• ۱۴۰۳ شنبه ۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5269 -
  • ۱۴۰۱ دوشنبه ۱۰ مرداد

تبعيد اشرف پهلوي (2)

مرتضي ميرحسيني

در قسمت قبل به اينجا رسيديم كه مصدق، نگران از مشاركت اشرف پهلوي در توطئه‌هاي ضد دولت دستور به اخراج او از ايران داد. البته خود اشرف، اين تبعيد را به كينه‌اي شخصي و قديمي پيوند مي‌زد و مي‌گفت چون من و مصدق از سال‌ها قبل باهم اختلاف داشتيم، او وقتي به قدرت رسيد از من انتقام گرفت.
 اشرف در پاريس به فقر و دردسر افتاد، چون در آن روزها هم پول چنداني نداشت و هم اينكه «فورا دريافتم زندگي در پاريس، حتي يك زندگي ساده، بسيار گران‌تر از زندگي در تهران است و پولي كه با خود آورده بودم كفاف اين زندگي را در مدتي طولاني نخواهد داد.» چرا او كه يكي از اعضاي ارشد خاندان سلطنتي بود با مشكلات مالي دست ‌و پنجه نرم مي‌كرد؟ «سال‌ها بعد، وقتي قيمت زمين در ايران چند هزار برابر افزايش يافت، زمين‌هايي كه از پدرم ارث برده بود، مرا زني ثروتمند ساخت. اما در زماني كه تهران را ترك كردم دولت مقررات بسيار سختي در مورد انتقال ارز اتخاذ كرده بود و پولي را كه در بانك‌هاي ايران داشتم توقيف كرده بودند و به علت آنكه ارزش ريال ايران در برابر دلار يا فرانك بسيار تنزل كرده بود، ارزش پولي كه با خود داشتم پس از تبديل به ارز خارجي به صورت وحشتناكي كم شد.»
 سرگرمي‌هايش هم تغيير كردند. «در همين اوقات بسياري از شب‌هاي خود را در كازينوها مي‌گذراندم. اين كار براي خوشگذراني نبود، بلكه درست به همان دليلي به اين كار مي‌پرداختم كه برخي مردم گهگاهي بيش از اندازه مشروب مي‌نوشند يا به مواد مخدر پناه مي‌برند، حتي در زماني كه به هيچ‌وجه در شرايطي نيستند كه بتوانند از عهده چنين كارهايي برآيند. پولي كه داشتم سريعا از دست رفت و ضربه وارده از اين راه كافي بود كه مرا مدت نسبتا درازي از ميزهاي قمارخانه دور نگه دارد.» مشكلاتش ادامه داشت تا اينكه تاجري ايراني مقيم سوييس به نام جهانگير جهانگيري به  دادش رسيد. 
چندي پس از آن هم با همسر بعدي‌اش، مهدي بوشهري آشنا شد. او زمان آشنايي با بوشهري، همسر احمد مصطفي شفيق بود، هر چند ازدواج‌شان به بن‌بست رسيده بود. مي‌گفت: «اكنون به سال‌هاي اقامت در پاريس، به عنوان خوش‌ترين و آزادترين ادوار زندگي‌ام مي‌نگرم. مهدي و من تقريبا هر روز يكديگر را مي‌ديديم و دريافته بودم كه او به صورت جزيي بسيار مهم و ضروري زندگي من درآمده است. براي اولين‌بار پس از ازدست دادن هوشنگ، دوباره عاشق شده بود. اما اين‌بار تفاوتي وجود داشت.
 مهدي مردي بود كه حتي امروز پس از گذشت سال‌ها نمي‌توانم برايش عيبي پيدا كنم. او در آن زمان براي من دوستي عزيز و معتمدي بي‌نظير بود.» البته در پاريس دوستان ديگري هم پيدا كرد و به واسطه آنها قدم به محافل هنري پاريس گذاشت. شبي در يكي از مهماني‌هاي محله سن‌ژرمن دپره با مارلون براندو روبه‌رو شد. «در آن شب من پالتوي پوستي را پوشيده بودم كه سال‌ها قبل استالين به من هديه كرده بود. وقتي براندو و دوست مشترك‌مان مرا با تاكسي به منزل مي‌بردند، براندو در‌نهايت گستاخي به من گفت: شما خانم بسيار جذابي هستيد، به علاوه از پالتويي كه پوشيده‌ايد به نظر مي‌رسد كه يا خانم بسيار ثروتمندي هستيد يا معشوقه مرد بسيار ثروتمندي. از اين حرف لحظه‌اي خشكم زد. گفت: به نظرم نمي‌دانيد من كي هستم. گفتم: برعكس، آقاي براندو، من شما رو خيلي خوب مي‌شناسم، ولي مسلما شما نمي‌دانيد من كه هستم.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون