• ۱۴۰۳ جمعه ۳۱ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5286 -
  • ۱۴۰۱ چهارشنبه ۲ شهريور

نگاهي به كتاب نظريه مثل افلاطون نوشته ديويد راس

ناظم گفتار فلسفه

مهدي آزموده

«سقراط تو چنان مي‌نمايي كه در جست‌وجوي حقيقت مي‌كوشي ولي در اثناي بحث، بي‌آنكه حريف دريابد، سخن را به مطالبي مي‌كشاني كه براي فريفتن توده مردم ساخته‌ شده‌اند.» (افلاطون، مجموعه‌ آثار: ۲۶۹) شايد بتوان در نظام جهانشناسي افلاطون نظريه مثل را مشهورترين و مهم‌ترين بحث پرارجاع افلاطون دانست. اگرچه اين بدان معنا نيست كه زواياي اين بحث اكنون روشن شده و از ابهام خارج شده است. از همان روز طرح اين آموزه تا به امروز نظريه‌پردازان و شاگردان افلاطون تلاش كرده‌اند سخن استاد را به نحوي تفسير كنند. گاه از آنچه خود مي‌پنداشته‌اند و به افلاطون نسبت مي‌داده‌اند مكاتبي را ساخته‌اند و تا حد ايمان ديني اين مكاتب را پيش برده‌اند و گاه نظرات او مبنا و بنيان مابعدالطبيعه‌هاي ستبري بوده كه رهايي از آنها تنها از طريق انقلاب‌هاي بزرگ و انديشيدن‌هاي با پتك ميسر مي‌شده است. اين درحالي است كه وراي همه آن راديكال بودن‌ها در مواجهه با افلاطون و افلاطون‌گرايي متفكران بعدي به اين رسيده‌اند كه نظم گفتار حتي يك گام هم از آنچه افلاطون پرداخته‌ يا به او نسبت داده شده پيش‌تر نرفته و طور ديگري از انديشه فلسفي در انداخته نشده ‌است. متفكران مهمي در قرن بيستم به اقتفاي نيچه و نقد بنيان‌برانداز او سراغ از افلاطون گرفته‌اند و در نهايت فيلسوفي چون ژيل دلوز مطرح مي‌كند كه اكنون به دوران آن رسيده‌ايم كه افلاطون‌گرايي را واژگون‌ سازيم. اين بدان معناست كه به قول مشهور وايتهد فلسفه هنوز در پيچ افلاطون و افلاطون‌گرايي است و تمام آنچه تاكنون فيلسوفان گفته‌اند در ذيل تفكر او معنا مي‌يابد. همه اينها در وضعيتي است كه در نگاهي سهل و ممتنع رد آموزه اصلي افلاطون با نقدهايي كه شاگرد بلافصل او بر استاد وارد كرده آسان مي‌نمايد. «خودآموزه ارسطو ريشه در اصل مابعد‌الطبيعي‌اي دارد كه افلاطون كشف كرده بود؛ يعني اينكه مثل با چنان ارتباطي وجود دارند كه يكي ديگري را با خودش «مي‌كشد». به تعبير ديگر ريشه در اين ايمان او دارد كه جهان مثل نظامي از روابط ضروري را تشكيل مي‌دهد.» (راس: ۳۲۳) بدين معنا كه به تعبير كتاب آموزه قياس ارسطويي كه قرار است روابط كليات را مطرح و نتايجي تازه اخذ كند ريشه در مابعدالطبيعه افلاطون دارد. در واقع مي‌توان چنين گفت كه سخت‌ترين نقدها به افلاطون را در خود متون او مي‌توان جست‌وجو كرد. در فقره نقل‌شده در ابتداي اين وجيزه كاليكلس سنگين‌ترين اتهامات را به سقراط وارد مي‌كند و محاوره ‌پارمنيدس حاوي سنگين‌ترين نقدها به نظريه مثل است. فيلسوفان بزرگ تاريخ و آنهايي كه حياتي متناوب و تخفيف‌ناپذير يافته‌اند همان‌هايي بوده‌اند كه با خويشتن گفت‌وگويي انتقادي داشته‌اند. فلسفه افلاطون در ديالوگي مداوم همواره در حال پيش‌بيني كردن دشواره‌هايي است كه از گفته او برمي‌خيزد. ديالكتيكي كه همچون هگل در پشت همه پوزيتيوهايش نگاتيوي ايستاده كه برناگذشتني مي‌نمايد و تو گويي تمام نظريه او را با چالشي غيرقابل رفع مواجه مي‌سازد.  كتاب نظريه مثل افلاطون با ترجمه حسن فتحي كه سالياني‌ طولاني است با متون يونانيان دست و پنجه نرم مي‌كند، تلاشي محققانه است كه مي‌تواند به عنوان يك كلاس درس آموزش روش تحقيق در متون فيلسوفان بزرگ مدنظر قرار گيرد. در جاي جاي كتاب مي‌بينيم كه ديويد راس با دقتي عجيب تمام نظريات مختلف را برمي‌رسد و سپس با فقراتي كه از متن اصلي ترجمه شده‌اند، ايرادات مترجمين پيشين را  نشان مي‌دهد و نظر نهايي خود را مستدل  اعلام مي‌دارد. در ابتدا با توجه به پژوهش‌هاي تاريخي در اهميت ترتيب‌بندي تاريخي رسالات افلاطون، فصلي را به اين موضوع اختصاص مي‌دهد و سپس كوچك‌ترين ردي را در محاورات و نامه‌هاي افلاطون از نظريه مثل پي‌جويي مي‌كند. پس از بررسي محاورات نوبت به مهم‌ترين فيلسوفي مي‌رسد كه محضر افلاطون را درك كرده است و شروحي متفاوت و انتقادات بي‌رحمانه خود را مطرح مي‌نمايد. راس با بررسي نظرات ارسطو با خطاهاي او را در فهم استادش نشان مي‌دهد و هر جا لازم است فقراتي در نقض غرض ارسطو ارايه مي‌كند. به‌طور مثال در مورد قول مشهور ارسطو در متافيزيك كه افلاطون از چهار علتي كه ارسطو مطرح كرده فقط دو تا يعني مادي و صوري را بازشناسي نموده است، مي‌نويسد: «ارسطو مكانِ افلاطون را با ماده خودش يكي دانست، اما اين كار نمونه‌اي از ميل و اشتياق او براي ديدن مقدمات آموزه خودش در انديشه‌هاي متفكران پيشين است.» (همان: ۳۳۴) همچنين در فقر‌اتي از فايدون، كراتولوس، جمهوري، فايدروس، خارميدس، سوفسطايي و سياستمدار با يافتن ردي از علت فاعلي، در نهايت كمال جهانشناسي افلاطون را تيمائوس و خداي صانعي مي‌داند كه برمبناي الگوي مثل عمل مي‌كند. البته اين خداي افلاطوني به ضرورت عمل مي‌كند و در برخي موارد «او را در كارهايي كه در جهان انجام محسوس انجام مي‌دهد قادر مطلق نمي‌خواند و كارِ او (دميورگوس) تابع مقاومتي است كه ضرورت در موارد زيادي از خودش نشان مي‌دهد.» (همان: ۳۴۰) 
در شرح نظريه مثل مي‌خوانيم: «ذات نظريه مثل عبارت از تصديق آگاهانه اين حقيقت است كه دسته‌اي از موجودات كه شايد بهترين نام براي آنها كليات باشد، هستند كه به كلي غير از اشياي محسوسند.... نخستين گام به سوي قبول آگاهانه اين طبقه از موجودات را سقراط هنگام تمركز بر جست‌وجوي تعريف‌ها برداشت.... فرق عيني ميان كليات و جزييات متناظر است با فرق ذهني ميان علم و ادراك حسي.» (همان: ۳۲۱) نظريه افلاطون را پاسخ و جمع‌بندي آن چيزي مي‌توان دانست كه پارمنيدس مي‌گويد: نفي حركت و تغيير و علمي كه به واقعيت بلاتغيير تعلق مي‌گيرد. با اين حال به عقيده ارسطو بر معاشرت افلاطون پيش از سقراط با كراتولوس و تاثير نظريه تندروانه او در باب حركت (او معتقد بود كه هراكليتوس اشتباه مي‌كند در يك رودخانه نمي‌توان دوبار گام نهاد؛ بلكه حتي يك بار هم ممكن نيست) تاثير وي را در طرح آموزه ‌مثل مي‌توان ديد. افلاطون در فقره‌اي از مهماني بر گذرا بودن همه امور بشري و آنها را با جاودانگي صورت‌ها، خودِ زيبايي و خودِ برابري مقايسه‌ مي‌نمايد. (همان: ۲۲۵) 
درنهايت شايد بتوان مهم‌ترين نقد بر نظريه مثل را محاوره‌ پارمنيدس يافت. مساله دوآليته‌اي كه تا انتها گريبان فلسفه غرب را رها نمي‌سازد: چگونه جهان مثل مي‌تواند نسبتي با جهان محسوسات برقرار سازد؟ «نه روابطي كه در دنياي ما هست اثري در روابط ايده‌ها دارد و نه روابط ميان ايده‌ها اثري در دنياي ما. بلكه چنانكه گفتيم ايده‌ها وجود مستقلي براي خود دارند و روابط‌شان هم منحصر به خودشان است. همچنين است وضع چيزهايي كه در دنياي ما هستند.» (افلاطون: ۱۵۵۴) عرق‌ريزان عقل براي يافت راه‌حل تا جلجتاي روح هگل ادامه يافت و به آنجا رسيد كه مي‌بايست افلاطون‌گرايي را زير و رو كند. درك همين موضوع كه ما در تمام فلسفه‌ورزي‌مان در زمين افلاطون مشي مي‌كنيم البته كاري دشوار بود و امروز ديگر اين تقديرمان را حداقل مي‌دانيم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون