر به ديدارش در همان ساختمان رفتم. اتاقي اداري كه حالا به شكل يك خوابگاه در آمده بود. يك تخت در گوشه‌اي و ميز كوچكي در كنارش و چند كتاب و يك دفتر. حالا او كارمند آموزش و پرورش بود، كارمند حدادعادل. او هر چند پيش از آن هم كارمند دولت بود، اما شغلش هيچ سنخيتي با روحيه‌اش نداشت. هر چه بود او يك شاعر بود و حالا اين امكان فراهم شده بود تا هم يك چندي در پايتخت بماند و هم در زمينه‌اي نزديك به طبع خود تجربه‌اي تازه آغاز كند. همكاري او با حداد، اما در همان ابتدا بسياري از دوستان را در محفل شعر حوزه غافلگير كرده بود. در آن ميان اما قيصر با او با همان صميميت پيشين رفتار كرده بود. هر چه بود همه در آن محفل شاعرانه با هم «برادر» بودند و نصرالله هم يكي از برادران آن محفل. او البته پس از آشنايي و همكاري با حداد، به محافل رسمي بيشتر نزديك شد. خصوصا وقتي كه حداد موقعيت‌هاي تازه‌تر پيدا كرد و با مدرك دكتراي فلسفه از زيردست يك وزير ديپلمه به نام علي‌اكبر پرورش بيرون آمد تا در جايگاه‌هاي تازه، موقعيت‌هاي تازه را تجربه كند. او بعد‌ها از فرهنگ به سياست هم كشيده شد. هر چند كه ديگر نصرالله مرداني عمرش به آن دوره‌ها قد نداد. اما تا پيش از آن، مرداني از طريق كتاب‌هاي درسي براي نسل‌هايي شناخته شده بود. در همان دوران حضور در كنار حدادعادل، امكان راه يافتن شعرهايش به كتاب‌هاي درسي فراهم شده بود. بعدها، يكي از چهره‌هاي، مراسم چهره‌هاي ماندگار صداوسيما هم شد. كتابش هم در مراسم كتاب سال برگزيده شد. به اينجا و آنجا دعوت شد. شعر خواند. جايزه برد و از همه مهم‌تر، شاعر محبوب بسياري از مسوولان بلندپايه حكومت هم شد. او يك به يك موقعيت‌ها را به دست آورده بود. شاعر ساده و گمنامي كه روزي از شهرستان به تهران آمده بود تا شانس خود را در محفل شاعران حوزه انديشه و هنر اسلامي امتحان كند، حالا توانسته بود به جايگاه‌هايي نزد دولتمردان برسد. او پله‌هاي ترقي را يك به يك با موفقيت طي كرده بود.
٭ نصرالله مرداني (۱۳۲۶ در كازرون - ۱۳۸۲ در كربلا) 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون