آستان
جز آستان توام در جهان پناهي نيست سرِ مرا به جز اين در، حواله گاهي نيست
عدو چو تيغ كشد، من سپر بيندازم كه تيغِ ما به جز از نالهاي و آهي نيست
چرا ز كوي خرابات روي برتابم كز اين بِهَم، به جهان هيچ رسم و راهي نيست
زمانه گر بزند آتشم به خرمنِ عمر بگو بسوز كه بر من به برگِ كاهي نيستحافظ