• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5267 -
  • ۱۴۰۱ شنبه ۸ مرداد

تبعيد اشرف پهلوي (1)

مرتضي ميرحسيني

مصدق كه به نخست‌وزيري رسيد، دستور به اخراج اشرف پهلوي (خواهر شاه) از ايران را داد، زيرا او را يكي از سردسته‌هاي توطئه و كارشكني در مسير تحقق اهداف دولت مي‌ديد. از نظر مصدق، اشرف خطرناك‌ترين عضو خانواده سلطنتي بود كه هيچ خط قرمز و محدوديت اخلاقي نمي‌شناسد و به پشتوانه جايگاه خانوادگي‌اش در حريمي امن و مصون از پيگيري‌هاي قضايي زندگي مي‌كند. اما خود شاهدخت باور ديگري داشت و خصومت موجود ميان او و مصدق را مساله‌اي شخصي تلقي مي‌كرد. مي‌گفت اختلاف من و مصدق به گذشته، به ماجرايي كه در خانه‌ام افتاده بود، برمي‌گشت. اشرف مي‌نويسد «نخستين اقدام او (مصدق) تسويه‌حساب با خاندان پهلوي بود، به‌خصوص با من كه خوب مي‌دانست از زماني كه قدرتش رو به افزايش نهاده بود، به‌شدت با او مخالفت مي‌كردم. من و مصدق بار اول، چند سال قبل از اين تاريخ، مدتي پس از آنكه سازمان شاهنشاهي خدمات اجتماعي را تشكيل داده بودم، شخصا باهم روبه‌رو شده بوديم. من او را به جلسه‌اي در منزلم دعوت كرده بودم تا درباره انتخاب هيات‌مديره سازمان و پاره‌اي مشكلات تشكيلاتي با او صحبت كنم. پيشخدمتي داخل اتاق پذيرايي شد و آمدن دكتر مصدق را اعلام كرد. او وارد اتاق شد، تعظيمي كرد و در كنار من نشست. من با او شروع به صحبت درباره هيات‌مديره سازمان كردم، اما رويه او نشان مي‌داد كه امور اجتماعي آخرين مطلبي است كه مي‌خواهد درباره آن حرف بزند. از اين‌رو به مجرد آنكه فرصتي پيدا كرد خيلي مودبانه موضوع صحبت را عوض كرد و مساله نفت را مطرح ساخت. من به او توضيح دادم كه برادرم هم مانند بسياري از ايرانيان طرفدار ملي كردن نفت است، اما به شرط آنكه اين كار به صورتي منطقي و از طريق مجاري صحيح انجام شود. جواب او اين بود: اگر شما بگذاريد، مي‌شود. هنگامي كه مصدق شروع كرد به انتقاد از پدر و برادرم، گفت‌وگوي ما مبدل به يك رويارويي مستقيم شد. او مصرانه مي‌گفت كه خاندان پهلوي استقلال ايران را در گرو نوسازي كشور گذاشته‌اند و هنگامي كه من كوشيدم خاطرنشان كنم كه در حقيقت نظر او كاملا نادرست است، او كنترل خود را از دست داد و گفت: پدر شما اشتباه بزرگي كرد كه راه‌آهن سراسري ايران را ساخت، اگر او اين كار را نكرده بود، ايران طي جنگ اشغال نمي‌شد. من ديگر نمي‌توانستم اين حرف را تحمل كنم. پس در حالي كه سعي مي‌كردم متانت خود را حفظ كنم، زنگ زدم و مستخدمي را صدا كردم و گفتم: لطفا آقا را به بيرون راهنمايي كنيد. طي يك ملاقات، من و دكتر مصدق دشمن يكديگر شده بوديم.» او اينجاي خاطره‌اش، گويا خطاب به خواننده غربي صحبت مي‌كند و مي‌افزايد: «براي غربي‌ها ممكن است دشوار باشد، بفهمند چگونه اغراض و كينه‌هاي شخصي خاورميانه‌اي‌ها، حتي از آنكه ده‌ها سال از آن گذشته باشد، باز بر ملاحظات صرفا سياسي سنگيني مي‌كند.» سپس در بخش ديگري از خاطرات آن روزهايش مي‌گويد: «سال‌هاي حكومت مصدق در ايران از دشوارترين ادوار سلطنت برادرم بود. تبعيد من از ايران زماني اتفاق افتاد كه نخست‌وزير تازه رابطه بين شاه و حكومت را قطع كرده بود. طبيعتا رفتن من از ايران نيز به انزواي سياسي شاه كمك كرد. چيزي نمانده بود كه مصدق نقشه نهايي خود يعني فرود آوردن شاه را از تخت سلطنت به مرحله اجرا درآورد.» (ادامه دارد)

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون